گزارشی اجمالی از یک پیادهروی در بازار لباس
که همین لباس زیباست نشان ...
حرکت دایرهوار مدها
کافی است یک مد تازه روانه بازار شود تا ببینید ویترین مغازههای راسته خیابان ولیعصر، میدان هفتتیر، پاساژهای تجریش، آریاشهر، امامزاده حسن و نارمک (که در حقیقت بازارهای پوشاک تهران هستند) از البسه این مد اشباع شدهاند.
حرکت دایرهوار مدها
کافی است یک مد تازه روانه بازار شود تا ببینید ویترین مغازههای راسته خیابان ولیعصر، میدان هفتتیر، پاساژهای تجریش، آریاشهر، امامزاده حسن و نارمک (که در حقیقت بازارهای پوشاک تهران هستند) از البسه این مد اشباع شدهاند.
مثلا تا همین چند وقت پیش یکی از مهمترین الگوهای لباس شب زنانه، لباس ماکسی بود با پولکدوزیهایی به سبک هندی اما چند روزی است که لباسهای ماکسی به ویترینها آمدهاند که دامنهای پلیسه ریز دارند، مدهایی که شاید ۲۰سال پیش به اصطلاح روی بورس بود و بعد از آن منسوخ شد به تازگی دوباره زنده شده اما این بار به سبک و سیاقی دیگر!
همه ما در برخورد با نسل قدیمی متوجه شدهایم که «مد» دارای یک چرخش دایرهوار است. یعنی ممکن است مد کفش و لباسی که ما امروز به تن داریم برگرفته از مدی باشد که چند دوره پیش (مثلا در حدود 10 یا 20سال پیش) در دوران پدران و مادرانمان مطرح بوده است. یک نمونه دیگر از این چرخش دایرهوار در مورد کفشهای زنانه است؛ منظور نظرم کفشهای پاشنه نوکتیز و بوتهایی است که ریشه در مدهای معروف زمان پهلوی دارند. اگر باور ندارید نگاهی به کفشهای قدیمی مادرهایتان بیاندازید!
الان مد چیه؟
وقتی که درباره «مد روز» فکر میکنم ناگاه به یاد ضربالمثلی میافتم که از قدیم از آن خوشم نمیآمده: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو». تابع مد روز بودن همیشه در نظرم جدا افتادن از سلیقه شخصی و یکی شدن با فرمان ویترینها است. یک روز گفتند پاچهگشاد یک روز گفتند تنگ، یک روز آبی روشن، یک روز صورتی کثیف.
حالا از مدل مو و شینیونهای مجالس عروسی و سبک و سیاق لباس مد روز برای عزاداری که بگذریم ما همواره در کلیه شئونات زندگیمان با این سوال مواجهیم که «الان، مد روز چیه؟»
اما آیا تا به حال به این مساله فکر کردهایم که واقعا خود مد چیست؟
همین طور که از دفتر روزنامه بیرون میآمدم این سوال توی ذهنم بود و وقتی توی تاکسی نشستم، متوجه شدم که مسافران هم دارند درباره چنین مطلبی حرف میزنند.
راننده تاکسی میگفت: «اینها دکان و بازار است، آقا! تولیدیها میآیند جنسی را زیاد تولید میکنند میریزند تو بازار و من و تو هم که مجبوریم بپوشیم و این میشود مد و آخر سر پولش میرود در جیب آنها. مثلا الان در فصل زمستان بافتنی
برای روی مانتو مد شده، یک زمانی هم مد بود اما بعد گفتن زشته. پس مد ربطی به قشنگی و خوشگلی نداره».
اما دانشجوی تختهشاسی به دست با ریش عجیب و غریبش میگفت: «در ماهواره لباس فلان خواننده یا هنرپیشه را میبینیم، خوشمان میآید فردا لنگهاش را میپوشیم.» گفتم: «برای چه؟» و او جوابم داد: «خب زیباست، فکر زیبایی چیز بدی است؟» و من چه داشتم که بگویم در مقابل زیبایی عاریتی؟
مرد میانسالی که از کوچه تنگی میگذشت میگفت: «چیزی که خوب باشد کمکم میشود مد!» گفتم: «خوب یعنی چه؟» گفت: «مثلا همین جین چند سال است که مد مانده، اصلا مگر آنجاییها چیز الکی میپوشند؟!» و نگاه کردم که فاستونی نوکمدادی تمیزی پوشیده بود.
موجسواری بر فراز موجهای تقلید!
برعکس این مسائل هم وجود دارد. برایم زیاد پیش میآید که با آدمهایی برخورد کنم که بیش از مد روز به چیزهای دیگری اهمیت بدهند و از پوشاک و مد مویی متفاوت استفاده کنند.
یکی میگفت: «من هرچه خوشم بیاید، میپوشم اگر شده در بازار کم باشد یا حتی جنس خوب نباشد و دیگران به آن بخندند.»
