همسایگان
بازنویسی تاریخ و «اعاده حیثیت» از استالین
از قدیم گاهی گفته میشد که سرنوشت این ملت با غم و اندوهی تاریخی عجین شده است که همیشه با آن خواهد بود و«برگزیدگی» او هم از همین سرنوشت تراژیک سرچشمه میگیرد.
«بایدهای » نوشتن تاریخ
کُنت الکساندر بِنکندورف، نخستین رییس پلیس مخفی روسیه، در باب «بایدهای» چگونگی نگاه کردن به تاریخ روسیه و نوشتن آن، در دهه ۱۸۳۰ این طور اعلام کرد: «گذشته روسیه ستایش برانگیز است، وضع کنونی آن شکوهمند است و آیندهاش از هر آنچه جسورترین مغزها بتوانند تصور کنند، فراتر خواهد بود.»
این «دستورالعمل» و «رهنمود» رییس پلیس مخفی برای آن روزگار بود، اما ظاهرا در این روزها هم مقبول کرملین قرار گرفته است؛ زیرا مشغول تعریف یک تاریخ جدید برای روسیه است.
آنچه در دههای بعد از فروپاشی کمونیسم روسی به چشم میآمد، فقدان هر گونه ایدئولوژی رسمی بود. خواص و دولتمداران آن کشور که از طرح های بزرگ خسته شده بودند، اکنون عمل گرایی و توانگری مالی را ترجیح میدادند. وقتی در سال ۲۰۰۴ از پرزیدنت ولادیمیر پوتین پرسیدند که آرمانش چیست، پاسخ داد: رقابتپذیر کردن روسیه.
ولی افزایش سرشار درآمد نفت و قدرت برخاسته از آن ظاهرا رهبران روسیه را به فکر آن انداخته است که از بازیگران اصلی دنیا شوند و دوباره به چیزهایی «پیروزمندانه» و «ارتقادهنده» احساس نیاز میکنند.
بنابراین اطرافیان پوتین که میخواهند او را پس از پایان گرفتن دوران ریاستجمهوریاش به ترتیبی در راس قدرت نگاه دارند، به فکر بازسازی دوباره تاریخ و تدوین یک ایدئولوژی جدید افتاده اند. قدم اول «رفقا»، قرار دادن پوتین در تالار رهبران بزرگ روسیه است، خلق یک نیمه تزار.
عنصر اصلی هر ایدئولوژی
یوری افاناسیف، مورخ روس، در نوایا گازتا چنین نوشته است: «نگاه به گذشته، عنصر اصلی هر ایدئولوژی است.» در واقع بحث درباره تاریخ و «سرنوشت تاریخی» ملت روس همیشه در آن کشور بر هر بحثی درباره حال یا آینده آن کشور برتری داشته است: شکلی که روسیه به خود خواهد گرفت، عمدتا به شکل گزینش تاریخ از سوی آن بستگی دارد. از همین رو، کرملین تصمیم گرفته است که نمی تواند آموزش تاریخ را به مورخان واگذارد.
کرملین در اوایل امسال کنفرانسی برای معلمان تاریخ ترتیب داد. آقای پوتین در آن کنفرانس چنین گفت: تاریخ روسیه شامل برخی برگ های مسالهزا است، اما تاریخ دیگران نیز همین طور است. مشکلات تاریخی ما کمتر از کشورهای دیگر است. کمتر از آنها مخوف بودهایم ... بنابراین، نمیتوانیم اجازه دهیم که دیگران احساس گناه بر ما تحمیل کنند.»
در همین راستا، تاریخ نوین روسیه: ۱۹۴۵- ۲۰۰۶: راهنمای معلمان تاریخ منتشر شد. این کتاب، هر آینه اگر از حمایت کرملین برخوردار نبود، احتمالا در قفسه کتابخانهها خاک میخورد، اما چون آقای پوتین آن را تایید کرد، به صورت یکی از کتابهای پُر بحث و گفتوگوی امسال در آمده است. کتابهای درسی سال آینده بر مبنای آن نوشته خواهد شد. به این ترتیب، آزادی کنونی مدارس روسیه در انتخاب کتابهای درسی از بین خواهد رفت.
در جنگ کبیر میهنی تا ولادیمیر پوتین
دوره انتخابی این کتاب، خود بسیار روشنگر است: از پیروزی استالین در «جنگ کبیر میهنی» آغاز میشود و به ایام پیروزهای آقای پوتین خاتمه مییابد.
از تمامی مشارکتکنندگان در بزرگسازی روسیه ستایش میکند و به آنهایی که باعث از دست رفتن امپراتوری شدند، صرف نظر از سیاستها در زمانههای آنها، لعنت میفرستند.
