ژاپن یک الگو، چین در مسیر موفقیت

سعید رجبی توارات

بخش چهارم

آنچه امروز از اصطلاح «کشورهای صنعتی» به ذهن متبادر می‌شود، مجموعه‌ای از کارخانه‌ها و ماشین‌آلات صنعتی نیست، بلکه شکل خاص و پیشرفته‌ای از سازماندهی مدرن در گردش امور در حوزه‌های مختلف است. بر اساس چنین درکی از دستاوردها و ویژگی‌های صنعتی شدن است که کشورهای در حال توسعه، طی پنجاه سال گذشته، برنامه‌های جدی را برای توسعه صنعتی به اجرا درآورده‌اند. مرور تجارب اخیر توسعه صنعتی جهان، تصویری از مجموعه شکست‌ها و پیروزی‌ها را در بردارد. بسیاری از کشورهایی که کمتر از

پنجاه سال پیش، با درآمد سرانه حدود یک صد دلار، با مشکلات متعدد ناشی از فقر دست به گریبان بودند، هم‌اکنون جزو کشورهای مرفه به شمار می‌آیند. تاریخ تحولات صنعتی کشورهای در حال توسعه نشان می‌دهد که هرچه از آغاز قرن بیستم دورتر شده‌ایم، همگرایی در جهت‌گیری‌های اصلی بیشتر و میدان سعی و خطاهای برخاسته از ذهن‌های منفرد، محدودتر شده است. به همین دلیل، حوزه شکست‌ها کوچک‌تر و دایره موفقیت‌ها گسترده‌تر شده است.

الگوی صنعتی شدن ژاپن

ژاپن نخستین الگوی صنعتی‌شدن است که غیر‌اروپاییان آن را به اجرا درآوردند. از دید اروپاییان در نیمه‌های سده نوزدهم، ژاپن همچنان یک کشور عقب‌مانده آسیایی مضحک بود و این اندیشه که کالاهای این کشور پس از یک سده بازارهای اروپا را غرقه خواهد کرد، نامعقول و پوچ به نظر می‌رسید.

ژاپن نه تنها نشان داد که صنعتی‌شدن حق انحصاری اروپاییان نیست، بلکه برای کشورهای توسعه‌نیافته‌ای که در جست‌وجوی راهی برای افزایش درآمدها و پیروی از روش کشورهای پیشرفته بودند، درس‌هایی را به همراه آورد.

راجع به توسعه اقتصادی ژاپن‌ که حدود۱۰۰ سال است توجه دانشجویان علاقه‌مند به مسائل ژاپن را به خود جلب کرده‌، صحبت‌های فراوانی شده است‌. حتی در کشور ما در حدود ۱۳۰ سال قبل در روزنامه‌ای به نام روزنامه ایران‌، مورخ ۲۰ محرم ۱۲۸۸ و۲۴ ربیع‌الاول ۱۲۸۹ قمری مصادف با ۲۱ آوریل ۱۸۷۱ و ۲۵ مه ‌۱۸۷۲ میلادی‌، به ژاپن اشاره شده است‌. البته در آن موقع ژاپن را در ایران به نام «جاپن» می‌گفتند. هنوز هم در مورد اقتصاد ژاپن در روزنامه‌های مختلف جهان و ایران صحبت می‌شود. البته باید گفت که این کشور به راستی در طول ۱۰۰ تا ۱۳۰‌سال گذشته‌، بدون هیچ تردیدی‌، یکی از اعجاب‌های توسعه اقتصادی را به وجود آورده است که قابل‌انکار نیست‌. قابل‌ انکارنبودن آن هم به این دلیل است که کشوری کوچک‌، دورافتاده‌، توفان‌زا، آتش‌فشان‌زا، همراه با انواع و اقسام مصائب طبیعی و کمبود منابع طبیعی‌، به نحوی رشدکرده که میانگین درآمد سرانه در این کشور درحال‌حاضر حدود ۳۰‌هزار دلار است‌. خواه‌ناخواه این موضوعی جذاب است که همه به آن توجه دارند.

