مصاحبه با ادوارد پرسکات (برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۴)
ادوار تجاری ماحصل عوامل تصادفی
بخش پایانی
دومین قسمت از گفت وگو با ادوارد پرسکات، اقتصاددان نامی آمریکا در زیر منعکس می شود. بخش اول این گفت وگو در همین صفحه درج شد که مقدمهای بر تئوری رشد بدون شوک پولی که عملا ادوار تجاری را قابل پیشبینی میکرد، بود. اینک دومین و آخرین قسمت این گفتوگو...
بخش پایانی
دومین قسمت از گفت وگو با ادوارد پرسکات، اقتصاددان نامی آمریکا در زیر منعکس می شود. بخش اول این گفت وگو در همین صفحه درج شد که مقدمهای بر تئوری رشد بدون شوک پولی که عملا ادوار تجاری را قابل پیشبینی میکرد، بود. اینک دومین و آخرین قسمت این گفتوگو...
کانادا هم عرضه پول خود را خیلی کم کاهش داده است. البته برخی خواهند گفت که اقتصاد کانادا چنان با آمریکا در آمیخته که رکودهای ما نهایتا گریبان آنها را نیز میگیرد. به عبارت دیگر، تجربه کانادا در این دوره زمانی نمونه مستقلی به شمار نمیآید. شاید تاکید شما بر واسطهای مالی روزی پاسخی برای این مساله فراهم کند. در دوره بحران بزرگ تلاطمهای زیادی در بازار واسطههای مالی به وجود آمد. برخی چیزهای واقعی از دست رفت. برخی اطلاعات گم شد و به این ترتیب یک رکود ساده به یک بحران تبدیل شد.
حدس من این است که این مساله با اوضاع ناپایدار سیاسی آن زمان مرتبط است. من به سریهای زمانی سهم عوامل از درآمد نگاه کردهام. سهم نیروی کار از کل درآمد که معادل تولید است، کمابیش تا ابتدای وقوع بحران بزرگ ثابت بود، اما در این مقطع ناگهان به میزان 5درصد جهش نمود. به دنبال آن، دیگر در همان سطح باقی ماند. این به معنی آن است که یک تغییر بزرگ در قاعده بازی اقتصادی دقیقا پس از وقوع بحران بزرگ به وجود آمد. همزمان یک افت شدید در شاخص بهرهوری عوامل تولید به وجود آمد که کاملا با داستان شوکهای تکنولوژی سازگار است. من تاکید میکنم که شوکهای تکنولوژی همان تغییرات در بهرهوری کل عوامل تولید در بخشهای مختلف اقتصاد است. طبیعت قاعده بازی حاکم بر فعالیتهای تجاری تبعاتی در زمینه بهرهوری کل عوامل تولید دارد.
اوایل دهه ۳۰ به لحاظ سیاسی دوره با ثباتی نبود. حتی در منطقه دوست داشتنی و آرام مینیاپولیس نیز برخی اختلافات و درگیریهای مستمر وجود داشت. کامیونداران در اعتصاب بودند و تجارت تعطیل شده بود. پلیس نمیتوانست مساله را به تنهایی حل و فصل کند، لذا از ارتش مردمیکمک گرفت. در درگیریهای بعدی بین پلیس و کامیونداران، افراد زیادی مجروح و تعدادی نیز کشته شدند. در ایالات همجوار، کشاورزان ارتشهای شخصی به وجود آورده بودند تا مانع صادرات کالاهای کشاورزی شوند به این امید که این کار بتواند قیمت آن را افزایش دهد. آن مقطع به لحاظ سیاسی خیلی آرام و با ثبات نبود.
پس منظور شما از بی ثباتی سیاسی این است؟
همچنین تحولاتی در سطح جهان به وجود آمده بود که مردم را نگران ساخته بود. به طور مثال ظهور فاشیسم و کمونیسم. از نظر اقتصادی به نظر میآمد که فاشیسم ایتالیا و کمونیسم روسیه عملکرد خوبی دارند. ترس از اینکه چنین سیستمهایی نیز در آمریکا حاکم گردد، سرمایهگذاریها را متوقف ساخته بود. ترس از تغییر در قواعد بازی میتواند تبعات جدی و واقعی به دنبال داشته باشد.
