گسترش بی‌رویه آموزش عالی مبنای علمی ندارد

مجید اعزازی

پیش از ورود به دهه ۸۰، رسانه‌ها به نقل از مسوولان دولتی این دهه را دهه بحران‌ها نام‌ گذاردند. دهه بحران اشتغال و سایر بحران‌های برآمده از شرایط نامتوازن اقتصادی در جامعه؛ اما اینک ما در میانه این دهه بحران‌زده بیش از پیش واقعیت‌های اقتصادی و اجتماعی و نقش برجسته اشتغال را در کاهش سایر ناهنجاری‌های اجتماعی درک می‌کنیم. از این رو، در گفت‌وگویی با دکتر فرشاد مومنی، استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی بحث اشتغال را از دریچه آموزش- زاویه‌ای که کمتر به آن پرداخته شده و می‌شود- بررسی کرده‌ایم. دکتر مومنی در این گفت‌وگو با اشاره به پدیده نظام آموزش‌های نامربوط، آموزش‌های ضمنی و مقایسه نظام آموزش پزشکی با نظام آموزش مهندسی کشور، می‌گوید: نظام آموزشی موجود، به اندازه‌ای که به ارتقای توانایی‌های ذهنی افراد اهتمام دارد، به ارتقای توانایی‌های عملی آنها اهتمام ندارد. مشروح این گفت‌وگو را پیش رو دارید: جناب دکتر! برای ورود به بحث کمی درباره نسبت اقتصاد و آموزش و این که هر یک از این مقوله‌ها بر دیگری چه تاثیری دارند؟ صحبت کنیم.

در یک قالب کلی، تقریبا بحث از رابطه دانش و عملکرد اقتصادی، یک بحث بسیار طولانی تاریخی است و شاید تقریبا هیچ کسی در بین اقتصاددانان نباشد که درباره این مساله دست کم تردیدی درمقیاس خرد نشان داده باشد؛ اما وقتی در مقیاس کلان یا در مقیاس توسعه بحث می‌کنیم، ملاحظات دیگری را باید در نظر گرفت، یکی از مهم‌ترین مشاهده‌های اقتصاددانان نهادگرا در مطالعه‌های تاریخی این است که در طول تاریخ روند تشکیل ذخیره دانش، همواره روندی افزایشی و بدون برگشت بوده است. یعنی همواره ذخیره دانش در دوره t+۱ از دوره t بیشتر بوده است. اما عملکرد اقتصادی در دهه‌های تاریخی متفاوت در یک کشور معین نوسان‌های خیلی جدی نشان

داده است. بر این اساس اقتصاددانان نهادگرا یک سلسله مولفه‌هایی را تعریف می‌کنند و می‌گویند آموزش در مقیاس ملی تحت آن شرایط و مولفه‌ها می‌تواند به عملکرد اقتصاد ملی کمک کند. در مورد کشورهای در حال توسعه یک سری بحث‌های دیگری مطرح می‌شود. میردال، اقتصاددان بزرگ و فقید سوئدی، برجسته‌ترین این بحث‌ها یعنی نظام آموزش‌های نامربوط را مطرح کرد. میردال با به چالش کشیدن این که به ویژه در قلمروی علوم اجتماعی می‌توانیم گزار‌ه‌های تئوریک جهان شمول داشته باشیم، این ایده را مطرح کرد که مفاهیم به کار گرفته شده در علوم اجتماعی به شدت تحت تاثیر شرایط خاص فرهنگی و اجتماعی هستند و همین طور روابط تابعی که در میان متغیرهای مختلف برقرار می‌شود، نیز به شدت تحت تاثیر چارچوب نهادی متفاوت، شکل‌های متفاوتی پیدا می‌کند. اقتصاددانان نهادگرا از این زاویه تلاش کردند تا نشان دهند که در کشورهای در حال توسعه برای این که آموزش به خدمت توسعه درآید، میزان دقت‌ها و تاملاتی که لازم است، فوق‌العاده بیشتر خواهد بود. بر اساس ایده‌هایی که میردال و دیگران مطرح کردند، در نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ یونسکو مجموعه مطالعاتی را تحت عنوان توسعه درو‌ن‌زا سازمان‌دهی کرد که یافته‌های آن سری مطالعه به صورت مجموعه کتاب منتشر شد و الان هم در دسترس است. در آنجا از منظر ایده توسعه درون‌زا بحث‌های بسیار مفصلی درباره رابطه نظام آموزشی و عملکرد اقتصادی در کشورهای در حال توسعه مطرح شد.