در مورد توسعه ژاپن مطالعات آماری زیادی انجام شده؛ ولی به دلایل به وجود آورنده این توسعه توجهی نشده است و این هم به دلیل عدم آشنایی عمومی‌ با زبان ژاپنی است.

طبیعی است که آشنایی با فلسفه و طرز تفکر ژاپنی‌، به خصوص از روی متون قدیمی‌‌، خیلی مشکل است‌. آنچه هم که به زبان انگلیسی وجود دارد، به دلایل به‌وجود آورنده توسعه اقتصادی نپرداخته است.

ژاپن در دورانی حدود ۲۶۰ سال «از ۱۶۰۲ تا ۱۸۶۸میلادی»، همزمان با دوره حکومت صفویه در ایران‌، کشوری منزوی بوده است. در طی این دوران ژاپن دارای نظام فئودالی متکی بر سیستم اقتصادی کشاورزی بوده است . در همین دوره انزوا است که یکسری تفکرات اقتصادی ایجاد می‌شود.

این تفکرات اقتصادی زمینه توسعه اقتصادی ژاپن در دوره پس از انزوا را فراهم کرد. این تفکرات اقتصادی مسلما منشاهای مختلفی داشته که یکی از آنها مذهب کنفوسیوس است. همچنین متاثر از تفکرات اقتصادی فردی به نام «شوشی» است که از فیلسوفان بزرگ چینی است.

علاوه بر اینها از فلسفه «شینتو» و از «ناسیونالیسم ژاپنی» تاثیر پذیرفته است. وقتی تاریخ تفکرات اقتصادی در ژاپن را مطالعه می‌کنیم، متوجه می‌شویم به‌رغم اینکه ژاپن کشوری منزوی و جدا بوده است؛ ولی در همان دوران انزوا اقداماتی را برای دریافت فلسفه تحولات غرب از راه ترجمه کتب خارجی انجام داده اند. ازجمله مواردی که تاثیرپذیری از غرب را نشان می‌دهد، جایگزینی اقتصاد‌پولی به جای اقتصاد کالایی در دوران فئودالیسم است‌.

در این دوران پرداخت مسکوکات به عنوان مزد به تدریج جایگزین برنج می‌شود که در گذشته به عنوان دستمزد ارائه می‌شد. بین سال‌های ۱۸۱۰ تا ۱۸۱۵ برخی متفکران ژاپنی به بررسی تفکرات اقتصادی انگلیس مشغول بوده‌‌اند که از آن جمله می‌توان به «نوبیها روساتو» اشاره کرد.

آنها معتقد بودند که کشور انگلیس با وجود اینکه منابع طبیعی کمتری نسبت به ژاپن دارد و به دلیل قرارگرفتن در عرض‌های بالای جغرافیایی، سردتر از ژاپن است ولی به دلیل داشتن تجارت خارجی و ناوگان عظیم نظامی‌رشد کرده است‌، بنابراین کشور ژاپن هم برای توسعه و قدرتمندشدن باید مانند انگلیس، ضمن روی آوردن به تجارت خارجی از ارتش نیرومندی نیز برخوردار باشد تا در مواقع لزوم، برای کسب منابع طبیعی به کشورهای همجوار حمله کند. به همین دلیل تفکرات کاملا ناسیونالیستی در ژاپن رشد کرد؛ ضمن اینکه اقتصاد در نظام فئودالی این کشور توسعه یافت و در یک روند توسعه تدریجی‌، اقتصاد خودکفایی به اقتصاد مبادله‌ای و سپس به اقتصاد پولی تبدیل شد و از این لحاظ می‌توان گفت که اقتصاد ژاپن یک اقتصاد درون‌زا است‌.

