پرسه‌ای در چند نام بلند*
مارسل پروست، نویسنده نامدار فرانسوی گفته است به سراغ روزنامه‌نگاری رفتم، چون اقیانوس «سوژه» است و از آن دست برداشتم به دلیل اینکه خیلی زود دریافتم که روزنامه‌نگاری زبان را از نفس می اندازد و آن را می‌کشد...

فرهاد گوران
عکس : حمید جانی‌پور
در این سخن پروست، که بزرگ ترین رمان قرن بیستم (جست‌وجوی زمان از دست رفته) را نوشته ، نکته‌ها نهفته است. آنان که رمان شگرف «جست‌وجو...» را می‌خوانند به دانش عمیق پروست از جامعه فرانسه در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم راه می‌برند. او پدیدار شدن طبقه متوسط و سامان‌گیری خرده بورژوازی فرانسه را در رمان خود باز می‌نمایاند و با واکاوی گذشته خود به کندوکاو در گذشته یک جامعه و رابطه تولید صنعتی با فرهنگ مدرن می‌پردازد؛ کاری که پروست در عنفوان جوانی می‌خواست با نوشتن مقاله برای روزنامه پی بگیرد سرانجام در ساختار رمان متجلی شد. دیگر نویسنده‌ای که در قرن بیستم، از روزنامه‌نگاری آغاز کرد و کارش به نوشتن رمان کشید، گابریل گارسیا مارکز است، هنگامی که مارکز در سال ۱۹۸۲ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد در گفت‌وگو با خبرنگارEL ESPECTADOR گفت: من خودم روزگاری خبرنگار همین روزنامه بودم و هر چه دارم از جزیی نگاری‌های ژورنالیستی دارم. مارکز نمونه‌ای تمام عیار از یک روزنامه‌نگار/نویسنده در عصر جدید است. آخرین رمان او - خاطره دلبرکان غمگین من؛ که به زبان فارسی هم ترجمه و منتشر شد؛ اما بعد برچیده شد - در واقع بیوگرافی روانکاوانه خود اوست؛ راوی رمان، روزنامه‌نگاری است که در سن ۹۰سالگی همچنان می‌نویسد و از اینکه روزی نتواند، بنویسد و ستون همیشگی‌اش در یک نشریه محلی خالی بماند، وحشت دارد. و اما به سراغ ارنست همینگوی هم برویم که او به قول خودش روزنامه‌نگاری و گاوبازی را به اندازه هم دوست داشت. همینگوی هم کار نوشتن را از روزنامه آغاز کرد و به رمان نویسی رسید. همزمان با تحصیل در مدرسه عالی Oak Park برای دو نشریه داخلی آن (Trapeze , Tabula) مطلب و گزارش می‌نوشت و با کلمات زور آزمایی می‌کرد (از نظر همینگوی کار نویسنده با کلمات مانند بازی ماتادور با شاخ گاو در میدان گاو بازی است) . همینگوی در سال ۱۹۱۸به عنوان گزارشگر در نشریه The Kansas City Star به کار مشغول شد. و جالب این جاست که مدیران بازمانده این نشریه در مراسمی که در سال ۱۹۹۹به مناسبت صدمین سال تولد همینگوی برگزار شد، او را به عنوان برترین گزارشگر خود در یکصد سال اخیر برگزیدند! همینگوی هنگامی که در همین نشریه کار می‌کرد به راز و رمز نوشتار جادویی خود دست یافت و این نشریه را «بنیاد زندگی نوشتاری خود» می‌دانست. در همان سال‌ها در حاشیه یکی از گزارش‌های جنجالی خود نوشت: اگر می‌خواهی روزنامه‌نگار باشی جملات و پاراگراف‌های کوتاه را به کار ببر، زبان شاداب و سرزنده داشته باش و مثبت باش نه منفی.
البته در این جمله آخر او طنزی شاداب نهفته است. نکته این جاست که خود او همواره جنبه‌های منفی هستی را می‌دید و می‌نوشت. نگاه شاعرانه به جزییات روایت و استیلیسم (شیوه گرایی) خاص همینگوی از تجربه سرشار از «رویداد و لذت» او در روزنامه‌نگاری نشات می‌گیرد.
او در جنگ جهانی اول، حادثه‌جویی پیشه کرد و در جبهه‌های «سرد و حافظه‌برانداز» در دستی قلم داشت و در دست دیگر تفنگ (شاید همان تفنگی که در دوم جولای سال ۱۹۶۱ با آن به هستی خود پایان داد!) او در سال ۱۹۴۷ نشان Bronze Star را به خاطر شجاعت در گزارشگری از جبهه‌های نبرد جنگ جهانی اول دریافت کرد. همینگوی از جمله نویسنده - روزنامه‌نگاران واقعا حرفه‌ای بوده است. در سال ۱۹۲۷ قصه‌ای کوتاه نوشت به نام «قاتلان» و آن را به ازای دریافت ۲۰۰ دلار به مجله scribner فروخت به تعبیر دیگر «حق‌التالیف» دریافت کرد. ۲۰۰‌دلار آن زمان اقلا یعنی ۲۰۰۰۰۰‌دلار امروز!