پس بخشی از پاسخ شما به منتقدانتان این است که تخمین 70درصد مربوط به دوره بعد از جنگ است. در مورد رکود سال 1980-81 چطور؟
در مورد این مقطع دقیقا اطلاعات و آمار را بررسی کردهام. در کانون ادوار تجاری این مساله مطرح است که هر نیروی کار بزرگسال در بازار کار چند ساعت کار میکند. سریهای زمانی افت شدیدی را در فصل چهارم سال ۱۹۷۹ نشان میدهد که دقیقا قبل از رکود
81 - 1980 است و در فصل سوم سال 1982 به کف خود رسید. رکود سال 1981-1980 یک رکود ناچیزی بود که به خاطر اعمال تغییرات موقتی در رابطه با ذخایر واقع شد. اما رکود قبل از اینکه سیاستهای پولی انقباضی به کار گرفته شود، شروع شده بود و این افت کاملا با شوکهای تکنولوژی سازگار بود.
قطعا به دلیل وجود عدم اطمینانها برخی آشفتگیها وجود داشت. برخی افراد به اشتباه روی نرخ بهره شرط بندی میکردند. در آن دوره زمانی ورشکستگیهای زیادی رخ داد. بازار مسکن آنگونه که معمولا عمل میکند، کار نمیکرد. شاید برخی از این عوامل نیز موثر بودند. ادعای من این است که شوکهای تکنولوژی تنها ۷۰درصد این تحولات را موجب میشوند. ۳۰درصد جا برای عوامل دیگر باقی مانده است.
شما معتقدید که عوامل پولی میتواند برخی تحولات بخش واقعی اقتصاد را توضیح دهد؟
بله، سوال این است که چقدر؟
مشاهده دوم: به نظر در فاصله سالهای پس از جنگ به دشواری میتوان به فاکتور تکنولوژیک خاصی اشاره کرد که موجب این رکود و رونقها شده باشد. اما اقتصاددانانی هستند که تاکید دارند شوکهای پولی میتواند عامل خیلی از رکودها باشد و رونقهای زیادی را نیز نشان میدهند که به دلیل شوکهای پولی مشخصی به وجود آمده است. شما به آنها چگونه جواب میدهید؟
اولا یافته من این است که تحولات اقتصادی ناشی از جمع عوامل تصادفی مختلفی است. ما تئوری در مورد اینکه چه عاملی میتواند در سطح کل اقتصاد بهرهوری را تغییر دهد، در اختیار نداریم. میتوانیم اندازه بگیریم که تغییرات چقدر است و میتوانیم از تئوری دینامیک اقتصاد برای پیشبینی اثرات این تغییرات تصادفی استفاده کنیم. حال سوال این است که آیا میتوانیم شوک خاصی را مشخص کنیم؟ جواب من این است که نه! ما حتی نمیتوانیم به این سوال جواب دهیم که چرا بهرهوری نیروی کار و سرمایه در آمریکا چهار یا پنج برابر هند است؟ با این اوصاف چگونه میتوان توضیح داد که چرا بهرهوری به میزان دودرصد کمتر از مقدار مورد انتظار در این فاصله زمانی دو ساله گردیده است؟ صرف وقوع چنین تغییری برای ایجاد رکود کافی است.
