مقالهای از فردریش فونهایک
دوستان کمیاب آزادی
دکتر موسی غنینژاد
بخش پایانی
آنچه در زیر میخوانید، بخش سوم یا نهایی از مقالهای است که به همت خانم مهشید معیری و دکتر موسی غنینژاد ترجمه شده و عقیده «فردریش فون هایک» اقتصاددان برجسته قرن بیستم را منعکس کرده است.
ترجمه: مهشید معیری
دکتر موسی غنینژاد
بخش پایانی
آنچه در زیر میخوانید، بخش سوم یا نهایی از مقالهای است که به همت خانم مهشید معیری و دکتر موسی غنینژاد ترجمه شده و عقیده «فردریش فون هایک» اقتصاددان برجسته قرن بیستم را منعکس کرده است. فون هایک که این مقاله را در سال ۱۹۴۹ نوشته است، تاثیر روشنفکران در شکلدهی اندیشهها را مورد نقد قرار داده و نوشته است که قدرت آنها در شکلگیری افکار عمومی هنوز درک نشده است. فون هایک روشنفکران را «سمساران حرفهای» خوانده که افکار کهنه را میفروشند و به این ترتیب تودههای مردم را برای تاثیرگذاری در عرصه سیاست سازمان میدهند و حال آنکه مبلغان اینگونه اندیشهها از جمله اندیشه سوسیالیسم اغلب از شهرت مشکوکی در بین اعضای صنف خود برخوردار بودهاند که روشنفکران را برای اشاعه دیدگاههای خود تحتتاثیر قرار دادهاند. فردریش فون هایک در سال ۱۹۷۴ جایزه نوبل اقتصاد را تصاحب کرد. وی که در سال ۱۸۹۹ به دنیا آمده بود در سال ۱۹۹۲ چشم از جهان فروبست.
آنچه تعیینکننده تحولات واقعی جامعه طی این دوره بود، مبارزه بین آرمانهای متعارض نبود، بلکه مقایسه وضعیت موجود بود با آرمانی از جامعهای احتمالی در آینده که تنها سوسیالیستها به عنوان الگو معرفی میکردند. تعداد بسیار اندکی از برنامههای دیگری که آنها عرضه میکردند حقیقتا بدیل [آلترناتیو] قبلیها بودند. اغلب آنها برنامههای بینابینی بودند، یعنی در طیفی از افراطیترین نوع سوسیالیسم و نظم موجود قرار داشتند. تنها کاری که لازم بود انجام شود تا هر برنامه سوسیالیستی در نظر این متفکران «خردمند»، که طبیعتا متقاعد شدهاند که واقعیت باید جایی در میان افراط و تفریطها باشد و منطقی جلوه کند، این بود که کسی از برنامهای به قدر کفایت افراطی جانبداری نکرد. به نظر میآمد که تنها یک مسیر برای حرکت وجود دارد و مساله تنها سرعت حرکت است و اینکه چه مسافتی را میتوان طی کرد.
درک تمایل خاص روشنفکران به افکار سوسیالیستی که ناشی از خصلت نظریهپردازانه این دکترین است با مقایسه جایگاه نظریهپرداز سوسیالیست با جایگاه [نظریهپرداز معتقد به] لیبرالیسم در معنای قدیمی آن روشنتر میشود. این مقایسه همچنین به ما امکان میدهد که از شناخت مناسب نیروهای روشنفکری که در حال متزلزل کردن پایههای جامعه آزاد هستند، درسهایی بگیریم.
شگفت آنکه یکی از کمبودهای اصلی که متفکر لیبرال را از تاثیرگذاری مردمی بازمیدارد شدیدا به این واقعیت وابسته است که تا زمانی که سوسیالیسم تحقق نیافته است امکان تاثیرگذاری مستقیم او [متفکر لیبرال] بر تصمیمات سیاسی جاری بیشتر است و در نتیجه او نه تنها انگیزهای برای نظریهپردازی برای درازمدت که نقطهقوت سوسیالیسم است، ندارد بلکه در واقع از این امر امتناع میکند چرا که هر گونه کوششی از این دست ممکن است فواید کوتاهمدت آن را کاهش دهد. متفکر لیبرال قدرت تاثیرگذاری خود بر تصمیمهای عملی را مدیون منزلت خود نزد نمایندگان نظم جاری میداند، این منزلت با پرداختن وی به نظریهپردازی موردپسند روشنفکران جهت تاثیرگذاری بیشتر در طولانیمدت، به خطر میافتد. متفکر لیبرال برای تاثیرگذاری بر اولیای امور باید «عملگرا»، «معقول» و «واقعگرا» باشد. تا زمانی که مسائل عاجل دلمشغولی او است، در نزد آنهایی که تا حدی با دیدگاههای کلی او موافق هستند نفوذ، محبوبیت و موفقیت مادی خواهد داشت. این در حالی است که این انسانها اهمیت چندانی به نظریهپردازی در مورد اصول عام نمیدهند، یعنی اصولی که دنیای روشنفکران را شکل میدهد. در واقع، اگر متفکر لیبرال تن به چنین نظریهپردازیهای درازمدتی بدهد، ممکن است به «غیرقابلاعتماد» بودن و حتی نیمه سوسیالیست بودن شهرت پیدا کند زیرا از یکسان تلقی کردن نظم موجود با نظام آزادی که هدف قرار داده است سرباز میزند.