نظام آموزش کشور افراد دیپلمه و لیسانسه‌ای تولید می‌کند که برای انجام کار در بازار کار هیچ گونه مهارت و توانایی ندارند، می‌توان این پدیده را در چارچوب بحث آموزش‌های نامربوط میردال تحلیل کرد؟

نظام آموزش کشور از زوایای گوناگونی شایسته ارزیابی‌ها خیلی جدی است و یکی از آن زوایا مساله آموزش‌های نامربوط است. یک زاویه بسیار مهم دیگری در سال‌های اخیر باز شده که بسیار حائز اهمیت است و آن عبارت از این است که نظام آموزشی موجود ما به اندازه‌ای که به ارتقای توانایی‌های ذهنی افراد اهتمام دارد، به ارتقای توانایی‌های عملی آنها اهتمام ندارد و این نیز یکی از بزرگ‌ترین کاستی‌های نظام آموزشی ما است. از سوی دیگر هم به اعتبار محتواهای خاص این نظام و هم به اعتبار روش‌های آموزشی مسلط در کشور می‌شود در این باره بحث کرد و نشان داد که چرا این نظام با این منابع عظیم مالی و انسانی، کارآمدی‌اش آن به هیچ‌وجه متناسب نیست. باز در این زمینه اقتصاددانان نهادگرا با معرفی کردن مفهوم دانش ضمنی سعی کردند که یک تبیین نظری قابل توجهی در این زمینه ارائه کنند.

دانش ضمنی چگونه به الگوی توسعه و سیاست‌های اتخاذ شده وابسته می‌شود؟ و چگونه رابطه معناداری با عملکرد اقتصادی ایجاد می‌کند؟

اقتصاددانان نهادگرا این زاویه از بحث را مطرح می‌کنند که دانش ضمنی با دانش‌های آشکاری که از طریق مستند و مکتوب شدن قابل انتقال هستند، تفاوت می‌کند و بخش اعظم این دانش صرفنظر از ویژگی‌های فردی آموزش‌گیرندگان به این برمی‌گردد که باید حتما این دانایی از طریق انجام دادن کار حاصل شود. ما از این زاویه مثلا می‌توانیم نظام آموزشی پزشکی ایران را با نظام آموزشی رشته‌های مختلف مهندسی مقایسه کنیم، نظام آموزشی پزشکی کشور ما جزو کارآمدترین نظام‌های آموزشی است و همیشه حتی در مجامع بین‌المللی هم کارهایی که اینها می‌کنند، ابداعات و توانایی‌هایی که نشان می‌دهند، در مقیاس جهانی با انواع تحسین‌ها و پاداش‌ها روبه‌رو بوده است. شاید یکی از مهم‌ترین دلایلش این است بخش مهمی از فرآیند آموزش، آموزش حین انجام کار است و آموختن از طریق انجام دادن کار اتفاق می‌افتد در حالی که در حوزه‌های مهندسی ما چنین اتفاقی نمی‌افتد و در دل این واقعیت تلخ پیام خیلی غم‌انگیزی هم وجود دارد و آن این است که ما می‌ترسیم که نکند آموزش‌گیرندگان ناوارد ماشین‌آلات را خراب کرده یا صدمه بزنند، ولی در مورد انسان‌ها چنین وسواسی را نداریم. ولی به هر حال در یکی از جدیدترین مقاله‌ها استیگ‌لیتز ابعاد درگیر کردن عملی آموزش‌گیرندگان را خیلی خوب نشان می‌دهد. او می‌گوید: اگر کل پیکره ذخیره دانش را یک کوه یخ در نظر بگیریم، دانش آشکار یعنی آن دانشی که قابلیت انتقال دارد، قسمتی از کوه یخ است که از آب بیرون است و دانش ضمنی بدنه اصلی کوه یخی است که به اصطلاح زیرآب است.

او می‌خواهد نسبت و اهمیت این دو تا را بگوید که چقدر با یکدیگر متفاوت است. درهرحال این حوزه از بحث به نظر من یکی از مهم‌ترین کانون‌های آسیب‌پذیر بودن و ناکارآمد بودن نظام آموزشی ما را در کلیت خود برملا می‌کند.

