کهنه‌فروشان اندیشه

ترجمه: مهشید معیری،

دکتر موسی غنی‌نژاد

بخش نخست

عقیده راسخی در همه کشورهای دموکراتیک و خصوصا آمریکا رایج است که طبق آن تاثیر روشنفکران بر سیاست ناچیز است. این امر مسلما در بعضی موارد صحت دارد، یعنی در مورد قدرت تاثیرگذاری آنها از طریق عقاید خاص خود در زمان معین یا قابلیت تغییر دادن رای مردم در خصوص مسائلی که نظرات توده مردم با نظرات روشنفکران متفاوت است. با این همه اگر در درازمدت مساله را بررسی کنیم، شاید تاثیر روشنفکران در این کشورها هرگز به اندازه امروز مهم نبوده باشد. آنها این قدرت را با شکل دادن به افکار عمومی اعمال می‌کنند. عجیب است که با مشاهده تاریخ دوران اخیر، قدرت تعیین‌کننده این سمساران (کهنه‌فروشان) حرفه‌ای اندیشه‌ها هنوز درک نشده است. توسعه سیاسی دنیای غرب در صد سال اخیر به خوبی نشان‌دهنده این امر است.

سوسیالیسم هرگز و هیچ جا در وهله اول جنبشی کارگری نبوده است. سوسیالیسم به هیچ وجه علاجی برای رنج آشکار این طبقه و پاسخگوی مطالبات آن نیست. سوسیالیسم ساخته نظریه‌پردازان و ناشی از برخی گرایش‌های تفکر انتزاعی است که مدت‌های مدید تنها برای روشنفکران مانوس بود و آنها تلاش بسیاری کردند تا طبقات کارگر را متقاعد سازند تا آن را به عنوان برنامه خود برگزینند.

در هر کشوری که به سوسیالیسم روی آورده است، پیش از دوره‌ای که این دکترین تاثیری تعیین‌کننده بر سیاست داشته باشد، سال‌های سال آرمان‌های سوسیالیستی بر تفکرات فعال‌ترین روشنفکران حاکم بوده است. این مرحله در آلمان با پایان قرن نوزدهم و در انگلستان و فرانسه حول و حوش جنگ جهانی اول مصادف بود. آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم وارد این مرحله شد و نظام اقتصادی برنامه‌ریزی و هدایت شده همان جذابیتی را برای روشنفکران آمریکایی پیدا کرد که پیش از آن برای روشنفکران آلمانی یا انگلیسی داشت. تجربه نشان داده است که وقتی چنین مرحله‌ای فرا می‌رسد، دیر یا زود اندیشه‌های روشنفکران بر سیاست حاکم می‌شود.

بنابراین خصیصه روند تاثیرگذاری عقاید روشنفکران بر تفکر سیاسی آینده، چیزی بیش از مساله‌ای آکادمیک است. اینکه ما بخواهیم صرفا پیش‌بینی کنیم یا بر جریان امور تاثیر بگذاریم خیلی مهمتر از آن چیزی است که معمولا تصور می‌کنیم. آنچه برای ناظر معاصر به مثابه مبارزه‌ای بین منافع متعارض نمایان می‌شود، در واقع خیلی پیشتر به صورت رودررویی عقاید (روشنفکری) رقم خورده است. با این حال شگفت آنکه به طور کلی تنها احزاب چپ هستند که به این عقیده دامن زده‌اند که نیروی عددی منافع مادی متضاد، تعیین‌کننده مسائل سیاسی است و این در حالی است که رفتار همین احزاب غالبا و اکثرا با موفقیت، به گونه‌ای بوده است که نشان‌دهنده درک آنها از نقش کلیدی روشنفکران است. این احزاب حال چه به میل خود و چه به ضرورت شرایط، تلاش‌هایشان در جهت جلب حمایت این «نخبگان» بوده است، در حالی که رفتار گروه‌های محافظه‌کارتر اغلب و اکثرا بدون موفقیت براساس تصورات ساده‌لوحانه‌تر دموکراسی توده‌ای بوده و بیهوده سعی کرده‌اند رای‌دهندگان را به صورت فردی متقاعد سازند.

به هر حال، اصطلاح «روشنفکر» تصویر دقیقی از طبقه وسیعی که مدنظر ما است، عرضه نمی‌کند و این واقعیت که ما نام بهتری برای توصیف آنچه سمساران (کهنه‌فروشان) اندیشه‌ها نامیده‌ایم، پیدا نکردیم خود دلیلی است بر اینکه قدرت آنها بهتر از اینها درک نشده است. حتی کسانی که کلمه «روشنفکر» را اساسا در معنایی تحقیرآمیز به کار می‌برند از به کار بردن این واژه در مورد برخی افرادی که بی شک چنین نقشی دارند، اجتناب می‌ورزند. این نقش نه نقش یک متفکر خلاق و نه نقش یک دانشمند یا متخصص در زمینه‌ای خاص از اندیشه است. روشنفکر نوعی احتیاجی ندارد که جزو هیچ یک از این گروه‌ها باشد. او برای بازی کردن نقش اشاعه‌دهنده اندیشه‌ها لازم نیست از دانش خاصی برخوردار باشد یا حتی لزومی ندارد که چندان باهوش باشد. آنچه او را واجد ایفای چنین نقشی می‌کند گستره وسیع موضوع‌هایی است که می‌تواند به راحتی درباره‌شان سخن گوید یا بنویسد و برخورداری از جایگاه، موقعیت یا عاداتی است که امکان آشنا شدن او را با اندیشه‌های جدید پیش از مخاطبانش فراهم می‌کند.