اگر بهرغم اینها، متفکر لیبرال به تلاش خود برای نظریهپردازیهای کلی ادامه دهد، به سرعت متوجه میشود که نزدیک شدن زیاده از حد به کسانی که ظاهرا در خیلی از باورهای او شریک هستند، خطرناک است و خیلی زود منزوی میشود. در حقیقت در حال حاضر کاری بیاجر و قربتر از تلاش اساسی برای بسط شالوده فلسفی آنچه که رشد آتی یک جامعه آزاد باید بر آن استوار شود، نیست. از آنجایی که فردی که چنین کاری را به عهده میگیرد باید اغلب چارچوبهای نظام موجود را قبول کند، از نظر بسیاری از روشنفکران او تنها یک مدافع سر به راه وضع موجود خواهد بود و در عین حال اولیای امور [صاحبان قدرت سیاسی - اقتصادی] عذر او را به عنوان یک نظریهپرداز به درد نخور خواهند دانست. اگر او از حمایت اولیای امور استفاده کند، تقریبا میتوان مطمئن بود که اعتبار خود را نزد کسانی که برای اشاعه نظراتش به آنها وابسته است از دست میدهد. در عین حال باید به دقت از هر چیزی که اثری از مبالغه و اغراق دارد اجتناب کند. اگرچه هیچ سوسیالیستی را سراغ نداریم که به خاطر بیمعناترین پیشنهادهای اعتبارش را نزد همکارانش از دست داده باشد، ولی لیبرال مکتب قدیم چنانچه پیشنهادهای غیرعملی بدهد خود را به خاطر آن سرزنش میکند. با این همه از نظر روشنفکران او به حد کافی ماجراجو و نظریهپرداز نیست و تغییرات و اصطلاحات اجتماعیای که او پیشنهاد میدهد در مقایسه با پیشنهادهای برخاسته از تخیلات کمتر کنترل شده آنها محدود و اندک است.
برنامه لیبرال، حداقل در جامعهای که از پیش مهمترین ضروریات آزادی در آن مهیا شده است و اصلاحات تنها میتواند در مورد جزئیات باشد، نمیتواند جاذبه و کشش ابداعات نوین را داشته باشد. ضرورت درک اصلاحاتی که چنین برنامهای میتواند عرضه کند فراتر از درک یک روشنفکر متوسط از چگونگی عملکرد جامعه موجود است. بحث درباره این اصلاحات باید در سطح عملیتری از سطح برنامههای انقلابی انجام گیرد، به این ترتیب مسائل از منظری مطرح میشوند که جاذبهای برای روشنفکران ندارند و گرایش به وارد کردن عناصری پیدا میشود که روشنفکر با آنها مخالف است. بهعلاوه، کسانی که بهترین شناخت را از عملکرد جامعه فعلی دارند نیز معمولا علاقهمند به حفظ برخی ویژگیهای جامعه هستند که ممکن است از منظر اصول کلی قابلدفاع نباشند. برخلاف کسی که در پی نظمی کاملا تازه است و طبیعتا برای راهنمایی خود به نظریهپرداز روی میآورد، کسانی که به نظم موجود اعتقاد دارند نیز معمولا فکر میکنند که آن را بهتر از هر نظریهپردازی درک میکنند و در نتیجه اکثر اوقات هر چیز تئوریک و ناشناختهای را پس میزنند.
