یادداشتنگاهی به نمایش «طهران ۸۶-۱۳۸۵»
تجربهای حرفهای از روایت درام
جلوی در سالن اصلی تالار مولوی، روی میز، عکس یکی از دانشجویان تئاتر را در قاب قرار دادهاند. چند پیرمرد و پیرزن دور میز جمع میشوند. پرسان پرسان متوجه میشوند که او یک دانشجوی تئاتر است. غلغله و ترحمها آغاز میشود.
بهزاد خاکینژاد
جلوی در سالن اصلی تالار مولوی، روی میز، عکس یکی از دانشجویان تئاتر را در قاب قرار دادهاند. چند پیرمرد و پیرزن دور میز جمع میشوند. پرسان پرسان متوجه میشوند که او یک دانشجوی تئاتر است. غلغله و ترحمها آغاز میشود. «وای بمیرم برات... جوون جوون میارن سینه قبرستون ... آخه این که بیست و چند سال بیشتر نداره». در این هنگام جوانی هم سن و سال دانشجوی در قاب، مشغول عکاسی از سالن انتظار و تماشاچیان است. به خاطر فضای اندوه قاب عکس، کسی به او توجه نمیکند. حالا دیگر برای دانشجویان حاضر در تالار دانشگاهی مولوی هم عکس دوستشان سوالبرانگیز شده است. درمیان این اندیشههای پراکنده، ناقوس ورود به سالن و آغاز اجرا نواخته میشود. تماشاگران وارد سالنی میشوند که در امتداد جایگاه صندلیها، لیوانهای حاوی شمع تا عمق صحنه فرو رفته و به آجرهای مشبک (نماد برجهای تهران ) منتهی شده است.
نمایش با روایت بازیگر در خاموشی صحنه آغاز میشود، هر چه پیش میرود، راوی با بازیگران دیگر در محیط گورستان مواجه میشود که جملگی، آسیبدیدگان اجتماعی کلانشهر تهران هستند و هر چه زمان جلوتر میرود سالن از شمعهای روی قبرهای گورستان روشنتر شده، شهر آجری در تاریکی فرو میرود تا اینکه در پایان اپیزودهای روایت مردمان سیاهبخت نمایش، یکیک آجر برجها تبدیل به سنگی از سنگهای گورستان شده، شهر، کوچک و گورستان هر لحظه بزرگتر میشود. تعطیلی موقت چند ماهه تئاتر شهر (تنها مجموعه حرفهای تئاتر پایتخت و کشور) به دلیل بازسازی در آستانه ۴۰سالگی، اهمیت تالار دانشگاهی مولوی را بیش از هر زمان دیگری به چشم مخاطبان تئاتر آورده است؛ تالاری که ویژه اجرای جمعیت دانشگاهیان کشور (استادان و دانشجویان) است.
احمد کچهچیان از دانشجویان نمایش دانشکده هنر و معماری تهران است که پیش از طراحی و کارگردانی نمایش «طهران ۸۶-۱۳۸۵» به عنوان دستیار، طراح صحنه و کارگردان در چند جشنواره روی صحنه رفته است.
او تهرانی را در نمایش خود به چالش میکشد که هر روز پیش چشم ما است؛ اما به راحتی از آن عبور کرده و خود را با شرایط نابسامان اجتماعی- اقتصادی هماهنگ کردهایم.
نمایش او در قبرستانی شکل میگیرد که محل آمد و شد آدمهای سیاه بخت جامعه است؛ یکی بیسرپرست است، یکی زن خیابانی، دیگری از اقتصاد فلج جامعهاش با موتور در خیابانها مسافرکشی میکند و آن دیگری پیرزنی است که هنوز در روزگار جنگ و انتظار پسرش سیر میکند.