برخی از صاحبنظران معتقدند: نظام آموزشی ما گرفتار نظام جهانی است و برای کشورهای پیشرفته نیروی کار تربیت می‌کند. یعنی نظام آموزش کشور مجری دستورالعمل‌های دیکته شده از سوی نظام جهانی است و دلیل پدیده فرار مغزها نیز همین سیستم آموزشی است. نظر شما در این باره چیست؟

این تعابیری که مطرح می‌شود اگر معنایش این باشد که این یک امر اجتناب‌ناپذیری است و مستقل از خواست و برنامه ما هم تداوم خواهد داشت، خوب طبیعتا به نظر می‌رسد که قابل قبول نیست، اما اگر به این معنا باشد که ما در دوره‌های نسبتا طولانی تاریخی محتواهای آموزشی خودمان را بدون توجه به اقتضائات و نیازهای خاص جامعه‌مان سازماندهی کرده‌ایم، باید گفت: بیش از اینکه این الگوی تخصیص منابع منشا خیر و اثر مثبت برای اقتصاد ما باشد، یک هدیه غیرمتعارفی محسوب می‌شود. از این زاویه، حرف درستی است و در ادبیات توسعه درون‌زا بحث‌های خیلی گسترده‌ای وجود دارد. هم بحث‌هایی که از منظر آسیب‌شناختی مساله را واکاوی می‌کند و هم از منظر بحث‌هایی که سازوکارهای عبور از این شرایط را توضیح می‌دهد.

این ساز و کارها چیست؟

در نهایت اجمال این طوری می‌توان گفت که در این چارچوب علم را بر اساس ۴رکن توضیح می‌دهند. این ارکان عبارتند از مساله، روش،‌ حل و نقد؛ گفته می‌شود که می‌توان در مورد ارکان دوم وسوم از ذخیره دانش جهانی و دانش‌های آشکار و قابل انتقال استفاده کنیم، اما اگر مساله و نقد در جامعه‌ای جنبه وارداتی

پیدا کند، آن جامعه قادر به استفاده کارآمد از سرمایه‌گذاری‌هایی که در حوزه علم می‌کند،‌ نخواهد بود.

جناب دکتر! به نظر شما سازمان فنی‌و‌حرفه‌ای کشور می‌تواند در حد بضاعت خود اصل دانش، ضمنی را تحقق بخشد؟

ببینید، آموزش‌های فنی‌و‌حرفه‌ای برای تبدیل شدن به دانایی‌های ضمنی، پتانسیل بیشتری دارند، اما در آنجا هم یک مجموعه ملاحظاتی وجود دارد که باعث شده متاسفانه با وجود اینکه طی دو دهه گذشته نظام فنی‌و‌حرفه‌ای گسترش چشمگیری یابد، اما آثار محسوسی از این زاویه مشاهده نکرده‌ایم. فکر می‌کنم واکاوی آنها که خوشبختانه بر اثر رقابتی که طی یک دوره بین آموزش و پرورش و وزارت کار بر سر تصدی این کار در گرفته بود، این خیر را داشت که اطلاعات و دانسته‌های خیلی زیادی بر اثر رقابت پدیدار شد که خیلی خوب می‌تواند کمک کار هر نهادی باشد که بخواهد بهبودی در این زمینه ایجاد کند. چون همیشه کشور ما مستعد بروز سوءتفاهم‌ها است، ناگزیرم این توضیح را بدهم که وقتی ما مثلا می‌گوییم نظام آموزشی یا نظام آموزش فنی‌و‌حرفه‌ای کشور خوب کار نمی‌کند، این گفته به معنای نادیده گرفتن زحماتی که در این سازمان‌ها کشیده می‌شود، نیست. بحث بر سر این است که جهت این سیاست‌ها و تصمیمات وقتی نادرست یا ناکافی باشد، حتی همین زحمات خارق‌العاده‌ای را که کشیده می‌شود کم ثمر می‌کند و این بحث‌ها به هیچ وجه به معنی تخطئه افراد دست‌اندکار نیست و فقط می‌خواهد کمک کند تا ثمربخشی منابع مادی و انسانی که درگیر این امر هستند، افزایش یابد.

جناب دکتر! همان‌طور که مطلع هستید، دولت نهم اهتمام ویژه‌ای در گسترش دانشگاه پیام‌نور دارد به گونه‌ای که قرار است تا پایان سال جاری ۲هزار نفر عضو هیات‌ علمی استخدام کند. همچنین دولت ۶هزار ردیف حقوقی برای پست‌های اداری این دانشگاه تصویب کرده است. افزون بر این، طی سال‌های اخیر شاهد گسترش دانشگاه‌های دولتی نیز هستیم. به نظر شما پیامدهای اقتصادی این گسترش‌ها چه خواهد بود؟