رویش عوامل تولید در داخل اقتصاد باعث به‌وجود آمدن پول می‌شود و از پول به عنوان واسطه‌ای برای مبادله کالا استفاده می‌کنند. این رویش در طول ۲۶۰ سال انزوای ژاپن به وقوع می‌پیوندند و در طی این دوران به مسائلی همچون افزایش عوامل تولید، بالابردن راندمان نیروی کار، افزایش بهره‌وری زمین کشاورزی و آموزش نیروی انسانی توجه می‌شود. این شعار مطرح می‌شود که اگر می‌خواهید نیروی کار با بهره‌وری بالا داشته باشید، باید به آموزش روی آورید و نیروی کار آموزشی دیده داشته باشید، به این مسائل در متون کلاسیک ژاپنی مربوط به اواسط قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی اشاره شده است .

ژاپنی‌ها از تجارب انگلیسی‌ها استفاده زیادی بردند. آنها معتقد بودند انگلیسی‌ها به واسطه داشتن نیروی نظامی بر هفت دریا تسلط دارد و تجارت، باعث بهبودی و رونق اقتصادی این کشور شده است‌. ژاپنی‌ها به‌رغم دوربودن از اروپا از تجربیات و تحولات جهان ‌غرب به خصوص انگلیس استفاده خوبی کردند.

به‌رغم اینکه علم اقتصاد هنوز به شکل قانونمندی تدوین نشده بود و به‌رغم اینکه ژاپنی‌ها به سبب تعلیمات مذهب کنفوسیوس به اخلاق توجه داشتند، «کنفوسیوس توجه خاصی به اخلاق دارد و سودبردن را خلاف اخلاق توجیه می‌کرده است»، ولی ایده‌های متفکران اقتصادی ژاپن باعث شد که اقتصاد این کشور از اقتصادی که سود بردن را خلاف اخلاق می‌دانست، به اقتصادی مبتنی بر تجارت خارجی روی آورد و رشد کند. از این لحاظ می‌توان گفت که توسعه اقتصادی ژاپن درون‌زا بوده است‌.

از مسائل دیگری که ژاپنی‌ها به آن توجه داشتند این بود که از دلایل سلطه استعمار بربرخی کشورها نظیر چین و هند درس‌های خوبی گرفتند «جنگ تریاک در چین و استعمارهند توسط انگلیس در اوایل قرن نوزدهم میلادی» و دریافتند که برای درامان ماندن از استعمار باید از لحاظ اقتصادی رشد کنند ضمن اینکه قدرت نظامی‌خود را نیز تقویت کنند.

از امتیازهای مثبت متفکران ژاپنی در قرن هجدهم و نوزدهم این بوده است که از روند تحولات جهان به خوبی آگاه بوده‌اند و معتقد بودند که ضعیف بودن و عدم توسعه اقتصادی زمینه‌ای برای تسلط و نفوذ استعمار است. در متون ژاپنی متعلق به قرون هجدهم و نوزدهم به پرشیا «ایران» اشاره شده که زیر نفوذ انگلیس و روس است یا به هند اشاره شده که زیرسلطه انگلیس است. به اعتقاد بنده تنها به صرف انجام کارهایی از قبیل انتقال تکنولوژی و سرمایه و نیروی کار یا الگوگرفتن از کشورهای توسعه یافته، بدون اینکه تفکرات و فلسفه و جهان بینی الگوی روند توسعه اقتصادی جهان مورد توجه و بررسی قرار بگیرد، توسعه اقتصادی اتفاق نخواهد افتاد.

تفکرات مربوط به توسعه ژاپن در دوره فئودالیسم و در دوره ناسیونالیسم رشد می‌کند. در سال ۱۸۶۸ میلادی حکومت فئودالیسم «توگوبا» سرنگون می‌شود و حکومت ناسیونالیسم «میجی»، که از آن به عنوان «رستاخیز میجی» نام برده می‌شود، جایگزین آن می‌گردد. در این سال «۱۸۶۸» امپراتور که برای سال‌ها در کیوتو حبس بود بار دیگر بر سرتخت می‌نشیند و اولین شعاری که «میجی» مطرح می‌کند، شعار «ارتش نیرومند، ملت ثروتمند» است. بررسی تاریخ تفکرات اقتصادی ژاپن نشان می‌دهد که زمینه‌های فکری این شعار را «نوبیهاروساتو» با استفاده از تفکرات اقتصادی انگلیسی‌ها، قبل از حکومت «میجی» مطرح می‌کند.