اجازه دهید منظور خود را از این که ادوار تجاری ماحصل عوامل تصادفی هستند را توضیح دهم. اگر یک سکه را بردارید و چندین مرتبه آن را به هوا بیاندازید و عدد یک را به شیر و عدد منفی یک را به خط نسبت دهید و مجموع مقادیر به دست آمده بعد از 15 مرتبه را با هم جمع بزنید، نتیجه به دست آمده نشان دهنده نوسانات ادواری متعددی خواهد بود. این نوسانات شبیه ادوار تجاری هستند. این امر از مشاهدات اقتصاد دان روسی به نام اوگن اسلاتسکی بود که آن را در مقالهای در سال 1927 منتشر نمود. این نوسانات حاصل جمع عوامل تصادفی متعددی هستند. ترجمهای از این مقاله در سال 1937 در مجله اکونومتریکا به چاپ رسید. با مدلهای ادوار تجاری، اثرات هر شوک در طی هر فصل به میزان 5درصد کاهش مییابد. به این ترتیب بعد از سه سال و نیم، یک شوک هنوز نیمیاز اثرات خود را خواهد داشت. لذا وضعیت موجود ادوار تجاری کاملا مرتبط با اموری است که در چهار سال گذشته اتفاق افتاده است.
اگر بخواهیم به این سوال بازگردیم که عوامل شکل دهنده شوکهای تکنولوژی چیست، باید گفت که دانش جدید تنها یکی از آنها است. به نظر من از منظر ادوار تجاری، تغییر در سیستم حقوقی و تنظیمگری عامل بسیار اساسی است. برخی از این تغییرات خوبند، زیرا این امکان را فراهم میکنند که یک صنعت شکوفا گردد که این امر به نوبه خود بهرهوری آن بخش را افزایش میدهد. برخی تغییرات دیگر هم میتواند مثبت باشد، حتی اگر بهرهوری را کاهش دهند چرا که اثرات بیرونی کمی دارند، مثلا آلودگی کمتر و ایمنی بیشتر. اما با این حال شوک منفی تلقی میشوند. برخی تغییرات دیگر نامطلوبند، چرا که موجب میشوند تا منابع به فعالیتهای بی فایده اختصاصیابد. در اختیار داشتن یک تئوری در مورد این شوکها هم عرض آن است که بگوییم تئوری در مورد چرایی تفاوت درآمد کشورهای مختلف داریم.
نکته دیگری که منتقدان شما بر آن انگشت تاکید میگذارند، مربوط به سنجش خطای مربوط به تخمینهای بهرهوری است. یکی از شواهدی که شما برای مدعای خود در رابطه با شوکهای تکنولوژی مطرح کردید، این بود که بهرهوری نیروی کار ادواری است. اما منتقدان شما به این نکته اشاره میکنند که سنجش خطاها به نفع مدعای شما سوگیری دارد. مثال زیر را در نظر بگیرید: در فروشگاهی که هشت ساعت در روز باز است، میزان خدمات فروش که توسط کارمندان بخش فروش ارائه میشود، متناسب با میزان مراجعه خریداران بالا و پایین میرود. اگر ساعات کار بخش فروش تقریبا یکسان ثبت شود، افزایش میزان فروش به عنوان رشد بهرهوری قلمداد میشود در حالی که هیچ تغییری در تکنولوژی کار به وجود نیامده است. علاوه بر آن، سنجش شاخصهایی که به لحاظ تجربی امکانپذیر هستند، نظیر رقابت انحصاری که میتوان آنها را به اقتصاد موجود در بیرون و اضافه کار نیروی کار نسبت داد، میتواند رفتارهای نوسانی بهرهوری نیروی کار را توضیح دهد، در حالی که ربط چندانی به شوکهای تکنولوژی ندارد. به عبارت دیگر، از کجا معلوم است شواهدی که شما برای بهرهوری قید کردید، در واقع به نفع شوکهای تکنولوژی
باشند؟
بله، البته این امکان وجود دارد که به دلیل خطای اندازهگیری ورودی نیروی کار، بهرهوری آنگونه که اندازهگیریها نشان میدهد نوسانی نباشد یا شاید نوسان بسیار بیشتری داشته باشد. یک راه برای به چالش کشیدن یافتههای ما این است که پدیدههایی از واقعیت را عنوان کنیم که از روی آن بتوان فهمید که پاسخها تغییر یافته است. برخی محققین نظیر فین کیدلند (از دانشگاه کارنگی ملون) به همراه من شاخصهایی چون طول تغییرات ساعات کار در بخشهای تولیدی و رقابت انحصاری و شاخصهایی که در تعادل منجر به ظرفیت خالی میشود را مطرح کردیم. تخمینها در برابر چنین چالشهایی باز هم برقرار بود. محققین محدود به این هستند که چگونه این مشخصات را با تئوری و با مشاهدات خرد اقتصادی و همچنین مشاهدات کلان مطرح کنند. شاید یکی از مشاهدههای کلان و مهم این باشد که ربط کمی میان ورودی نیروی کار و بهرهوری نیروی کار وجود دارد. تحقیقی وجود دارد که این ویژگی را مطرح میکرد که منجر به انباشت نیروی کار در حالت تعادل میشد. این تحقیق دریافت برای اینکه نتیجه مذکور محقق شود، باید بنگاهها در بازه زمانی طولانی مدت به میزان نرخ اشتغال خود ملتزم بمانند. در آن زمان
این چالشها توسط لری سامرز طی مقالهای در سال ۱۹۸۶ در مجله بررسیهای فصلی مطرح شد در حالی که مطالعهای که به آن اشاره کردم در آن زمان انجام نشده بود. در واکنش به این چالشها خیلی چیزها آموختیم.