تصورم این است که با کمال تاسف این تصمیم‌گیری‌ها بیش از آنکه مضمون و ماهیت کارشناسی داشته باشد و قدمی در جهت بهبود وضع کشور و حرکتی به سمت توسعه ملی تلقی شوند، به نظر می‌رسد وجه غالب آن سیاست‌زدگی است و در واقع گویی کسانی تصمیم‌ گرفته‌اند که از این کانال برخی از خرده‌حساب‌های سیاسی خود را تصفیه کنند. بنابراین اساسا این کار نه مبنا و منطق علمی دارد و نه به زبان علمی قابل تبیین و دفاع است. این منطق کاملا سیاسی است. اما از موضوع ملاحظات توسعه ملی نکته‌ای که می‌توانیم به عنوان یک هشدار جدی و یک تذکر مشفقانه به کسانی که می‌خواهند سیاست‌زدگی را بر ساحت علم مستولی بکنند، بگوییم این است که با این کاری که می‌کنند نه نفعی برای خود و جناح‌شان ایجاد می‌کنند و نه نفعی برای کشور و این دلایل مشخصی هم دارد که توضیح می‌دهم.

حداقل در طی ۲دهه گذشته ۱۰تا مطالعه جدی هم در موسسه پژوهشی وزارت علوم و هم در سازمان برنامه و بودجه سابق انجام شده است که همگی آنها یک ویژگی مشترک دارند. این ویژگی مشترک این است که گرایش تقاضای موجود برای آموزش عالی در ایران به هیچ وجه تقاضای اقتصادی نیست. بلکه تقاضای اجتماعی است. خود تحلیل این مساله که چرا ما با فزونی خیلی وحشتناک تقاضای اجتماعی نسبت به تقاضای اقتصادی در آموزش عالی مواجه هستیم، به نظر می‌رسد که بسیار ضروری و مهم باشد. اما صرف‌نظر از آن، بحث بر سر این است که وقتی تقاضای موجود «تقاضای اقتصادی» نباشد، یک خطر خیلی بزرگ برای توسعه ملی پدید می‌آید و آن این است که به اعتبار و به موازات افزایش سطح تحصیلات، انتظارات قطعا افزایش چشم‌گیر پیدا می‌کند. اما چون این انتظار به واسطه فقدان تقاضای اقتصادی برای این نیروی تربیت شده تبدیل به توانایی تولیدی نمی‌شود، این شکاف‌های رو به افزایشی که بین انتظارات و قابلیت اقتصادی جامعه برای پاسخ گفتن به آنها وجود دارد، می‌تواند کشور را دست‌خوش انواع بحران‌ها بکند، ضمن اینکه در عین حال بخش قابل توجهی از منابع مادی و انسانی کشور را درگیر در امری می‌کند که به ارتقای ظرفیت‌های ملی کمکی متناسب با هزینه‌هایی که ایجاد می‌کند، نخواهد کرد.

تصور من این است که، حتی اگر به همه ملاحظات دیگری که در این مطالعات وجود دارد و هر کدامش علائم هشداردهنده‌ جدی دارند، نپردازیم. همین یک زاویه به اندازه کافی اهمیت دارد که به این دوستان گوشزد بشود که برخوردهای سیاست‌زده در حوزه آموزشی‌ عالی، نه به نفع هیچ جناحی است و نه به نفع کشور. امیدوارم نهادهایی که مسوولیت نظارت‌های معمولی و عالی بر فرآیندهای تصمیم‌گیری و تخصیص منابع دارند، هوشمندانه با این مساله برخورد کنند و فضا را از سمت سیاست‌زدگی جدا کنند و به سمت بحث‌های کارشناسی سوق دهند تا از این طریق چشم‌انداز روشن‌تری برای کشور به وجود بیاورد.

همان‌طور که مطلع هستید، کشورهای پیشرفته با پدیده نسبتا جدیدی به نام اقتصاد دانش‌محور مواجهند. نگرشی در کشور وجود دارد مبنی بر اینکه می‌توان با تکیه بر آموزش در حالی که هنوز صنعتی نشده‌ایم، چنین پدیده‌ای را در اقتصاد کشور ایجاد و تقویت کنیم. نظر شما در این باره چیست؟ آیا با این شیوه می‌توان به توسعه دست یافت؟