پیش از تنظیم لیستی از حرفه‌هایی که بخشی از این طبقه هستند، مشکل بتوان تصور کرد که تعداد این افراد چقدر زیاد است و تا چه حد گستره فعالیت‌های آنها در جامعه مدرن دائما رو به افزایش است و تا چه حد به آنها وابسته شده‌ایم. این طبقه تنها شامل روزنامه‌نگاران، معلمان، وزرا، سخنرانان کنفرانس‌های مختلف، مسوولان تبلیغات، مفسران رادیو، نویسندگان کتاب‌های تخیلی، کاریکاتوریست‌ها و هنرمندان نیست که شاید همگی استادان فن اشاعه اندیشه‌ها باشند، ‌اما در مورد محتوای اندیشه‌هایی که اشاعه می‌دهند، باید گفت که معمولا آماتورهایی بیش نیستند. این طبقه شامل بسیاری از صاحبان حرفه و افراد اهل فن نیز می‌شود، مثل پزشکان یا دانشمندان که توسط روابط جاری خود با حوزه مطبوعات، اندیشه‌های جدید را به خارج از رشته تخصصی کار خود منتقل می‌کنند و به علت دانش تخصصی‌شان در مورد رشته خاص خود، سخنان آنان در سایر موارد نیز مورد توجه قرار می‌گیرد. امروزه آنچه مردم عادی درباره وقایع یا اندیشه‌ها می‌آموزند، عمدتا از طریق این طبقه صورت می‌گیرد. همه ما خارج از حوزه کاریمان تقریبا جزو مردم عادی هستیم و در مورد اطلاعات و آموزشمان وابسته به کسانی هستیم که حرفه آنها پیگیری اطلاعات و اخبار است. روشنفکرهایی در این معنا هستند که تصمیم می‌گیرند که چه دیدگاه‌ها و عقایدی باید به ما آموزش داده شود، چه رویدادهایی مهم هستند تا در موردشان صحبت شود و این صحبت‌ها به چه شکل و از چه زاویه‌ای باید ارائه گردد. اطلاع یافتن ما از نتایج کارهای یک متخصص یا یک متفکر خلاق عمدتا وابسته به تصمیم اینها است.

شاید آدم‌های غیر متخصص چندان آگاهی نداشته باشند که شهرت علما و دانشمندان تا چه حد به این طبقه بستگی دارد. این شهرت بیشتر تحت تاثیر عقاید این دانشمندان درباره موضوعات بی ربط به کار علمی‌شان است تا کار و ارزش واقعی کار علمی‌شان. این خیلی پرمعنی است که احتمالا هر متخصصی می‌تواند در حوزه کاری خود چندین نفر را نام ببرد که به طور توجیه‌ناپذیری به عنوان دانشمند معروف شده‌اند و این شهرت را صرفا مدیون داشتن دیدگاه‌های سیاسی‌ای هستند که از نظر روشنفکران «مترقی» تلقی می‌شود. خیلی دلم می‌خواهد که حتی یک نفر را که از چنین شهرت قلابی علمی‌ای برخوردار است به من معرفی کنند که گرایشات سیاسی محافظه ‌کارانه‌تری داشته باشد. این مشهور کردن برخی‌ها توسط روشنفکران خصوصا در حوزه‌هایی صورت می‌گیرد که نتایج مطالعه تخصصی، مورد استفاده متخصصان دیگر قرار نمی‌گیرد، بلکه عمدتا به تصمیمات سیاسی عامه مردم بستگی دارد. بهترین نمونه در این مورد طرز برخورد اقتصاددانان حرفه‌ای در رابطه با اشاعه دکترین‌هایی مثل سوسیالیسم یا حمایت‌گرایی است. احتمالا هیچ‌گاه اکثریت اقتصاددانان حرفه‌ای طرفدار سوسیالیسم یا حمایت‌گرایی نبوده‌اند. این امر در خصوص دانشجویان نیز احتمالا صدق می‌کند، اما نکته معنادارتر در روزگار ما این است که علاقه اولیه افراد به برنامه‌های اصلاحات سوسیالیستی است که احتمالا موجب می‌شود آنها رشته اقتصاد را به عنوان حرفه خود برگزینند. با این حال سوسیالیسم اندیشه غالب در میان متخصصان (اقتصاد) نیست؛ بلکه اندیشه متعلق به اقلیتی است که اغلب از شهرت مشکوکی در بین اعضای صنف خود برخوردارند، گرچه روشنفکران دیدگاه‌های آنها را بر می‌گیرند و اشاعه می‌دهند.