از دیگر مسائلی که زمینه‌های رشد اقتصادی ژاپن را فراهم کرد و مساله خیلی مهمی‌ هم است، وضعیت طبقات اجتماعی ژاپن در دوران فئودالیسم بود.

طبقات اجتماعی ژاپن در این دوران عبارت بودند از:

اول - نجبا و سامورایی‌ها،

دوم - کشاورزان،

سوم -صنعتگران،

چهارم - تجار.

یعنی «تجار» پایین‌ترین طبقه اجتماعی در این دوران بودند. ژاپنی‌ها تحت تاثیر تعلیمات «کنفوسیوس» معتقد بودند که تجار تنها به دنبال کسب منافع خودشان هستند و با اعمال خودشان نظم اجتماعی را بر هم می‌زنند و به همین دلیل از آنها به عنوان انگل‌های اقتصادی نام می‌بردند. طبقات بالای اجتماعی را پس از نجبا و سامورایی‌ها، تولیدکنندگان تشکیل می‌دادند.

درمیان تولیدکنندگان ابتدا کشاورزان که محصولات کشاورزی از قبیل برنج تولید می‌کردند و سپس صنعتگران به دلیل تولید محصولات صنعتی از منزلت اجتماعی برخوردار بودند. تا اواسط قرن نوزدهم در جامعه ژاپن «تجار» زیاد مورد توجه نبودند. عدالت و عدم سودخواهی و حفظ نظم اجتماعی و تشویق نیروهای مولد از جمله تعلیمات کنفوسیوسی است که باعث توجه بیشتر جامعه ژاپن به کشاورزان و صنعتگران می‌شد.

ارزش دادن به نیروهای مولد و کارآمد و ضدارزش قراردادن طبقه تجار باعث شد که کار و سرمایه‌گذاری در تولید در این کشور رونق یابد. این نوع طرز تفکر باعث شد که حتی بعدها در تشکیل طبقه سرمایه دار در ژاپن اکراه وجود داشته باشد.

با توجه به اینکه زمینه‌های فکری و فلسفی توسعه ژاپن در دوران فئودالیسم و در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم ایجاد شد، توسعه ژاپن درون‌زا و از جهت تاثیرپذیری از غرب و استفاده از تفکر و فلسفه و تجربه غربی‌ها، توسعه این کشور برون‌زا محسوب می‌شود.

ژاپنی‌ها در آن دوران «قرن نوزدهم» مساله‌ای را تحت عنوان Douch learning مطرح می‌کردند. کلمه Douch به معنای هلند و Learning به معنای یادگرفتن است و معنای کلی این عبارت غرب شناسی است که ژاپنی‌ها در قرن نوزدهم در پی آن بوده‌اند.

ژاپنی‌ها از طریق غرب شناسی، ضمن آشنایی با فلسفه و تفکرات اقتصادی غرب، با مساله استعمار و سلطه غرب بر کشورهای دیگر آشنا شدند و برای اینکه زیر سلطه استعمار و امپریالیسم نروند، خود را تقویت کردند. کتاب‌های «فردریک لیست» که یک اقتصاددان غربی است در سال ۱۸۷۱ میلادی در ژاپن ترجمه شده است.

این مساله نشان می‌دهد که کشورهای توسعه یافته مانند ژاپن خیلی زود دریافته‌اند که چگونه باید توسعه پیدا بکنند و اگر توسعه نداشته باشند چه بر سرشان خواهدآمد. در واقع ترس از زیرسلطه قدرت‌های استعماری رفتن است که باعث می‌شود ژاپنی‌ها سعی نمایند، زمینه‌های فکری و نهادی توسعه را در کشورشان به وجود آورند. البته ژاپنی‌ها از خارجی‌ها به خصوص انگلیسی‌ها برای توسعه کشورشان خیلی استفاده کرده‌اند. به عنوان مثال اولین خط راه‌آهن ژاپن که بین توکیو و یوکوهوما قرار داشت، توسط گروهی انگلیسی احداث شد.