فروپاشی اتحاد شوروی را در ۱۹۹۱ نقطه عطفی برای آغاز تاریخ روسیه جدید نمیداند، بلکه آن را اشتباهی غمانگیز و تاسف بار میشمارد که راه پیشرفت روسیه را سد کرد. «اتحاد شوروی یک دموکراسی نبود، لیکن برای میلیونها تن در سراسر دنیا نمونه بهترین و عادلانهترین جامعه محسوب میشد.»
این کتاب، منکر سرکوبگری استالین نمیشود، اما در توجیه دیکتاتوری استالین کاری خطرناک تر انجام میدهد: آن رژیم خشن و سرکوبگر را پدیدهای شیطانی اما ضروری در جریان جنگ سردی که آمریکا علیه شوروی به راه انداخته بود توصیف میکند... «در شرایط جنگ سرد، برقراری دموکراسی گزینهای مطلوب نبود... تمرکز قدرت در دستان استالین به نفع مملکت نبود.
در واقع، شرایط زمانه آن را «اقتضا» میکرد. «همان تاکتیک تمام دیکتاتوریهای امروزی: تراشیدن یک دشمن قهار فرضی، انداختن گناه تمام خرابکاریها و کمبودها به گردن او و توجیه «ضرورت» استبداد حکومت برای مقابله با توطئههای خارجی و عوامل
داخلی آنها.
کتاب میکوشد به خوانندگان خود بقبولاند که راه دیگری بهجز راه استالین وجود نداشته است و مهمتر از آن این که نیازی هم به راهی دیگر نبوده است. در همین مسیر به گورباچف حسن نظر ندارد. میگوید: این سیاستهای او و نه نظام شوروی، بود که «رشد اقتصادی مملکت را کند کرد.» به علاوه، به خاطر از دست دادن اروپای شرقی و مرکزی، گورباچف را سرزنش میکند، زیرا «کمربند امنیتی شوروی را بر باد داد؛ در نتیجه آن کشورها «ظرف چند سال به منطقه نفوذ بیگانگان و ناتو تبدیل شدند،» و به اینجا میرسد که «ما جنگ سرد را نباختیم...» آمریکا بود که سیاستی ضد شوروی را برانگیخت..... ما در باره شکست راهی که پطر کبیر آغاز کرد و دموکراتهای طرفدار غرب بعد از ۱۹۸۸ این مسیر مشترک را ادامه دادند، سخن میگوییم.»
حاکمیت دموکراتیک و ضرورت رهبر نیرومند
اما نتیجهگیری کتاب: «منابع ما باید تجهیز شود و قدرت در دستان یک رهبر نیرومند متمرکز گردد.» (چانه زنی درباره اینکه این رهبر چه کسی است، دشوار نیست.) ولادیسلاوسورکوف، قائم مقام رییس تشکیلات اداری ریاستجمهوری، در فصل آخر کتاب، عبارت «حاکمیت دموکراتیک» را وضع کرده و این گونه استدلال میکند: «روسیه به نظامی سیاسی نیاز دارد که با خصوصیات ملی آن سازگار باشد و باید به معیارهای بینالمللی رفتار اعتنایی نکند.»
هم او در سخنرانیاش در آکادمی علوم روسیه چنین اضافه کرد: «چنین نظامی برای مردم روسیه مقدر شده است و این مردم همیشه در آرزوی دستانی نیرومند بودهاند. خصلت طبیعی آنها چنین حکم میکند. فرهنگ سیاسی روسیه از تمرکز... سرچشمه میگیرد. یک رهبر نیرومند و خردمند مهم تر از نهاده است، در واقع، او چشمهای روسیه و مهمترین نهاد آن است.»
به این ترتیب، مقدمه سازیها برای استمرار قدرت پوتین آشکار میشود. خبرنگار گاردین، انتخابات پارلمانی اخیر روسیه را «غیرعادلانه» خوانده است.
اما ظاهرا امور «مقدر» شده است. آقای پوتین و همکاران او که عمدتا سابقه کار در KGB و سایر سازمانهای امنیتی شوروی دارند، برنامه را ریختهاند: پوتین به عنوان نخست وزیر، یا اگر مقتضیات اجازه ندهد به عنوانی دیگر، قدرت نفوذ خود را در روسیه حفظ خواهد کرد و در اولین فرصت دوباره رییسجمهور خواهد شد؛ در واقع، نوعی ریاست کشور مادامالعمر، این گونه ریاست برکشور و نوع دیگر آن که ظاهرا «موروثی» است، شکلی دیگر از نظام سلطنتی، در این سالها در بعضی کشورهای جهان سوم باب شده است.
اما این شیوه برای کشوری بزرگ نظیر روسیه نیز، که دوباره داعیه جهانمداری یافته است، دنیایی که به هر حال دموکراسی در آن فعلا دست بالا را دارد، مناسب است یا نه، در آینده معلوم خواهد شد.
منبع: irdiplomacy.ir
ارسال نظر