تا آنجا که من می‌دانم، این ایده را برای اولین بار مانوئل کاستلز مورد توجه قرار داد و شاید بتوان گفت: مضمون هشداردهنده‌ای که برای سیاستگذاران توسعه ملی در کشورهای در حال توسعه داشت، این نکته است که در موج‌های اول و دوم انقلاب صنعتی با یک اشتباه فاحش، در عرصه سیاست‌گذاری توسعه در برخی از کشورها روبه‌رو بودیم و آن هم این بود که اینها برخوردی سطحی‌نگر و تاویل‌گرایانه با مفهوم صنعتی شدن داشته و در آن برخورد سطحی‌گر و تاویل‌گرایانه صنعتی شدن فقط به وجه سخت‌افزاری مساله توجه داشتند و براساس آن تصور، سلسله توهماتی به وجودآمد که مهم‌ترین آنها این بود که اگر ما به هر قیمتی بتوانیم ماشین‌آلات پیشرفته را از کشورهای دیگر وارد کنیم، می‌توانیم با حداکثر سرعت در زمره کشورهای صنعتی قرار بگیریم. امروز تقریبا کمتر کسی است که دیگر متوجه عوارض آن اشتباه بزرگ تاریخی نشده باشد، چون آن تاویل‌گرایی و سطحی‌اندیشی و سهل‌انگاری نه تنها به افزایش معنی‌دار توان تولید در این کشورها نینجامید، بلکه طیف خیلی گسترده‌ای از مسائل جدیدی را که اینها در گذشته نداشتند هم به عنوان عوارض جدید توسعه‌نیافتگی به آنها تحمیل کردند. بحث سر این است که ذرصنعتی شدن بازگشت به یک نظام حیات جمعی دارد و همه شئون حیات اجتماعی را در برمی‌گیرد. از آن تاثیر می‌گیرد و بر آن تاثیر می‌گذارد. این مساله در چارچوب ایده اقتصاد یا جامعه مبتنی بر دانایی عینا موضوعیت می‌یابد. در حال حاضر نیز خطر وجود دارد و علائم این خطر را می‌توان در بخش‌هایی از برنامه چهارم توسعه کشور هم مشاهده کرد که مجددا به‌رغم این تجربه تاریخی پرهزینه، ما داریم از این مساله غفلت می‌کنیم که اقتصاد مبتنی بر دانش پدیده‌ای است که با تمام اجزا و ذرات نظام اجتماعی رابطه دارد و فقط از طریق وارد کردن چند تا ماشین محاسب و از این قبیل و تخصیص‌های دوپینگی به بخش ITC در یک کشور در حال توسعه مساله‌اش حل و فصل شدنی نیست و باید یک سری تحولات خیلی بنیادی در ساخت سیاسی، ساخت اجتماعی و در ساخت فرهنگی و اقتصادی پدید بیاید.

اگر این مساله را با تمام پیچیدگی‌هایی که دارد مورد توجه قرار ندهیم، به اعتبار تفاوت‌های شگرفی که انقلاب دانایی با تحولات موج‌های اول و دوم انقلاب صنعتی دارد، متاسفانه باید گفت که باید منتظر پرداخت هزینه‌های خیلی سنگین‌تری نسبت به گذشته باشیم. اما در عین حال به اعتبار فرصت‌هایی که هم در داخل و هم در خارج از کشور وجود دارد، شبکه جهانی اینترنت به ما این فرصت را می‌دهد که در کوتاه‌ترین مدت بتوانیم ذخیره دانایی‌مان را برای هر نوع تصمیم‌گیری ارتقا بخشیم. الان در مقایسه با دوره قاجاریه که بیش از ۹۵درصد جمعیت کشور بی‌سواد بودند، نزدیک ۹۰درصد جمعیت‌مان با سواد هستند و در شرایط بهتری هستیم. بنابراین اگر میدان کافی داده شود که بحث‌های جدی کارشناسی در بگیرد و از این فضای سیاست‌زده لااقل در این حوزه خود را خارج کنیم و بتوانیم همه مساله را با همه پیچیدگی‌هایی که دارد به درستی ببینیم، می‌توانیم امیدوار باشیم که حداقل تصمیم‌گیری‌ها و تخصیص منابعی که در این چارچوب در شرایط فعلی صورت می‌گیرد، نسبت به دوره قبلی بدتر نباشد.

این مساله واقعا مستلزم یک آگاهی و بصیرت عمیق به خصوص در رسانه‌های همگانی و همین‌طور یک حلم، بردباری و صبوری در دولت هست که رویه خودش را تغییر دهد و به جای تصمیم‌گیری‌های عجولانه و شتابزده، فضایی به وجود آورد که اول خوب فکر بکنیم، بعد این فکرها را با هم در میان بگذاریم و تبادل کنیم، بعدا به تصمیم‌گیری برسیم. در آن صورت می‌توانیم امیدوار باشیم که چشم‌انداز روشن‌تری داشته باشیم.

ادامه دارد