ژاپنی‌ها از خارجی‌ها به طور موقت استفاده می‌کردند و به آنها «ماشین‌های زنده» می‌گفتند. فقط برای یکی دو سال به آنها اجازه اقامت در ژاپن می‌دانند و پس از استفاده کاری و یادگیری، آنها را از ژاپن اخراج می‌کردند و بدین ترتیب اجازه نمی‌دانند که در این کشور پابگیرند.

ما دو تجربه خوب در جهان داریم. تجربه اول مربوط به رشد اقتصادی در نظام متکاثر حزبی «شبیه ژاپن» و تجربه دوم رشد اقتصادی در نظام‌های تک حزبی یادیکتاتوری «شبیه کره جنوبی که سال‌ها و تا سال ۱۹۹۵ زیرسلطه دیکتاتوری نظامی‌ قرار داشته و احزاب حالت فرمایشی داشته‌اند یا در چین که تحت نظام سوسیالیستی اداره می‌شود. البته از یک نظام اقتصادی ساختگی تحت عنوان اقتصاد سوسیالیستی مبتنی بر بازار در این کشور سخن به میان می‌آید که جنبه علمی‌ندارد و در هیچ کتاب اقتصادی به آن اشاره نشده است».

کشور ژاپن در مقایسه با دیگر کشورها تقریبا از تکاثر سیاسی برخوردار است؛ یعنی احزاب مختلف به‌ویژه پس از پایان جنگ جهانی دوم در این کشور فعالیت دارند. در حال حاضر قدرتمندترین حزب کمونیست جهان، پس از ایتالیا، در ژاپن فعالیت دارد و روزبه‌روز هم رشد می‌کند. تعداد اعضای این حزب در مجلس و شوراهای شهر و استان در حال افزایش است. به‌رغم اینکه در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ ژاپن دارای یک رژیم سیاسی کاملا غیر دموکراتیک بود؛ ولی پس از پایان جنگ جهانی دوم احزاب سوسیالیست، احزاب کمونیست و احزاب طرفدار سرمایه‌داری در این کشور فعالیت دارند.

بررسی تاریخ اقتصادی کشورهای ژاپن، چین و کره‌جنوبی نشان می‌دهد که در هر سه کشور که از سه نوع متفاوت الگوی سیاسی برخوردار بوده اند، توسعه اقتصادی اتفاق افتاده است. هم در کره جنوبی که دارای دیکتاتوری نظامی‌ بوده است هم در چین که نوعی دیگر از دیکتاتوری؛ یعنی دیکتاتوری حزب کمونیست وجود داشته و هم در ژاپن که نوعی تکاثر احزاب سیاسی در آن وجود داشته است.

الگوی صنعتی شدن چین

(چین در حال صنعتی شدن)

هرچند هنوز زود است که جمهوری خلق چین را به عنوان یک کشور صنعتی بشناسیم، ولی نمی‌توان انکار کرد که این کشور تاکنون مسیر موفقی را پیموده است و توانایی پیمودن ادامه مسیر صنعتی شدن را دارد.

لذا در این بخش به اشاره ای مختصر به صنعتی شدن در چین می‌پردازم.

هنگامی‌که در سال ۱۹۱۹ کمونیست‌ها اداره امور چین را به دست گرفتند وارث اقتصادی کاملا عقب افتاده شدند. اقتصاد مدرن که در حواشی اقتصاد سنتی چین به وجود آمده بود، ناچیز بود.

پس از به قدرت رسیدن حزب کمونیست و تاسیس جمهوری خلق چین در اکتبر ۱۹۴۹ رهبران چین در صدد برآمدند که به اقتصاد متلاشی چین که حاصل تورم و جنگ بود، نظم و سامانی دهند.