کوتاه‌ترین قصه جهان تا آن روز هم نوشته همینگوی است که باز در همان نشریه منتشر شد و می‌گویند حق‌التالیف آن 500‌دلار بوده؛ آن هم یک قصه شش کلمه‌ای که چنین است:
For sale: baby shoes, never worn
برای فروش:
کفش کودک هرگز نپوشیده
همینگوی در سال 1956 جایزه نوبل ادبیات را نیز به دست آورد. این گفته او هم شنیدنی است «اگر روزنامه‌نگار نبودم، نویسنده پیرمرد و دریا نبودم، یعنی اینکه برنده نوبل ادبیات نبودم.»
و اما دیگر نویسنده بزرگی که روزنامه‌نگار بوده و در دانشگاه هم روزنامه‌نگاری خوانده است، اورهان پاموک، برنده نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۶ است. پاموک اما در فضای ملتهب ترکیه دهه ۱۹۷۰ ترجیح داد که به رمان‌نویسی روی بیاورد، هر چند که دغدغه نوشتن مقاله بر‌ای نشریات هیچ‌گاه رهایش نکرد و سرانجام مجموعه مقالات او با عنوان «رنگ‌های دیگر» در سال ۱۹۹۹ منتشر شد. پاموک هم مانند همینگوی و مارکز، روحیه و تجربه روزنامه‌نگارانه خود را در رمان‌هایش نمایانده است. رمان «برف» افزون بر کارکردها و جنبه‌های زیبایی‌شناسی آن از این نظر هم جای تامل دارد که سراسر گزارش یک موقعیت و نشانگر ناسازه‌های فرهنگی و ملی است. حتی سایت اینترنتی او هم(www.orhanpamuk.net) نشانه‌ای از توجه حرفه‌ای به اطلاع‌رسانی را در خود دارد. او پس از آنکه به عنوان نخستین نویسنده ترکیه برنده نوبل ادبیات شد علاقه‌اش به روزنامه‌نگاری بیشتر شده و ظاهرا به نظر می‌رسد پیرانه سری به روزنامه‌نگاری برگشته است. البته او دیگر معروف تر از آن است که به جرم نوشتن «مقالات مساله برانگیز» زندانی و بازداشت شود.
نویسندگان و شاعران و هنرمندان دیگری هم می‌توان نام برد که از دنیای پر از اضطراب و دلواپسی روزنامه‌نگاری، گام به ساحت پیچیده قصه‌نویسی و هنر گذاشته اند، همچون ماریو بارگاس یوسا، کالوس فونتس، پل الوار، ناظم حکمت، سولژ نیتسین، خوزه ساراماگو و... در ایران هم کم نبوده‌اند روزنامه‌نگارانی که نویسنده و شاعر شده‌اند؛ همچون دکتر رضا براهنی، شاهرخ مسکوب، احمد شاملو، اسماعیل جمشیدی و ... البته گاه نویسندگانی را هم دیده‌ایم که جامه روزنامه‌نگاری به تن کرده‌اند. همچون دکتر پرویز ناتل خانلری که از دهه 1330 مجله به راستی وزین «سخن» را منتشر کرد و نیز هوشنگ گلشیری که در سال‌های پایانی عمر به نشر «کارنامه» روی آورد.
به گفتار مارسل پروست برگردیم و اینکه چرا از فضای روزنامه گریخت؟! او نویسنده‌ای است جدی و اندیشنده به کار سرسختانه خود. پس زبان در نزد او، خانه زیستن است. پروست می‌گوید: «روزنامه‌نگاری زبان را می‌کشد. می‌توان برای این قاتل، صدها صفت برشمرد. مثلا روزنامه تابع زمان‌بندی انتشار است. مطالب سر ساعت معین باید حروف چینی و صفحه‌بندی شوند و... بگذریم که فرآیند چاپ و توزیع هم با ثانیه‌ها سر و کار دارد. با چنین تنگنای زمانی و «فشردگی همه چیز» دیگر جایی برای دقت به زبان و نوشتار چنان که پروست می‌طلبد، باقی نمی ماند. البته گاه در صفحات سالنامه‌ها هم می‌توان این بی دقتی‌ها را دید! شاهرخ مسکوب، نویسنده و پژوهنده برجسته معاصر که سال‌های پایانی حیات را در پاریس به سر آورد، نوشته است «مجله... را دیدم. مساله این جا است که این‌ها به زبان فارسی منتشر می‌شوند اما فارسی نیستند...!» (نقل به مضمون) مسکوب هم به نوعی همان دغدغه پروست را دارد؛ زبان نابود می‌شود. به کمی دورتر برگردیم به روزگار میرزاده عشقی که شاعر و نویسنده بود و در جوانی جان شیرین بر سر ایمان خویش گذاشت چنان که خسرو گلسرخی نیز که شاعر و روزنامه‌نگار بود، با هستی و جوانی خود چنین کرد.
*همی‌نام باید که ماند بلند(فردوسی)

اسماعیل جمشیدی

ارنست همینگوی

گابریل گارسیا مارکز

احمد شاملو