سیاهی با روی سپید

بهزاد خاکی‌نژاد

«سعدا... زحمت‌خواه» ملقب به «سعدی افشار» پیر سیاه‌بازی ایران در سه ماه اخیر به خاطر فوت همسرش، تنها‌تر از همیشه شده است. افشار متولد ۱۳۱۳ تهران و اهل منطقه امامزاده معصوم و حوالی بیمارستان لقمان و خیابان مخصوص تهران است. از کودکی پدر و مادر خود را از دست داده و در تنهایی به کارگری مشغول شده است. از نوجوانی به هنرهای نمایشی روی می‌آورد و امروز کوله‌باری بیش از نیم‌قرن هنرمندی را به دوش می‌کشد.

سعدی افشار، آخرین بازمانده هنر تخت حوضی ایران است و پس از او کسی را یارای پاسداشت این هنر ارزشمند آیینی- سنتی نخواهد بود. با او درباره فراموشی خود و هنرش به گفت‌وگو نشستیم.

سعدا... زحمت‌خواه هیچ‌گاه نگفته که اهل کجا است؟

از کودکی در تهران زندگی می‌کنم. من اصلا نمی‌دانم اصالت یعنی چه، خانواده‌ام چه شده‌اند و قوم و خویشم چه کسانی هستند. هیچ کدام را نمی‌دانم. وقتی به دنیا آمدم، پدرم فوت کرد و خود را در کنار مادرم دیدم. ۱۲سال داشتم که مادرم هم فوت کرد. البته هر دو اصالت زنجانی داشتند؛ اما در تهران زندگی می‌کردند. افشار، نام خانوادگی مادرم بود که به جای زحمت‌‌خواه سر زبان‌ها افتاد.

زندگی در کودکی و نوجوانی بدون پدر و مادر چگونه گذشت؟

خیلی سخت نبود... از همان کودکی در مغازه این و آن کارگری می‌کردم و شب‌ها همان‌جا می‌‌خوابیدم. هر چند وضع مالی بسیار بدی داشتیم؛ اما زندگی می‌گذشت.

چه شد که به سیاه‌بازی علاقه‌مند شدید؟

در عالم بچگی به عروسی‌ها سرک می‌کشیدم. آن زمان عروسی‌های حسابی با سیاه‌بازی اداره می‌شد. یواش‌یواش به بازیگرهای سیاه علاقه‌مند شدم. البته همه مردم آن دوره عاشق تخت‌حوضی بودند. هنوز سینما و تلویزیون پانگرفته بود.

از چند سالگی وارد کار تئاتر شدید؟

از ۱۳سالگی در جامعه باربد برای استادان تئاتر (مهرتاش، رفیع حالتی) شهیدی و...) کارگری می‌کردم. البته آن زمان که جرات نمی‌کردیم وارد جمع تئاتری‌ها بشویم. اگر دوره دیده یا مدرک تحصیلی معتبری داشتی، می‌توانستی تئاتر کار کنی. تازه وقتی وارد تئاتر می‌شدی باید شش ماه کار می‌کردی که بتوانی به عنوان یک سرباز بی حرکت روی صحنه بایستی.

چقدر طول کشید تا بازی کردید؟

من که برای بازی نرفته بودم. من عاشق سیاه‌بازی بودم؛ اما در جامعه باربد، تئاتر علمی کار می‌کردند. یک روز برای نقش یک کاسه بشقابی که فقط بیاید روی صحنه و سریع رد بشود، نیاز به بازیگر داشتند. آمدند و به من گفتند: «سعدی بیا دفتر»، رنگ خودم را باختم. توی دفتر، مرحوم حالتی گفت: «تا حالا کاسه بشقابی دیدی!»، یک دفعه زدم زیر آواز که «آی کاسه بشقابی... کاسه آبخوری... کوزه‌های همدان» گفت: «خودشه»، یک تکه شعری هم به دیالوگم اضافه کرد و رفتم روی صحنه.