من اینگونه در مییابم که شما با مطالعه مربوط به انباشت نیروی کار تغییر موضع ندادید؟
وقتی زمانه سخت میشود، افراد زیادی در بیرون هستند که مایلند شغلی را برگزینند. کارگران نسبت به حفظ شغل خود حساس هستند. من به کلی در این مورد تردید دارم که آنها در دورههای سخت اقتصادی اصولا بیشتر و سخت تر کار کنند و غیبت کمتری داشته باشند.
بیایید نگاهی به گذشته بیاندازیم. از اواخر دهه 30 و حتی شاید زودتر، اقتصاددانان به دنبال اثبات این مطلب بودند که در شرایط دشوار، انباشت نیروی کار صورت میگیرد. دلیل آن این است که آنها از دیدن این واقعیت که در زمان افت تولید، بهرهوری نیروی کار هم کم است ناخشنود هستند و در حالی که تئوریهای استاندارد تولید پیشبینی خلاف آن را انجام میدهند. آنها این مشاهدات را به این ترتیب توجیه میکنند که میگویند یک خطایی در اندازهگیری ورودی نیروی کار وجود دارد. در سالهای پس از آن هیچ شاخصی که نشان دهنده انباشت نیروی کار باشد، عرضه نشد که بتواند تغییر رفتار آن را با دوره نوسانی نشان دهد.
در سطح تئوری نیز مشکلاتی در مورد مقوله انباشت نیروی کار مطرح است. به طور تئوریک، انباشت نیروی کار در مواجه با شوکهای گذرا به وجود میآید نه شوکهای ماندگار. شوکهای تکنولوژی که به وجود آورنده ادوار تجاری هستند عمیقا ماندگارند. تغییرات نوسانی در شدت کار نیروی کار ممکن نشده است.
دیگر تحقیقات شما نیز مورد توجه فراوان قرار گرفته است. یکی از کارهای شما که من شخصا به آن علاقهمندم، کار مشترک شما با فین کیدلند تحت عنوان «روش قاعده مند در برابر روش دلبخواهی: ناسازگاری زمانی برنامههای بهینه» است که در سال 1977 در ژورنال اقتصاد سیاسی به چاپ رسید. مجله اکونومیست آن را یکی از 10 مقاله کلاسیک جدید در رشته اقتصاد معرفی کرده است. ایده اصلی این کار چیست و چه دلالتهایی برای فدرالرزرو در جهت انتخاب سیاست مالی بهینه دارد؟
من و فین کیدلند شروع به کار روی موضوع مساله انتخاب بهینه در چارچوب تئوری تعادل دینامیک نمودیم. وقتی روی منطق آن کار میکردیم، دریافتیم که مشکلی اساسی وجود دارد. این مشکل به طور خلاصه از این قرار است: بهترین سیاست نیز دارای این ویژگی است که وقتی برای مدت کوتاهی به کار گرفته میشود، همه به این نتیجه میرسند که گزینه بهتری نسبت به قبل برای ادامه کار وجود دارد، اما اگر گروهی از افراد نتوانند به آن برنامه اول ملتزم باشند، به طور پیشینی بهترین برنامه امکان پذیر نخواهد بود.
