سفری عاشقانه

میترا یزدچی

سفر زیاد رفته بودم ولی این سفر چیز دیگری بود، سفری سراسر عشق! از وقتی سفر به کربلا قانونی و گروهی شد خیلی می‌گذشت و من فرصت رفتن نداشتم. می‌دانستم که تقاضا خیلی زیاد است و از زمان ثبت‌نام تا موقع رفتن حداقل یک ماه وقت لازم است. پس با نگاهی به تقویم، متوجه شدم تاسوعا و عاشورا و تعطیلات این ایام بهترین زمان است برای سفری عاشقانه!

وقتی به آگهی‌ روزنامه‌ها مراجعه کردم از میان بیش از ۶۸۰ آگهی سفر و تور، تعدادی انگشت شمار به «کربلا» اختصاص داشت. به یکی از آنها زنگ زدم آدرس گرفتم و به آنجا مراجعه کردم.با وجود اینکه تعداد خانم‌های جوان با لباس‌های فرم سرمه‌ای رنگ، که لباس‌های مهمان‌داران را تداعی می‌کرد، زیاد بود ولی سر همه شلوغ بود و من که سر در گم بودم تا برای سفر ثبت‌نام کنم به کمک یک آقای میانسال از این حالت خارج شدم. او مدیر آژانس بود و پینه‌ای که در پیشانی داشت نشان می‌داد که کار و روحیه‌اش با هم ارتباط خوبی دارند.

برای رفتن به کربلا تورهای هوایی داشتند که فقط قیمت بلیت آن ۴۰۰هزار تومان است. (با خط هوایی عراق در روزهای دوشنبه و جمعه) این تور هفت شب است که مسافران سه‌ شب در نجف و چهار شب در کربلا هستند.

تور زمینی هم داشتند به قیمت ۲۳۹هزار تومان، که ۹ شب و ۱۰روز است که دو روز آن اختصاص به رفت و آمد دارد و مابقی روزها، مسافران در کربلا و نجف هستند. با وجود اینکه خسته‌کننده به نظر می‌رسید، تور زمینی را انتخاب کردم و مدارکم که شامل فتوکپی شناسنامه، سه قطعه عکس و گذرنامه بود تحویل دادم.

پس از تشریفات اولیه و کارهای قانونی، بالاخره وقت رفتن رسید. مبداء حرکت گروه ما از میدان آزادی در مسجد بود. ظهر هنگام بعد از ادای نماز ظهر، که تقریبا فرصتی برای آشنایی با هم‌سفران هم بود، حرکت کردیم به سمت غرب کشور.

شب‌هنگام به دنبال گذر از ساوه و همدان توقف کردیم و شام ساده‌ای را که مسوول گروه تهیه کرده بود خوردیم و پس از ادای نماز شب مجددا حرکت کردیم. من که خیلی خسته بودم، وقتی به اتوبوس برگشتم خوابیدم و با صداهای عجیبی بیدار شدم. از مسافر کنار دستم پرسیدم کجا هستیم و علت صداها را جویا شدم. گفت: دیشب از کرمانشاه و ایلام رد شدیم و اینجا مهران، مرز ایران و عراق است.

با سایر هم‌سفران هم منتظر انجام تشریفات گمرکی شدیم و هم در این فرصت به کارهایی مثل صبحانه خوردن و نماز خواندن رسیدیم.

مرز، ساعت ۷:۳۰ صبح باز شد. زمان به کندی می‌گذشت و من حس خاصی داشتم. شهر مهران، یکی از شهرهای جنگی است که شاهد جان‌فشانی‌های زیادی بوده و رزمندگان ما، بارها و بارها، کربلا را با چشم خودشان در آن دیده‌اند و این سفر بی‌دغدغه‌ ما مرهون از خود گذشتگی‌های آن جوان‌های کربلایی است که با عشق امام حسین و دیدن کربلا جنگیدند.

به هر حال پس از اتمام تشریفات گمرکی، اتوبوسمان با خودروهای عراقی عوض شد. من و سایر هم‌سفران سوار پنج اتوبوس عراقی شدیم که توسط دو ماشین سواری در پیش و پس از این اتوبوس‌ها از مسافران محافظت می‌کردند.

