محمد ابراهیم جعفری*- صدایی مهربان می‌گوید من از روزنامه دنیای‌اقتصاد تماس می‌گیرم، آقای جعفری امروز صبح در موزه امام‌علی از یکی از آخرین مجسمه‌های ایرج زند،‌ پرده‌برداری شد. شما در حضور همسر و دوستان و شاگردان آن زنده‌یاد با شور و هیجان شعر خواندید و سخنرانی کردید.

این طور که شنیده‌ایم شما نزدیک‌ترین دوست این هنرمند هستید، گفتم دوست هستم، نزدیک هستم، اما بسیاری از دوستان و شاگردان ایرج زند،‌ نزدیک‌ترین بودند. ایرج مرز نداشت یا با کسی دوست بود یا نبود او را می‌شناخت و یا نمی‌شناخت اما هرگز ندیدم با کسی دشمنی کند.

اما ایرج کریم‌خان زند که نامش هم مثل دنیای‌درونش تو به تو و پیچیده است، یکی از صمیمی‌ترین، مهربان‌ترین و عاشق‌ترین هنرمندان و راهنمایان راه هنر بود که من درایران، می‌شناسم. در این صورت من هم یکی از نزدیک‌ترین همکاران و دوستان و گاه از شاگردانش هستم، چرا که در دنیای هنر که حرف اول را کتاب و مقاله و مدرک دانشگاهی نمی‌زند بسیاری از ما یاد گرفته‌ایم که از یکدیگر بیاموزیم، بعد از ظهر دوشنبه ۲۶/۹/۸۶ دوستان و همکاران ایرج در دانشگاه هنر به بهانه هفته پژوهش گردهم می‌نشینیم و پس از یادی از او به همراه دانشجویان هنر گفت‌وگویی داریم با عنوان (هنر آموختی) و نه هنر آموزش.

بسیاری از کسانی که هنر آموختی دارند قادر خواهند بود در صورتی که شرایط زمان و فضا مساعد باشد مانند باغبانی که کار را نه از کتاب که از زندگی و تجربه با درختان آموخته است، راهنمای خوبی برای رشد و پرورش نهال‌های تازه باشند با میوه‌هایی که طعم تازه زمانه دهند نه مزه کهنه زمینه. یاد ایرج زند به خیر که عاشق آب و درخت و گیاه و ماه و شب و پرنده بود و یک روز که در آخرین کارگاهش در درکه که شرح پیدا کردن و راه‌اندازی آن آتلیه با تصویرها و خاطره‌های کتابی آموزنده در زمینه سیر و سلوک هنری خواهد شد، با هم بسته بودیم. بلبلی پشت پنجره نشست و ملودی کوتاه‌تر را دوبار تکرار کرد، زند پرسید جعفری، این پرنده را در بروجرد چه می‌گفتند؟ گفتم بلبل آبادانی، گفت ولی باغبان همسایه می‌گفت بلبل خرما، گفتم شناسنامه‌اش را ندیده‌ام ولی ریلکه می‌نویسد که برای آدمی که کار هنری می‌کند داشتن اسامی گوناگون گیاهان و پرندگان سبب می‌شود که برگ‌های تازه‌ای از تخیل ناب در کتاب خاطراتش باز شود. زند گفت بلبل آبادانی، طبیعی است که نامش بلبل خرما هم باشد. اما بلبل وقتی تهرانی شد خرما از کجا بیاورد، گفتم تو هم بعد از فراغت از هنرستان پسران و گذران چندسالی در دانشکده هنرهای زیبا و سرکشیدن به کارگاه‌های دانشکده هنرهای تزئینی و کار با استادان مختلف ایرانی، سال‌های زیادی در پاریس و جنوب فرانسه در هنرهای زیبا (برار) زندگی کردی، کارکردی و پس از سفرهای بسیار در شهرهای بزرگ و کوچک اروپا و تدریس در کارگاه‌های نقاط جنوب فرانسه یک دفعه اروپا دلت را زد پیش دوستت حسینعلی ذانجی که قبل از تو در مدرسه هنرهای زیبای فرانسه مشغول شده بود، رفتی و گفتی نمی‌توانم تا آخر عمرم هنرمندی بی‌وطن و غریبه باشم. به ایران آمدی و در کارگاه‌هایی که به زحمت برای خود تهیه کردی به کار مشغول شدی و دوره‌های درخشانی را در دانشکده‌های هنری به خصوص در دانشگاه هنر تهران و پردیس اصفهان با دانشجویان هنر داشتی.

این کارگاه پر از حضور طبیعت ناب و تخیل کمیاب بود که ایرج از دوران مجسمه‌های آهنینی خود گذشت و به فرشته‌های شفاف رسید و صبح شنبه ۲۴ آذر‌ماه بود که در حوزه هنرهای دینی امام علی(ع) از یکی از مجسمه‌های آهنی ایرج زند که به وصیت او به موزه هدیه شده بود، پرده‌برداری شد.

این مجسمه از رابطه یک انسان با یک درخت که هر دو ریشه در یک خاک دارند به وجود آمده است. همیشه وقتی به من پیشنهاد می‌شود راجع به یک اثر موسیقی یا تجسمی یا معماری برای کسانی که آن را ندیده و نشنیده‌اند بنویسم یا بگویم، یاد این سروده‌ام می‌افتم که: سخنی گفتنی از آوازی جاودانی به آن ماند/ که بلبلی را به تیغ تشریح بسپرند!...

بنابراین با شرح این مجسمه که سرشار از لحظه‌های تخیل سازنده آن است موافق نیستم و تنها می‌توانم بگویم که مسوولان موزه امام علی(ع) تصمیم دارند علاوه بر اینکه آن را در جایی مناسب قرار دهند، از لحاظ ساخت پایه و امکانات تغییر و تنوع در نورپردازی آن کاری کنند که بازدیدکنندگان علاوه بر دیدن حساسیت‌های بصری اثر، بتوانند با دیدن سایه‌های این مجسمه سطح‌های گوناگون، سفر در امکانات تصویری آن را تجربه کنند.

گویی ایرج زند می‌خواست از طریق مجسمه‌هایش چه آهنین و چه شفاف که به هر صورت جسمی بودند، به دنیای پر رمز و راز سایه‌های خیال‌انگیز که در عرصه روح و جان بودند، سفر کند. در سفر هر کس به مقصد می‌رسد، می‌ایستد. من سفر را دوست دارم مقصد من رفتن است روحش شاد و یادش جاودان باد.

*نقاش- شاعر و عضو هیات‌علمی دانشگاه هنر تهران