از او پرسیدم: «خوش آمدن یعنی چه؟» و گفت: «اینها ریشه در ذهنیات من دارد، ممکن است مدی به بازار بیاید که با فلسفه ذهنی من همخوانی نداشته باشد، من نمیتوانم عین آن را اجرا کنم. مثلا من از مد «بگی» خوشم نمیآمد، برای همین طبق آن لباس نمیپوشیدم.»
در برابر این ابراز عقیده خانم جوانتری میگفت: «اگر مثل دیگران نباشید نگاهتان نمیکنند، اصلا تحویلتان نمیگیرند، انگار یک جای بیتمدن آمده باشید، بعضیها بهتان میگویند: امل. نمیشود در یک مراسم شبانه شرکت کنید و شال ابریشمی یا کفش پاشنه بلند نداشته باشید.»
دوستش گفت: «توی بازار هم فقط همینها پیدا میشود.» آنها راست میگفتند. بازارهای ایران به تنها چیزی که توجه نمیکنند تنوع است.
آنها عظمت موج «تقلید از مد» را فهمیدهاند و سوار بر این موج هر روز از دل ماهوارهها و مجلههای «بوردا» برای تولید و فروش چیزی پیدا میکنند. آنها موجسوارهای قابلی هستند!
ما مد اختراع نمیکنیم
عکسهای قدیمی را که ببینید یک نکته خیلی بارز دارند و آن تنوع پوشش است. روزگاری که در این مملکت رد پای حضور فرهنگی بیگانه این قدر پررنگ نبوده، مردم هر کدام بنا بر سلیقه و فرهنگی که داشتهاند، لباس میپوشیدند. اما امروز که از روی پل عابر پیاده رد میشویم، جمعیت عظیمی از مردم را میبینیم که در آرایش و لباس خیلی شبیه به هم هستند اما این شباهتها خالی از هر گونه یادآوری تاریخ گذشته کشورشان است؛ نه از طرح لباس ملی که قرار بود در بازار عرضه شود، خبری هست و نه
حتی از کلاه شاپوی که روزگاری نشانه متمدن بودن و شهری بودن بود!
یکی چادر مشکی به سر دارد و دیگری حتی با لباس سربازی به سوی سرنوشت میرود. من همان لباس بافتنی مادرم را پوشیدهام و برادرم تیشرت مارکدار نارنجی کثیفاش را. باور نمیکنم که زیبایی در همه آنها هست و باور نمیکنم که نیست! از پله برقی که پایین میآیم آسمان آبی است و به خودم میگویم آیا خارجیها هم مثل ما نگاه دیگران برایشان مهم است، اصلا رنگ و مدل برایشان انتخاب از صفر تا صد است یا نه؟
خود ما هم یک جای کارمان میلنگد؛ منتظریم تا چیزی را از آن طرف آب ببینیم و بپسندیم. هیچ وقت از خودمان خلاقیت به خرج نمیدهیم. تولید مد چیزی نیست که به دست دیگران سپرد و کورکورانه از یافتههای آنها بهره برد. مد بیش از همه نیاز به یک فرهنگ مشترک دارد.
لباس به سبک آسیایی
کارگاههای خیاطی را مجسم میکنم که چینیها، هندیها و تایوانیها بیغولهاش کردهاند. اگر لباس چینی با همان کیفیت و مدل شاید هم بهتر در گوشههای چهارراهها ارزانارزان حراج شدهاند آیا باید باز هم پارچه خرید و به اصغرآقا داد که بدوزد؟
احساس میکنم فقط یاد گرفتهایم بخریم، بپوشیم و باز یکی دیگر! مثل روز و شب. هر چیز جدید را حتی اگر پفک و آدامس باشد یک بار امتحان کنیم. حتما مارک جدید گرانقیمتمان را به رخ دیگران بکشیم و سعدی اینجا به کار نمیآید که «نه همین لباس زیباست...» به ما چه که چینیها و کرهایها و هندیها فکر مملکتشان هستند و ما حتی حال تولیدکنندههای ایرانی را که روزگاری برای پدران و مادرانمان رخت عروسی و برای بچههایشان سیسمونی دوختهاند را نمیپرسیم. روزگار، روزگار پیروی از نفس خرید در بازارهای بزرگ و پاساژهای آنچنانی است در این میان خیاطیهای قدیمی اگر خودشان را به روز نکرده باشند از دور خارج میشوند. تولید انواع البسه در ایران محدود به چند تولیدکننده معتبر و چند کارگاه زیرزمینی و زیرپلهای شده است که اولی با استانداردهای بالایش نتوانسته سلیقهها را جلب کند و دسته دوم به علت نبود حداقلهای کیفیت، در زیرپلهها به حیات خود ادامه میدهند و باز هم به اروپاییها فکر میکنم و نیز ژاپنیها که هنوز در صندوقچههایشان کیمونو وجود دارد. اتوبوس به آخر خط رسیده است: آیا کودکان ما لباسهای تاریخیشان را به یاد میآورند؟ و باز هم به نتیجه
نمیرسم واقعا باید چه بپوشم در این ایستگاه آخر؟
ارسال نظر