این مساله در طراحی نظام حقوقی مطرح است. فرض کنید بهترین سیاست این است که در صورت انجام برخی رفتارها، عاملان آن مجازات شوند و انجام این مجازاتها برای جامعه هزینه داشته باشد. بهترین برنامه این خواهد بود که در آینده هر کس چنین کاری کرد را مجازات کنیم. این سیاست به لحاظ زمانی ناسازگار است. اما سیاست بهینه و به لحاظ زمانی سازگار این است که در دوره زمانی دوم افرادی که همان عمل را در دوره اول هم انجام دادند، مجازات نکنیم؛ چرا که مجازات پرهزینه مذکور قدرت بازدارندگی نداشته است. راه حل این مساله این است که قواعد و قانونهایی داشته باشیم و از آنها پیروی کنیم. همین منطق در مورد سیاست مالی نیز مطرح است. همیشه مطلوب است که بر بازده سرمایهگذاریهای گذشته مالیات وضع شود؛ اما بر سرمایهگذاریهای جدید مالیاتی اعمال نشود؛ اما با گذشت زمان، زمان امروز در آینده تبدیل به گذشته خواهد شد. دقیقا به همین دلیل است که در قانون این گزینه مطرح شده که دولت نمیتواند اموالی را مصادره کند، مگر آنکه به نوعی آن را جبران کند. یکی از مشکلاتی که در جهان سوم شایع است این است که نمیتوانند چنین التزامیرا به وجود آورند.
یکی از مشکلات این است که گاهی شرایط محیطی تغییر میکند و قواعد قدیمیدیگر کارگر نخواهد بود که این امر تغییر این قواعد را الزام میکند؛ اما این تغییرات باید پس از بحث و گفتوگوهای فراوان و با لحاظ این مساله که باید تا جای ممکن به الزامات گذشته متعهد بود، صورت گیرد. اعتبار سیاست این امکان را فراهم میکند که نتایج بهتری به دست آید.
نتیجه دومی که میتوان از آن گرفت این است که فدرالرزرو نباید تلاش کند تا مردم را فریب دهد. باید به قواعد ملتزم بماند و من به طور ضمنی تصور میکنم که تا حدود زیادی در این دوره زمانی یعنی دوره گرین اسپن و ولکر اینگونه بوده است. کارهای مهم دیگری به دنبال آن انجام شد که برخی از آنها در همین جا یعنی فدرالرزرو مینیاپولیس صورت گرفت که از آن میان میتوان به کارهای وی چاری و پاتریک کوهو اشاره نمود. اگر بخواهیم از تعابیر جدید طراحی مکانیزم استفاده کنیم، آنها همه مجموعه سیاستهایی که پایدار هستند را بررسی نمودند. مقصود از پایداری سیاستها این است که وقتی یک سیاست به کار گرفته شد، مردم خواهان تغییر آن نباشند. آنگاه آنها از میان این مجموعه سیاستها شروع به انتخاب بهترین کردند.
به نظر من یک بانک فدرال مستقل، یک نوآوری متعهدانه برای کنگره است که ارزش فوقالعادهای دارد همانگونه که دستگاه قضایی مستقل بسیار ارزشمند است.
اجازه میخواهم به سومین حوزهای که شما تاثیر فراوانی گذاردهاید، بپردازم و آن کار اخیر شماست؛ گرچه کمیدر مورد آن سخن گفتید؛ اما خواهش میکنم کمیبیشتر توضیح دهید. در بهار سال 1993 مقالهای از شما و استیو پرنت (دانشگاه نرث وسترن) در مجله بررسیهای فصلی چاپ کردیم. این کار شما به موضوع فهم تفاوت میان ثروت ملل میپرداخت.