از چه سالی به طور حرفه‌ای به سیاه‌بازی روی آوردید؟

حدود ۱۶ یا ۱۷سالگی دیگر دیوانه سیاه‌بازی شده بودم و به دنبال راهی برای ورود به آن بودم که متوجه شدم مهدی مصری (از بزرگان سیاه‌بازی ایران) تئاتر «حافظ نو» را در پارک رازی راه‌اندازی کرده است. یادم نیست چطور وارد آنجا شدم؛ اما بعد از مدت کوتاهی اسمم روی زبان مردم افتاد. البته هیچ‌گاه به خودم اجازه نمی‌دادم در حضور بزرگان سیاه‌بازی به خود، هنرمند یا سیاه باز بگویم. الان هم هیچگاه خود را هنرمند نمی‌دانم. ما عمله طرب بودیم.

یعنی چه؟

اصلا واژه هنرمند برای ما درست نیست. هنرمندان بزرگ ما سال‌ها درس خوانده، تلاش کرده و تئاتر‌های علمی روی صحنه آورده‌اند. باید یک فرقی بین من هنرپیشه تجربی و هنرمندان برجسته تئاتر باشد. متاسفانه الان هر کسی که جلوی قهوه‌خانه آواز می‌خواند، به خود می‌گوید: «هنرمند». ما هیچ‌گاه هنرمند نبودیم.

استاد افشار، سال‌های سال چراغ تئاتر لاله‌زار با هنرمندانی امثال جنابعالی روشن بوده است. چگونه می‌توان دوباره نمایش‌های

تخت حوضی را رونق بخشید؟

دیگر هیچ کس نمی‌تواند رونق دیروز سیاه‌بازی را بازگرداند. لاله‌زار آن روزگار، قلب شهر تهران بود، مرکز هنر ایران بود. مردم آنجا را به عنوان مرکز لوازم الکترونیکی نمی‌شناختند. الان تئاتر لاله‌زار به سختی نفس می‌کشد و بچه‌های تئاتر پارس و نصر، زندگی دشواری دارند.

حالا دیگرچارلی چاپلین هم نمی‌تواند به لاله‌زار رونق دهد، چه رسد به امثال سعدی افشار.

دیگر کسی حاضر نیست برای این روشنایی هزینه کند. سیاه‌بازی، سال‌ها‌ست که در ایران از رونق افتاده است.

چرا خودتان دوباره کمر به راه‌اندازی سیاه‌بازی نمی‌بندید؟

من سال‌هاست که بیمارم و سیاه‌بازی را برای همیشه کنار گذاشته‌ام. اگر من بخواهم دوباره کار کنم، با این ناتوانی جسمی، آبروی ۵۰، ۶۰ سال کار خود را برده‌ام. از طرفی تئاتر یک کار جمعی است. با حرکت فردی که به جایی نمی‌رسد. دیگر کسی از سیاه‌باز‌های قدیم نمانده است.

برای حفظ این هنر چه باید کرد؟ شما آخرین بازمانده سیاه‌بازی ایران هستید.

نمی‌دانم... حیف است از دست برود. دیگر کسی بها نمی‌دهد.

بعد از ۵۰، ۶۰سال سیاه‌بازی از زندگی خود رضایت دارید؟

شکر ... لقمه‌نانی هست. حقوقی بخور و نمیر که برای هنرمندان قدیمی و پیر این مملکت برقرار کردند، به ما هم می‌دهند.

هنوز هم در خانه اجاره‌ای زندگی می‌کنید و سالی یک بار اثاث‌کشی؟

بله... خانه‌ام را به تازگی عوض کرده‌ام. سه ماه است که همسرم فوت کرده و تنها شده‌ام.

و...

نگذارید سیاه‌بازی ایران از یاد برود. هنوز هم هستند جوان‌هایی که فنون کار را آموخته‌اند. مردم باید بخواهند تا ادامه پیدا کند. امیدوارم پس از این سال‌ها پیش مردم رو سپید باشم.