در سال‌های نخست بعد از انقلاب (۱۹۴۹- ۱۹۵۷) چین شاهد توسعه پایه‌ای چشم‌گیری بود. رشد تولید ناخالص ملی به طور متوسط ۸درصد در سال و میانگین رشد صنایع ۱۸درصد و کشاورزی ۵/۴درصد بود. در آغاز، سیاست اقتصادی معتدل، مردمی‌و مختلطی در پیش گرفته شد. با صاحبان صنایع خصوصی مدارا شد و زمین‌های کشاورزی اگر چه به نفع دهقانان خرده مالک تقسیم شده بود، در مالکیت خصوصی برجا ماند، اما رفته‌رفته با عمیق‌تر شدن سلطه حزب کمونیست بر جامعه چین و همزمان با آغاز مبارزه موسوم به «پنج ضد» (Five Anti) از سال ۱۹۵۲ حرکت به طرف توسعه اقتصادی سوسیالیستی تندروانه آغاز شد. دولت دخالت روزافزون در بخش صنایع را آغاز کرد و سرمایه‌داران خصوصی را اخراج کرد و روش برنامه‌ریزی متمرکز را با تقدم دادن به صنایع سنگین به تقلید از الگوی شوروی برقرار ساخت. در بخش کشاورزی روستاییان تشویق شدند تا به تعاونی‌های کشاورزی بپیوندند.

رهبران چین معتقد بودند، نظام استقلال فردی و خرده مالکی مانع عمده در رشد اقتصادی کشور است. در نخستین دهه بعد از انقلاب رهبری چین اولویت اصلی را به بخش صنعتی داد؛ زیرا معتقد بود که رشد صنعتی برای جمعیت رو به رشد روستایی ایجاد اشتغال می‌کند.

تا پیش از ۱۹۷۹، بیش از ۹۰درصد تولید ناخالص صنعتی کشور متعلق به بنگاه‌های دولتی بود. به دلیل فقدان انگیزه‌های لازم برای ابداع، نوآوری، ارتقای فن‌آوری و نیز ضعف مدیریت، کارایی واحدهای تولیدی و بهره‌وری به شدت کاهش یافته بود. با شروع اصلاحات، محوری‌ترین برنامه اصلاحی در بخش صنعت، بر اصلاح بنگاه‌های دولتی متمرکز شد و در جهت ایجاد تغییر و تحول در ساختار «مالکیت» و «مدیریت» شرکت‌های دولتی، سیاست عدم تمرکز در تصمیم‌گیری‌ها و واگذاری اختیارات بیشتر به بنگاه‌های اقتصادی اتخاذ شد.

در چهار چوب اصلاحات صورت گرفته بنگاه‌های دولتی اجازه یافتند، ضمن تعیین نوع محصول، فن‌آوری و زمان بندی تولید برای افزایش انگیزه‌ها، بخش بیشتری از سود را برای خود نگه دارند. همچنین دولت به تدریج اعمال کنترل بر قیمت‌ها را کاهش داد. به علاوه دولت‌های محلی، تعاونی‌ها و افراد اجازه یافتند نسبت به تاسیس واحدهای تولیدی اقدام کنند.

قبل از اصلاحات به مدیران بنگاه‌های اقتصادی دولتی پاداش می‌پرداختند که هدف‌های دولت در زمینه بازده فیزیکی را تامین کنند، اما در چارچوب اصلاحات صورت گرفته، مبنای پاداش براساس سود حسابداری و میزان مالیاتی بود که بنگاه می‌پرداخت. به دلیل وجود تفاوت بین قیمت‌های حسابداری و قیمت‌های بازار سودهای محاسباتی نمی‌توانست واقعی محسوب شود.

پس در روند اصلاحات، بخش صنعت کاهش بخش دولتی به دلیل انتقال مالکیت به بخش‌خصوصی نبود، بلکه ناشی از رشد انفجاری تولید در بخش غیر دولتی بود.

پس چینی‌ها نه موسسه‌های دولتی را خصوصی کردند و نه اجازه ورشکستگی به آنها دادند، بلکه روش شان جدا کردن موضوع «مدیریت» از «مالکیت» بنگاه‌های تولیدی بود. براساس این روش چینی‌ها به اعمال مدیریت علمی‌ و عدم دخالت مستقیم دولت در عملیات شرکت‌ها روی آوردند.