روز تاسوعا بود، هر کسی را که نگاه می‌کردم، انگار جایی دیگر سفر می‌کرد! من که تنها به این سفر رفته بودم، با خانم کنار دستم که میانسال و مهربان بود آشنا شدم، ولی حتی آنهایی که گروهی آمده بودند هم در این اوقات تنهایی را ترجیح می‌دادند تا با مولای خودشان راز و نیاز کنند.

پس از گذشتن از شهرهای بدر، کود و دیوان دره به نجف رسیدیم و در یک هتل آپارتمان مستقر شدیم. پس از قدری استراحت، صرف غذا و جابه‌جایی وسایلمان، با دوست همسفرم به بارگاه با عظمت حضرت علی (ع) رفتیم و به یاد فرزندش عزاداری کردیم.

عاشورا،‌ غوغایی بود و ما قطره‌ای بودیم از دریای زائران.

روز بعد پس از هماهنگی مدیرگروه با همسفران،‌ اتوبوسی آمد و با همان حراست هماهنگ شده، به طرف کوفه رفتیم. از نجف تا کوفه ۱۵کیلومتر بود و زود رسیدیم.

سپس به مسجد «سهله» رفتیم و با عرض تسلیت به صاحب‌الزمان، زیارت کردیم و به نجف برگشتیم.

روز بعد به سمت کربلا رفتیم و پس از طی ۸۰ کیلومتر که دو ساعت به طول انجامید به هتلی که هماهنگ شده بود رفتیم. «من فقط وسایلم را در اتاقمان که با همسفرم مشترک بود گذاشتم و بی‌درنگ بیرون آمدم».

با وجود اینکه چند روز از عاشورا گذشته، ولی هنوز زائران زیادی از کشورهای مختلف دیده می‌شوند. من ناخودآگاه به یاد واقعه کربلا افتادم و به آن روزها فکر می‌کردم. به اینکه اینجایی که ایستاده‌ام و آن شهری که پررفت و آمد شده، صحرایی بوده و در این روز، اجساد شهدا روی زمینش بی‌سر رها شده بودند، ناخودآگاه زمین را بوسیدم و به سمت حرم حضرت ابوالفضل رفتم. بالای در ورودی نوشته بود: «السلام علیک یا ابوالفضل العباس»، وارد شدم، زیارت کردم و به یادآوردم که در کربلا حضرت ابوالفضل چگونه به امام‌حسین (ع) و فرزندانش وفادار ماند.

پس از زیارت حضرت عباس، به حرم اباعبدا... می‌روم، در پایین مقبره امام‌حسین‌(ع)، قبر کوچکی است که گفته می‌شود، مقبره حضرت علی‌اصغر(ع) است. ضریح شش‌گوشه، امام‌حسین‌(ع) را می‌بینم، قبل از هر کاری شکر خدا را به جا می‌آورم و یاد کسانی می‌افتم که به عشق دیدن این حرم از دنیا رفتند.

امام‌حسین‌(ع) فقط یک امام برای مسلمانان نیست، او برای رهبران بزرگ دنیای معاصر هم الگو است. حرم آنقدر باصفا است که انسان نمی‌خواهد آنجا را ترک کند و من هم زیارت کردم و ناگاه به خودم آمدم و دیدم اگر دیر بجنبم، دیگر به هتل راهم نمی‌دهند. پس خیلی زود به هتل برگشتم.

روزهای بعد به باغ امام صادق (ع)، مقام صاحب‌الزمان، مقام حضرت علی‌اکبر(ع)، مقام حضرت علی‌اصغر(ع)، تل زینبیه، خیمه‌گاه و مقام شیر فضه رفتیم.

اما به نظر من تمام این زمین وجب به وجب در دلش تاریخ‌ساز بوده و هست. ای کاش این زمین زبان داشت و از چیزهایی که دیده، می‌گفت.

روز آخر سری به بازار می‌زنم تا برای تبرک سوغاتی تهیه کنم، اما با کمال تعجب می‌بینم اجناس چینی اینجا را هم قبضه کرده‌اند.

مقداری جانماز، تسبیح و تربت مطهر را گرفتم و رفتم تا آخرین زیارت‌ها را داشته باشم و آماده برگشت شوم. دوست داشتم باز هم بمانم، ولی نمی‌شد، پس، از بزرگانی که زیارتشان کردم خواستم باز هم دعوتم‌کنند، چون خوب می‌دانستم که این سفرها نه همت و نه قسمت بلکه فقط دعوت است!