مشکل پیدا کردن پشتیبان صادق و بیغرض از سیاست نظاممند آزادی مشکل تازهای نیست. لرد اکتون خیلی پیشتر توصیف میکند که چقدر «در تمام اعصار دوستان صادق آزادی کمیاب بودهاند و پیروزی آزادی معلول اقلیتهایی بوده که در سایه اعتماد به کسانی که اهدافی متفاوت از آنها داشتند، توانستهاند غلبه یابند، این اتحاد که همیشه خطرناک است، با اعطای امکان بر حق اعتراض به مخالفان گاهی مصیبتبار بوده است...» اخیرا، یکی از شاخصترین اقتصاددانان آمریکایی نیز به همین منوال گلایه میکرد که یکی از مهمترین وظایف کسانی که به اصول اساسی نظام سرمایهداری اعتقاد دارند، غالبا دفاع از این نظام در مقابل سرمایهداران است - و در واقع از زمان آدم اسمیت تا به حال اقتصاددانان بزرگ لیبرال به این امر واقف بودهاند.
مهمترین مانع میان مردان عملی که با خلوص نیت طرفدار آرمان آزادی هستند و نیروهایی که مسیر رشد را در عرصه اندیشهها رقم میزنند عدماعتماد عمیق این مردان عمل به نظریهپردازیهای تئوریک و گرایش آنها به سنتگرایی است. این مساله بیش از هر چیز دیگری موجب ایجاد سد تقریبا غیرقابل عبوری میان آنها و روشنفکرانی میشود که صمیمانه به همان آرمان معتقدند و مساعدت آنها برای فراگیر شدن این آرمان اجتنابناپذیر است. هر چند که شاید چنین گرایشی نزد کسانی که از این جهت مدافع یک نظام هستند که در عمل قابلدفاع بودن خود را اثبات کرده است طبیعی باشد و به نظر آنها توجیه روشنفکرانه فاقد اهمیت تلقی شود، ولی این گرایش برای ادامه حیات آن مهلک است چرا که آن را از بیشترین حمایتی که احتیاج دارد بینصیب میگذارد. هرگونه جزماندیشی، هر گونه ادعایی مبنیبر اینکه یک نظامی از اندیشهها قطعی است و بدون پرسش باید به عنوان یک کل پذیرفته شود، مورد اعتراض روشنفکران، صرفنظر از دیدگاههایشان درباره موضوعات خاص، قرار میگیرد. هر نظامی که قضاوتش در مورد افراد بر اساس تطابق کامل نظرات آنها با مجموعهای از عقاید ثابت، برحسب «استواری» یا وفاداریشان به نقطهنظرهای مورد تایید [نظام] در همه زمینهها است خود را از حمایتی بینصیب میکند که بدون آن هیچ مجموعه اندیشهای نمیتواند در جامعه مدرن نفوذ خود را حفظ کند. امکان نقد اندیشههای پذیرفتهشده، جستوجوی چشماندازهای جدید و تجربه کردن مفاهیم نو، جوی را فراهم میآورد که روشنفکر خارج از آن نمیتواند تنفس کند. آرمانی که چنین امکانی را فراهم نیاورد نمیتواند حمایت روشنفکر را جلب کند و در جامعهای چون جامعه ما که متکی بر خدمات روشنفکر است، محکوم به فنا است.
با این وجود، این امکان وجود دارد که جامعهای آزاد، آنگونه که ما میشناسیم در درون خود نیروهایی را حمل کند که موجب نابودیش شود، یعنی هنگامی که آزادی محقق شد، وجود آن مسلم فرض شود و قدر آن شناخته نشود، و در این صورت ممکن است، رشد آزاد اندیشهها که جوهر جامعه آزاد است منجر به نابودی شالودههایی شود که خود مبتنیبر آن است. شک نیست که جذبه آرمان آزادی برای جوانان در کشوری مثل آمریکا کمتر از کشورهایی باشد که فهمیدهاند از دست دادن آزادی به چه معنی است. از سوی دیگر، علایم متعددی وجود دارد که ایجاد چنین جامعهای در آلمان و جاهای دیگر، در جوانانی که هیچ گاه جامعه آزاد را ندیدهاند [ این مقاله در سال ۱۹۴۹ نگاشته شده است] همان شوق و اشتیاقی را ایجاد کند که هر برنامه سوسیالیستیای در صد ساله اخیر ایجاد کرده است. واقعیت فوقالعادهای هست که بسیاری از توریستها آن را تجربه کردهاند: زمانی که اینها با دانشجویان آلمانی درباره اصول یک جامعه لیبرال صحبت میکنند مخاطبان خود را راغبتر و مشتاقتر از هر جای دیگری در میان کشورهای دمکراتیک مییابند. درمیان جوانان انگلیسی نیز شاهد به وجود آمدن موج جدیدی از علاقه و اشتیاق به اصول واقعی لیبرالیسم هستیم که مسلما تا چند سال پیش وجود نداشت.
