ادامه تسخیر سفارت آمریکا به نفع ما نشد

خاطرات محمدرضا مهدوی‌کنی

بخش نخست

مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌در یکی از تازه‌ترین کتاب‌های خود، خاطرات محمدرضا مهدوی‌کنی، چهارمین نخست‌وزیر و آخرین روحانی‌ای که عهده‌دار چنین مسوولیتی شد را منتشر کرده است. آقای مهدوی‌کنی از روحانیون سیاستمدار از بدو تاسیس جمهوری اسلامی‌و دبیر کل جامعه روحانیت مبارز است که یکی از تشکل‌های مهم سیاسی مذهبی چند دهه اخیر محسوب می‌شود.

محمدرضا مهدوی‌کنی مسوولیت‌های متعددی طی یک دهه اول انقلاب اسلامی‌داشته است. عضویت در شورای نگهبان، فرماندهی کمیته‌های انقلاب اسلامی‌و وزیر کشور. آقای مهدوی‌کنی چهارمین نخست وزیر در جمهوری اسلامی‌است که پس از انفجار در دفتر نخست وزیری و شهید شدن محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر (رییس‌جمهوری و نخست وزیر ایران در تابستان ۱۳۶۰) مدتی عهده‌دار سمت نخست‌وزیری تا برگزاری انتخابات ریاست جمهوری نیز شد. گرچه جای شرح چگونگی نخست وزیری شدن وی در این کتاب خاطرات خالی است و یکی از نقاط ضعف آن در مبهم ماندن مقطع مهمی‌از تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود، اما روایت‌های آقای مهدوی‌کنی از سال‌های نخست انقلاب برای علاقه‌مندان به تاریخ معاصر جذاب است و دیدگاه او درباره دوره متاخر و دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی، شناخت بیشتری از وی به دست می‌دهد.

کتاب به شش بخش تقسیم شده که سه بخش اول آن به تولد و معیشت و تحصیلات و خاطرات پیش از انقلاب می‌پردازد سه بخش دیگر آن مربوط به خاطرات و فعالیت‌های پس از انقلاب، قضایای پس از دوم خرداد و سرانجام به فعالیت‌های فرهنگی آقای مهدوی‌کنی می‌پردازد.

آقای مهدوی‌کنی که در زمان اشغال سفارت ایالات متحده در تهران، فرمانده کمیته‌های انقلاب اسلامی‌ بود، می‌گوید که دستور شورای انقلاب این بود که ما درگیری ایجاد نکنیم و مانع درگیری شویم. حتی اگر نیروهای حزب‌اللهی، کمیته‌های شهر یا گروه‌های بسیجی و سپاهی و دیگران بخواهند به اینجاها حمله کنند، ما جلوگیری کنیم. لذا من در کمیته همیشه دستور می‌دادم که شما باید از این اماکن حفاظت کنید و نگذارید که کسی به اینجاها حمله کند که یکی از آنها سفارت آمریکا بود. «ما اصلا در خود سفارت آمریکا کمیته داشتیم. حتی به دستور خود امام، سفارت آمریکا چون اهمیت داشت و فضای بزرگی هم داشت و نیرو هم در آن زیاد بود؛ یعنی آمریکایی‌ها زیاد بودند به خصوص دستور دادم که آنجا را حفاظت کنید، آمریکایی‌ها از ترس اینکه مردم به آنها حمله کنند، به اینها جا داده بودند که از آنها حفاظت کنند. وقتی شنیدیم که به سفارت حمله کرده‌اند برای ما خیلی غیر مترقبه بود و تعجب کردیم. اجمالا یادم هست که آقای بهشتی و مهندس بازرگان به من زنگ زدند که آقا شما چرا نشسته‌اید؟ کجا هستید؟ نیروی انتظامی ‌کجا است؟ کمیته‌ها کجا هستند؟ دانشجویان به سفارت ریخته‌اند و آنجا را تصرف کرده‌اند و آمریکایی‌ها را به گروگان گرفته‌اند. من از کمیته‌ها پرسیدم چرا این طور شده؟ گفتند آمدند و به سفارت حمله کردند و از دیوار سفارت بالا رفتند و ما هم مقابل بچه‌ها ایستادگی نکردیم؛ چون اجازه نداشتیم با بچه‌های خودمان بجنگیم. بعدا معلوم شد همین دانشجویان خط امام وارد لانه شده‌اند. من همان موقع به مرحوم احمد آقا زنگ زدم. یادم می‌آید شب آن روزی بود که به سفارت ریخته بودند. زنگ زدم و پرسیدم جریان چیست؟ مرحوم احمد آقا اول خندیدند و پاسخ نمی‌دادند. من گفتم آخر چه شده؟ شما اطلاع دارید؟ ایشان می‌خندیدند. محمدرضا مهدوی‌کنی می‌گوید که شخصا با اشغال سفارت آمریکا موافق نبوده است. من این را مضر می‌دیدم ولو اینکه ما می‌گوییم لانه جاسوسی، در دنیا مورد پذیرش نیست. شاید همه سفارتخانه‌ها لانه جاسوسی باشد. اصلا روال معمول همه سفارتخانه‌ها همین است که از این کارها بکنند. ما فکر می‌کردیم بعد از یکی دو روز آمریکایی‌ها را از کشور بیرونشان می‌کنند. من این کار را مفید نمی‌دانستم به خصوص ادامه آن را به صلاح نمی‌دیدم چنانکه عملا ادامه این کار به نفع ما تمام نشد زیرا آنها پس از ۴۴۴ روز آزاد شدند. آخر کار به جایی رسید که التماس کردیم که گروگان‌ها را تحویل بدهیم.