حتی گربه مردهخور گورستان نمایش هم سیاه دیده میشود؛ گربهای که سر یکی از قبرها لگد خورده و دندانش شکسته، حالا گوشت مردهها لای دندانهایش گیر میکند و نیاز خوراکش را دچار چالش کرده است. شخصیتهای متنوع نمایش را میتوان از نقاط روشن نمایش ارزیابی کرد که جای کار بسیاری به نویسنده و طراح میدهند؛ اما این طرح کارآمد در اندازه روایت باقی میماند و هیچ گاه به موقعیت دراماتیک دست نمییابد. همه چیز گزیده در روایتهای بریده بریده بدون تصویر، یک داستان غیرمنسجم شده است که تنها یک راوی حاضر در صحنه، آنها را به یکدیگر پیوند میدهد و این شخصیت که خود یک روایتگر است، نمیتواند چسب محکمی بر روایتهای دراماتیک نمایش بزند. همه چیز در تنهایی آدمها خوب و کامل است، ریتمها به درستی رعایت شده، میزانسنها در صحنه شلوغ کار به زیبایی شکل گرفته، موقعیت برای حضور یک داستان نمایشی مهیا است؛ اما درام (تصویر نمایشی روایت) مگر در مواردی جزئی مثل گلهای روی دیوار، هرگز شکل نمیگیرد و این نمایش در اندازه یک طرح بسیار قابل باقی میماند.
کچهچیان سیاهی جامعه را با سیاهپوشی آدمها پیوند زده است. نمایش او با دیالوگی درباره محرم آغاز شده و با موسیقی محرمی و نذر نان سنگک که نشان از قدمت تهران و رسوم زیبای گذشته دارد، پایان میگیرد.
کارگردان اما هرگز تماشاچی را راضی نمیکند که چرا «طهران ۸۶-۸۵» اگر «طهران» است؛ یعنی با «ط» خوانده میشود پس یعنی از قدمت این شهر سخن به میان آورده، دیگر چه لزومی به محدود کردن در یک سال خاص، آن هم امروز بوده است؟ او حتی در نمایش نمیتواند به این پرسش پاسخ بدهد که چرا حوادث و اتفاقها و رخدادهای سیاه خود را در قالب یک سال ویژه محدود کرده است؟ او حتی نمیتواند مخاطبش را قانع کند که چرا پیام و رویدادهایش را محدود به تهران کرده است: مگر این رخدادها در همه کلانشهرهای ایران و جهان عمومیت ندارد؟ پس این همه محدودیت زبان نمایشی از برای چیست؟
آنچه مسلم است نمایش در ارائه مفاهیم جهانشمول خود از زاویه دراماتیک مشکل اساسی دارد؛ اما کارگردان که خود از دانشجویان رشته طراحی صحنه است با طراحی صحنه زیبا و بسیار کاربردی اثر که جایزه جشنواره دانشگاهی دهم را نیز به دست آورده، توانسته بخش بزرگی از ضعف تصویری اثرش را بکاهد. او برای ساخت کلانشهر تهران از آجرهای مشبک بهره برده و برای ساختن گورستان از لیوانهای حاوی شمع.
آرام آرام در طول اجرا، از وسعت کلانشهر کاسته شده و به گسترش گورستان کمک میشود. در پایان بازیگران هر یک به سراغ آجرها رفته و یک به یک آنها را به مثابه سنگ قبر، پشت لیوانهای شمع قرار میدهند.
اساسا لحظههای نمایشی این اثر در پایان کار با تحول طراحی صحنه، تقسیم نان سنگک در بین تماشاچیان و از همه مهمتر طراحی صحنهای که بیرون سالن در انتظار تماشاگران است، آغاز میشود و روایتهای نمایش بهانهای برای پایان است. تماشگر به محض خروج از سالن با همان میزی روبهرو میشود که در ابتدای ورود، عکس دانشجوی تئاتر روی آن قرار گرفته بود و آن دانشجو راوی محوری نمایش بوده است. در پایان نمایش روبانی مشکی کنار قاب عکس وی آمده است و عکس چندی دیگر از تماشاچیان که توسط عکاس سالن انتظار گرفته شده است، کنار عکس او دیده میشود و تماشاچی با خروج از سالن و دیدن این لحظه و خوردن خرمای جلوی عکسها و مرور ناراستیهای آدمهای جامعه نمایش به جامعه واقعی به خیابانهای شهر تهران دوباره پا میگذارد.
«طهران ۸۶ - ۸۵» با همه ضعفها و نارساییها و فاصله بسیاری که تا یک اثر دراماتیک دارد؛ اما به عنوان یک اثر دانشجویی تجربی، بسیار قابل تامل و ستایش است و از همه مهمتر به تماشاچی حرفهای تئاتر یادآور میشود که تئاتر حرفهای میتواند نه در تعطیلی تئاتر شهر، بلکه در هر زمانی در سالنهای دانشگاهی و با تجربه دانشجویان نیز شکل بگیرد.
ارسال نظر