آیا این بدین معنی است که آزادی آنجایی ارزشمند میشود که از دست رفته است، و اینکه آیا در تمام جهان باید دوره تاریکی از استبداد برقرار شود تا نیروهای طرفدار آزادی دوباره متحد شده و قدرتمند شودند؟ شاید، اما امیدواریم که این طور نباشد. با اینحال، تازمانی که کسانی که در درازمدت تعیینکننده افکارعمومی هستند همچنان متمایل به آرمانهای سوسیالیستی باشند، این گرایش ادامه خواهد داشت. اگر میخواهیم که از چنین پیشامدی اجتناب کنیم باید قادر به ارائه برنامه لیبرالی نوینی باشیم که بتواند قوه تخیل را به کار اندازد. باید از نو ایجاد جامعهای آزاد را به ماجراجویی روشنفکرانه تبدیل کنیم، یعنی عملی که احتیاج به شجاعت و شهامت دارد. آنچه کم داریم یک آرمان شهر لیبرال است، برنامهای که تنها دفاعیهای از وضع موجود به نظر نیاید، یا نوعی سوسیالیسم رقیقشده نباشد، بلکه یک رادیکالیسم حقیقتا لیبرال باشد که باکی از حساسیتهای قدرتمندان (از جمله سندیکاها) ندارد، برنامهای که بیش از حد عملگرا نباشد و خود را محدود به آن چیزی که امروز ممکن به نظر میرسد نکند. ما محتاج رهبران فکری مشتاق به کار کردن روی یک آرمان هستیم، هرچند که امکان تحقق یافتن آن در آینده نزدیک ضعیف باشد. اینها باید انسانهای پایبند به اصول باشند و برای تحقق یافتن کامل آنها مبارزه کنند، حتی اگر امکان آن در آیندهای دور باشد. مصالحههای عملی را باید به دست سیاستمداران سپرد. کسبوکار آزاد و آزادی فرصتها هنوز آرمانهایی هستند که میتوانند الهام بخش قوه تخیل بسیاری از انسانها باشند، اما «آزادی معقول کسبوکار» یا «تقلیل کنترلها» نه اشتیاقی در کسی برمیانگیزد و نه از نظر تئوریک درخور و مناسب هستند.
درس اصلیای که یک لیبرال حقیقی باید از موفقیت سوسیالیستها بگیرد این است که شهامت آنها برای آرمانگرا بودن موجب جلب حمایت روشنفکران از آنها و بنابراین تاثیر و نفوذشان بر افکار عمومی شد و آنچه را که تا چند وقت پیش بسیار بعید به نظر میرسید به تجربه ممکن روزانه تبدیل کرد. آنهایی که توجه خود را صرفا به آنچه در وضعیت فکری موجود عملی به نظر میرسید محدود میکردند همواره پی میبردند که حتی این کار نیز به لحاظ سیاسی به سرعت غیرممکن شده است زیرا افکار عمومی متحول شده و آنها هیچ کاری برای هدایت آن نکردهاند. چنانچه نتوانیم شالوده فلسفی جامعه آزاد را دوباره به موضوع زنده فکری (روشنفکری) تبدیل کنیم و تحقق بخشیدن به آن را وجهه همت خود قرار دهیم، کاری که مستلزم به چالش خواستن قدرت تخیل و خلاقیت فعالترین ذهنهای [زمانه] ما است، آینده تاریکی در انتظار آزادی خواهد بود. اما چنانچه بتوانیم دوباره اعتقاد به قدرت اندیشهها را که علامت مشخصه لیبرالیسم در بهترین دورهاش بود بازیابیم، مبارزه را نباختهایم. تجدید حیات فکری [روشنفکری] لیبرالیسم از همین حالا در بسیاری از نقاط دنیا در جریان است. آیا دیر نخواهد شد؟
*این مقاله برای بار اول در بهار ۱۹۴۹ میلادی در «مجله حقوقی» دانشگاه شیکاگو چاپ شده است. اما با توجه به تناسب موضوع طرح شده در این مقاله با شرایط امروز این مطلب برای ارائه به خوانندگان منتشر میشود.
منبع: Rastak.com
ارسال نظر