انفجار نخست‌وزیری

ماجرای انفجار دفتر نخست‌وزیری در بعد از ظهر روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ یکی از مقاطع مهم تاریخی در انقلاب اسلامی است که منجر به کشته شدن رییس‌جمهور و نخست وزیر وقت شد. آقای مهدوی‌کنی که در آن زمان وزیر کشور بود ماجرا را چنین روایت می‌کند: روز انفجار پس از ادای نماز ظهر و عصر و صرف ناهار در اتاق بالا کمی استراحت کردم. وقتی بلند شدم ساعت ۲ و ۲۵دقیقه بود. جلسه شورای امنیت ملی قرار بود حدود ساعت ۲ و ۳۰ دقیقه در محل نخست وزیری تشکیل شود، خیلی خسته بودم گفتم پنج دقیقه دیگر هم بخوابم بعد بلند می‌شوم. ساعت ۲ و ۳۵دقیقه بلند شدم و پایین آمدم و سوار ماشین زرهی شدم که در آن بی‌سیم و تلفن و وسایل ارتباطی وجود داشت. در خیابان بهشت که قبلا وزارت کشور آنجا بود به طرف خیابان حافظ حرکت کردیم. همین که وارد حافظ شدیم، شنیدیم بی‌سیم داد می‌زند: مرکز مرکز نخست وزیر انفجار، انفجار در نخست وزیری. من به بچه‌هایی که همراهم بودند گفتم برگردیم وزارت کشور تماس بگیریم ببینیم جریان چیست؟ برگشتیم به دفتر خودم آمدم رو به روی نخست وزیری هم بود. اتفاقا نگاه کردم دیدم از همان اتاق محل برگزاری جلسه شورای امنیت ملی دارد آتش بالا می‌آید. با کمیته تماس گرفتم گفتند بله آنجا انفجار رخ داده و آقایان را به بیمارستان بردند. نگفتند که اینها شهید شدند. من توفیق نداشتم که شهید بشوم. همان پنج دقیقه خواب بنده سبب شد که از این شهادت بی نصب شوم. آنها گفتند باهنر و رجایی را به بیمارستان بردند. آقای خسرو تهرانی هم در بیمارستان است آقای بهزاد نبوی هم در جلسه شرکت نکرده بود.

منبع: irdiplomacy.ir