الهام در مقابل عقل؟

تصمیم‌های فراوان روزانه، قوه عقلانى ما را به شدت به خود مشغول می‌سازد. این تصمیم‌گیرى‌ها قسما از خرد به الهام واگذار می‌شوند. اما کارکرد واقعى الهام چیست؟ آیا می‌توان توضیحى قابل فهم براى الهام و یا حس درونى یافت؟ ما همه روزه مجبور به تصمیم‌گیرى هستیم. براى تهیه نیازهاى روزانه در فروشگاه و یا خرید لباس باید انتخاب کنیم. در مورد گزینش دوست و همسر نیز مجبوریم تصمیم بگیریم. در جامعه مدرن امروزى، به دلیل وجود تنوع گسترده در همه زمینه‌ها، ما هر روزه با سیلى از تصمیمات مواجهیم. این خیل فراوان گزینش‌هاى روزانه، قوه تصمیم‌گیرى عقلانى ما را به شدت به خود مشغول می‌سازد. اما در بسیارى مواقع، این تصمیم‌گیرى از خرد به الهام واگذار می‌شود. اما کارکرد واقعى الهام چیست؟ آیا می‌توان توضیحى قابل فهم براى الهام و یا حس درونى یافت؟

گرد گیگرنتسر، روانشناس، مدیر موسسه علمى ماکس پلانک در برلین، پژوهشگر در زمینه الهام و شهود، به همگان توصیه می‌کند که به هنگام تصمیم‌گیرى به حس درونى و الهام، اعتماد بیشترى داشته باشند. وى در آخرین کتاب خود (به نام «تصمیم‌هاى دل») که به تازگى منتشر شده است، مطرح می‌کند که «در طول سده‌هاى گذشته عقل بر الهام و مردان بر زنان برترى یافته‌اند. اما این پدیده همیشه به سود انسان نبوده است.»

بسیارى از هنرمندان در دوره‌های مختلف بر این باور بوده‌اند که براى خلق آثار هنرى به آنها الهاماتى دست می‌دهد و در اصل ایده‌هاى هنرى آنان از عقل سرچشمه نمى‌گیرند.

حال علوم تجربى نیز در حوزه تحقیقى خود بدین پدیده توجه بیشترى نشان می‌دهند.

گیگرنتسر همانند بسیارى از روانشناسان و پژوهشگران مغز و اعصاب در سراسر دنیا بر این نظر است که حس درونى و الهامات انسانى ناشى از قدرت کور سرنوشت و یا تقدیرى نامعلوم نیست، بلکه این پدیده، شعور ناآگاهانه‌ای است که بر قواعدى بنیادى و قابل آزمون استوار است. یکى از مشخصات شهود و الهام این است که برخلاف ارزیابى‌هاى منطقى سریع‌تر به نتیجه می‌رسند و در بسیارى موارد حتا این نتایج داراى کیفتى بهترند.

اما به‌رغم این نظرات، گیگرنتسر مدعى نیست که قوه عقلانى فقط شرآفرین است. او بیشتر به این امر تاکید دارد که ما باید دریابیم در چه زمانى تعقل سودمند است و در چه حالتى سد راه می‌شود. به نظر وى براى تصمیمات اخلاقى ضرورى است که به گونه‌ای عقلانى درباره احساسات درونى بیاندیشیم چرا که انسان‌هاى متکى به الهام همیشه و بدون قید و شرط انسان‌هاى بهترى نیستند. براى مثال آنها مى‌توانند، بیگانه ستیز باشند.

الهام و حس درونى اغلب وابسته به ارزش‌هاى یک گروه انسانى است که فرد خود را بدان متعلق می‌داند.

کتاب‌هاى علمى درباره الهام

برخى از نتایج پژوهشى این محقق در کارهاى جدید روزنامه‌نگاران گزارش‌هاى علمى نیز به چشم می‌خورد. به طور نمونه «باس کاست» خبرنگار روزنامه برلینى «تاگس اشپیگل» براى تهیه کتاب اخیر خود (به نام «چگونه دل، به سر در هنگام اندیشیدن یارى می‌رساند») دست به سفر به دور دنیا زده و به ملاقات کارشناسان و پژوهشگران رفته است. حتا شخصا خود در آزمایشى در استرالیا شرکت جسته است. در این آزمایش براى مدتى کوتاه، قوه فهم او از طریق دستگاه مغناطیسى از فعالیت باز داشته شد. او در کتاب خود به گونه سرگرم‌کننده اما دقیق رابطه میان فهم و حس درونى را مورد بررسى قرار داده است.

گرچه در بررسى‌هاى تاریخى- فلسفى خود از این پدیده تنها طرحى غیرحرفه‌ای ارائه داده است.

گرالد تراوفتر، خبرنگار علمى مجله اشپیگل، نیز در زمینه «الهام» کتابى نگاشته است. این کتاب داراى نظمى روشن و به هم پیوسته است. او هرگاه در کتاب خود صحبت از «حکمت وفرزانگى احساس» می‌کند، آن را به عنوان بخشى از حوزه علوم مخفى و مبهم نمى‌داند. براى او نیز گرچه الهام نوعى احساس درونى است؛ اما آن را به مثابه دانشى زمینى و نه آسمانى مورد ارزیابى قرار می‌دهد. به نظر وى الهام به مثابه خصوصیتى انسانى بر رفتارهاى روزانه و آفرینش‌هاى هنرى تاثیر می‌گذارد.

در تمام این کتاب‌ها کمبودهایى نیز دیده می‌شود. بیشتر نویسندگان این کتاب‌ها با ارزش‌گذارى به مفهوم الهام قصد دارند که استفاده ویا کاربرد سودمندانه آن را روشن کنند و با دیدى مصلحت‌گرا خواهان نشان دادن برترى‌هاى تصمیمات مبنى بر الهام نسبت به گزینش‌هاى عقلى هستند. اما پرسش جالب این است که آیا انسان می‌تواند با دقیق شدن در الهام و حس درونى بداند که چه چیز خواست واقعى ماست و چه کارى، بهترین کار براى همگان است؟

الهام و اخلاق

رولف دگن در کتاب معروف خود به نام «پایان شر» به ابعاد اخلاقى الهام و حس درونى توجه دارد. او با استفاده از آخرین دستاوردهاى علوم سعى دارد نشان دهد که مجموعه خصوصیات زیست‌شناختى انسان رو به اخلاق دارد و در تقابل با نظریه قرار دارد که انسان را در اصل موجودى خودخواه و خودپسند می‌بیند. به نظر وى آرزوى عدالت ریشه در ساختار زیست‌شناختى انسان دارد. او بر خلاف نظرات کلاسیک در حوزه فلسفه اخلاق براین عقیده است که احساسات و الهام‌هاى انسان پایه براى اعمال اخلاقى او نیز می‌‌باشند. فقدان تجربه و یا امکان بروز احساسات منجربه اختلال در داورى اخلاقى انسان نیز می‌شود.