دلتنگی‌های یک پینه‌دوز

محمود علیزاده

مثل چهار پنج ماه گذشته برای گرفتن کرایه مغازه‌اش آمده است، مثل چهار پنج ماه گذشته پیش از رسیدن به مغازه‌اش حدود یک ربع- بیست دقیقه‌ای می‌ایستد و به مغازه‌اش نگاه می‌کند. در همان بیست دقیقه خاطرات ۵۰سال مثل فیلم از مقابل چشمانش می‌گذرد و تمام تغییرات این نیم قرن را در ذهن مرور می‌کند.

حاج اکبر پینه‌دوز است یا به قول خودش پنه‌دوز. آرزو داشت تا هنگامی‌که زنده است کار کند. هنوز روی پای خودش راه می‌رود. به قول خودش ۷۰سال است که دارد روی این پاها راه می‌رود؛ اما چند ماه است که احساس می‌کند دیگر شوق و شور لازم را برای زندگی ندارد. چرا که خانه‌نشین شده است، چرا که چند وقتی است دخل و خرجش با هم جفت و جور نمی‌شود.

او می‌گوید: از وقتی کفش‌‌های ۵-۴هزار تومانی چینی آمده است، دیگر کسی برای تعمیر کفش پول نمی‌دهد.

حاج اکبر نزدیک ۵۰سال به کار تعمیر کفش‌ (پینه‌دوزی) مشغول بوده است. از ۱۲سالگی کنار دست پدرش می‌نشسته است و پیش از آن به اصرار مرحوم پدرش، نزد ملای محل به آموختن علوم قرآنی پرداخته و به کمک معلمش بوستان و گلستان می‌خواند.

چند کتاب دیگر هم با همان معلم می‌خواند و بعد که پدر کم کم پیر می‌شود تصمیم می‌گیرد که عصای دست او باشد.

او فرزند ارشد خانواده‌اش است و سه برادر و سه خواهر غیر از خودش دارد که حال یک خواهر و دو برادرش فوت کرده‌اند.

حاج اکبر می‌گوید: پدرم همیشه می‌گفت درست است که ما هم پینه‌دوزیم، اما حال دیگر زمانه عوض شده و زمان خسروپرویز نیست؛ اما حاج اکبر نمی‌توانست که قبول کند یا به قول خودش غیرتش اجازه نمی‌داد که پدرش به آن وضع کار کند و او راست راست بچرخد و کلیله و دمنه بخواند خب که چی؟

باید دست پدر را می‌گرفت.«تکلیف قرآن است پسرم؛ کلام خداست.» اما حال او اینجا است روبه‌روی مغازه‌اش که حالا جای چرخ بخیه‌دستی، بندهای کفش، تکه‌های چرم،‌ نخ‌های رنگ به رنگ، قوطی‌های واکس و کفش‌های تعمیری که دورتادور مغازه ۱۲متری می‌چیند. پر است از کفش‌های تر و تمیز و به ظاهر شیک.

کفش‌هایی در مدل‌های مختلف و البته از همه مهم‌تر قیمت ارزان.

«این مغازه را به یک جوان داده‌ام به نظرم جوان خوب و اهل کاری بود، رک و راست آمد و گفت حاجی سه تومان پول پیش دارم ماهی ۲۰۰تومان هم می‌توانم کرایه بدهم، گفتم قبول و خودمان یک اجاره نامه نوشتیم و الان چهار پنج ماه است که دیگر کار نمی‌کنم و واقعا خیلی خسته‌ام، خسته خسته.

-چرا مگه کمتر از دویست هزار تومان در می‌آوردی.

تقریبا آره، آخه دیگه بیشتر شده بودم واکسی روزی ده دوازده تا. چیزی نمی‌موند، سه چهار هزار تومان خونه پرش.

-خب چرا؟

آخه اینجا بیشتر خودشان کفاش هستند بعد هم دنبال کفش ارزان، اصلا به این توجه نمی‌کنند که سلامت پا تا چه حد مهم است. یک کفش می‌خرند بین ۵تا ۱۰هزار تومان یکی دو ماه می‌پوشند و بعد یکی دیگر، همین.