این مقاله هم تا حدودی مورد توجه قرار گرفت و بعد از ۱۹۹۳ کارهای متعددی در این رابطه صورت گرفت. به نظر شما، ما از این کار چه چیزهایی آموختیم و مجددا چه دلالتهای سیاستگذاری از آن میتوان به دست آورد؟
به عقیده من این سوال که چرا همه جهان ثروتمند نیست، مهمترین سوالی است که پیش روی اقتصاددانان قرار دارد. به گمان من آموختهایم که انباشت سرمایه بیشتر- در قالب ماشین آلات، کارخانهها و راهها- برای ثروتمند شدن کافی نیست. انباشت سرمایه انسانی نیز به تنهایی کافی نیست. هر دو اینها لازم و مهم هستند، اما با پارامتر بهرهوری در سطح کل اقتصاد است که این عوامل تولید روی هم انباشته میشوند. آنگونه که من دیدم ما نیاز به یک تئوری در مورد این پارامتر داریم و من تصور میکنم قاعده بازی که هر کشور بر میگزیند تعیین کننده مقادیر متفاوتی است که این متغیر به خود میگیرد.
این متغیر....
این متغیر بهرهوری کل عوامل تولید است. در کشورهای ثروتمند همان میزان از نهادهها موجب تولید بیشتر میشود. این شاخص سطح تکنولوژی یک کشور را خلاصه میکند.
آیا این چیزی است که شما وقتی متغیرهایی چون زیرساختها و سرمایه انسانی را در نظر گرفتید به جا میماند؟
بله وقتی تفاوت در میزان نهادهها را کنار بگذاریم آنچه باقی میماند تفاوت در این متغیر است.
و شما میگویید که چرا کل جهان ثروتمند نیست. آیا این متغیر سوالی برای اقتصاددانان است؟
بله به نظر من سوال همین است. شاید این بار ما موفق تر از اقتصاددانان توسعهای نباشیم که در دهه 50 میزیستند. امیدوارم باشیم.
آیا به نظر شما یافتن پاسخ برای این سوال مهمتر از یافتن بهترین سیاست ممکن برای ملایم کردن نوسانات تجاری است؟
بله ما دریافتیم که این نوسانات برای جامعه هزینهزا نیستند و واکنش اقتصاد به این شوکها تا حدودی بهینه است. آنچه که ما باید نسبت به آن نگران باشیم، افزایش متوسط نرخ رشد شاخص بهرهوری در کل اقتصاد است نه ملایم کردن نوسانات تجاری.
من میدانم که فرزند شما «ند» اخیرا به استخدام بانک فدرال در ریچموند درآمده است. او چه تحقیقاتی انجام میدهد و آیا در این رابطه از شما راهنمایی میخواهد؟
یکی از نکاتی که او در طول زندگیاش به طور عملی آن را نشان داده این است که از پدرش هیچ سوالی نکند. من خودم رایگان به او مطرح میکنم. ما هیچ وقت در مورد اقتصاد با هم بحث نمیکنیم و وقتی در دانشگاه دریافت که به اقتصاد علاقهمند است از این بابت ناراحت شد. او در بانک فدرال ریچموند تحقیقات جالبی در زمینه تئوریهای واسطه مالی و تئوریهای بنگاه انجام میدهد.
خوانندگان ما باید بدانند که «ند» تحصیلات عالی خود را در دانشگاه شیکاگو زیر نظر رابرت تانسوند انجام داد و در سال ۱۹۹۵ فارغالتحصیل گردید. اجازه دهید تا مصاحبه خود را با سوالی به پایان برسانم که خیلیها دوست دارند من از شما بپرسم. من از خود شما شنیدم که شما در دانشگاه بازیکن فوتبال خیلی خوبی بودید و متوسط بولینگ شما نزدیک به ۱۷۰ بود. برخی میگویند شما دیگر مثل گذشته ورزشکار نیستید. آیا شما با این دیدگاه موافقید یا هنوز فکر میکنید که سالهای خوبی را پیش رو دارید؟
من اخیرا تصمیم مهمی گرفتم و آن این بود که شروع به بازی گلف کنم. به عبارت دیگر نه.
ارسال نظر