-کفش ده تومانی داریم؟

چند جفت می‌خواهی؟

-چرا اینجوری شده؟

راستش نمی‌دونم، اما قدیم‌ترها اکثر کفش‌ها تمام چرم بود، گران بود و شاید هم کم؛ اما خیلی خوب بودند. شیک بادوام و دست‌دوز.

واقعا هنرمندانه بود. البته خیلی‌‌ها قدرت خرید آن را نداشتند و خیلی از مردم گیوه و گالش می‌پوشیدند مثل امروز نبود که بروی بازار و هزار مدل گوناگون ببینی.

حالا امروز خیلی فرق کرده و اصلا گیوه‌پوش نداریم یا اگر باشد خیلی‌خیلی کم. البته به نوعی این خوب است؛ اما خب یکسری مشکلاتی هم دارد.

چه مشکلاتی؟

خیلی از تولیدی‌‌ها الان ورشکست شده‌‌اند یا وقتی می‌بینن که تولید به صرفه نیست کارگاه را تعطیل می‌کنند، در کنار این معلومه که کارگرهای آنها بیکار می‌شوند حالا مگر چقدر بازار قدرت جذب آنها را دارد، خود صاحب تولیدی‌‌ها هم می‌روند سراغ بنکداری، یا واردکردن کفش از کشورهای دیگر. الان چرم خیلی گران‌شده. همین‌طور چسب، یعنی کلا همه لوازمی‌که در تولید کفش لازم است، گران شده مثل سایر گرانی‌ها. برای همین هم تولید برایشان مقرون به صرفه نیست و شاید واردکردن کفش‌های ارزان مخصوصا از چین بهتر باشد.

قدیم‌ها چطور؟

درست زمانش یادم نیست، اما همین مثلا کفش‌های ملی، وین و بلا برای حمایت از مردم توسط دولت راه‌اندازی شد؛ ولی آن موقع هم بازار کفش‌های دست‌دوز، مشتری‌های خودش را داشت. مثلا طرف یک کفش می‌خرید

۵هزار تومان. حالا دقیق هم نیست، مثلا پسرم بعد از مدتی که می‌پوشید می‌توانست دوباره با پانصد تومان حداقل شش‌، هفت ماه به عمر کفش اضافه کند.

چطوری؟

مثلا زیره‌اش یا پاشنه‌اش کی سائیده می‌شود من برایش یک نیم تخت می‌انداختم یا پاشنه‌اش را عوض می‌کردم.

ولی خب یادش به خیر دیگر آن دوران گذشت و من و امثال من با شغلمان که به نوعی هنر و قناعت را با هم داشت کم‌کم فراموش می‌شویم و با گذر زمان از یاد می‌رویم و ما هم مثل چینی بندزن‌ها جزو خاطره‌ها و کارهای فراموش شده می‌شویم.

شما فراموش نمی‌شوید؟

چرا پسرم می‌شویم، کافی است یک روز صبح یا بعداز ظهر به پار‌ک‌ها بروید مثل ما زیاد است کار ما هم مثل خودمان پیر شده‌ است حالا شکر خدا. من یک ممر درآمد دارم، پس‌انداز هم دارم، خرجمان هم که زیاد نیست بچه‌های خوبی دارم.

راستی یادم رفت من از همین پینه‌دوزی سه پسر و دو دخترم را به دانشگاه هم فرستادم الان دو تا از پسرهای من پینه‌دوز، در آمریکا دفتر مهندسی ساختمان دارند و هوای ما را دارند اما پسرم کارکردن چیز دیگری است.

دلم برای کارکردن تنگ شده است برای دست‌هایم که اکثر اوقات سیاه بودند برای بوی واکس و چسبی که استشمام می‌کردم برای چرم‌هایی که داشتم و با آنان یک دنیا کفش تعمیر کردم. دلم برای پینه‌دوزی تنگ شده است.