نفوذ فراگیر روشنفکران در جامعه معاصر را گسترش «سازماندهی» تشدید کرده است. غالبا تصور می‌شود و احتمالا به اشتباه که گسترش سازماندهی نفوذ کارشناسان و متخصصان را افزایش می‌دهد. این امر ممکن است در مورد متخصصان مدیریت و سازماندهی، چنانچه چنین افرادی وجود داشته باشند، واقعیت داشته باشد، ولی به ندرت در مورد متخصصان یک حوزه خاص از دانش واقعیت دارد. به این ترتیب است که قدرت شخصی که تصور می‌شود، معلومات عمومیش به او این صلاحیت را داده است که اظهارات یک متخصص را تایید یارد کرده و در مورد متخصصان حوزه‌های مختلف نظر بدهد، افزایش می‌یابد. به هر حال آنچه برای ما اهمیت دارد، این است که شخص تحصیل کرده‌ای که ریاست یک دانشگاه را به عهده می‌گیرد، دانشمندی که رییس یک موسسه یا بنیادی می‌شود، کارشناسی که مدیر یا موسس یک سازمان جهت خدمت به یک منظور و هدف خاص می‌شود، همگی خیلی سریع دست از کارشناس و متخصص بودن بر می‌دارند و تبدیل به روشنفکر به آن معنایی که گفتیم می‌شوند، یعنی انسان‌هایی که قضاوتشان در مورد مسائل به عوض آنکه براساس شایستگی‌های مشخص باشد، بیشتر تحت تاثیر برخی عقاید عمومی رایج و مدروز می‌شود. تعداد چنین نهادهایی که منشا به وجود آمدن روشنفکران و افزایش تعداد و قدرت آنها می‌شوند، هر روز زیادتر می‌شود. تقریبا تمام «متخصصان» در مورد انتقال دانش در خصوص کاری که متصدی آن هستند، صرفا روشنفکر هستند و نه متخصص.

روشنفکران در این معنایی که آن را به کار می‌بریم، پدیده‌ای نسبتا جدید در تاریخ هستند. مسلما کسی از اینکه آموزش، دیگر در انحصار طبقات دارا نیست تاسف نمی‌خورد، ولی این واقعیت که طبقات دارا دیگر آموزش دیده‌ترین‌ها نیستند و همین‌طور این واقعیت که اغلب افرادی که موقعیت خود را تنها مدیون تحصیلات خود هستند و تجربه‌ای از چگونگی عملکرد نظام اقتصادی که با مدیریت دارایی‌ها فراهم می‌آید ندارند، نکات مهمی برای درک نقش روشنفکران است. شومپیتر که یک فصل از کتاب «کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی» خود را به برخی از وجوه مساله مورد بحث ما اختصاص داده است به درستی خاطرنشان کرده است که نبود مسوولیت مستقیم در امور عملی و فقدان دانش دست اول است که روشنفکر نوعی را از دیگر افرادی که در حوزه‌های نوشتاری یا شفاهی اعمال قدرت می‌کنند، متمایز می‌کند. اینجا فرصت زیادی برای بررسی دقیق‌تر رشد این طبقه نداریم،‌ همین‌طور بررسی اظهارات عجیبی که یکی از تئوریسین‌های آن مطرح کرده است؛ مبنی بر اینکه طبقه روشنفکر تنها طبقه‌ای است که اندیشه‌هایش تحت تاثیر منافع اقتصادی نیست! یکی از نکات مهمی که باید در چنین بحثی مورد توجه قرار گیرد، موضوع قانون حق مولف و تاثیر آن بر رشد تصنعی این طبقه است.

عجیب نیست که کارشناس واقعی یا اهل خبره و فعال اقتصادی روشنفکر را به دیده تحقیر می‌نگرند و مایل به ندیده گرفتن قدرت آنها هستند و هنگامی که پی به قدرت آنها می‌برند، رنجیده خاطر می‌شوند. به نظر آنها بیشتر روشنفکران افرادی هستند که هیچ چیزی را درست درک نمی‌کنند و داوری‌شان در خصوص موضوعات تخصصی نشان می‌دهد که از قدرت تشخیص چندانی برخوردار نیستند، اما دست کم گرفتن قدرت آنها به این دلیل اشتباه مهلکی خواهد بود. با اینکه اطلاعات آنها در مورد بیشتر چیزها غالبا سطحی است و از هوش متوسطی برخوردارند، این امر تغییری در این واقعیت نمی‌دهد که داوری روشنفکران نقش تعیین‌کننده‌ای بر دیدگاه‌هایی دارد که جامعه در آینده‌ای نه چندان دور طبق آن عمل خواهد کرد. اگر بگوییم وقتی که فعال‌ترین بخش روشنفکران به مجموعه‌ای از باورها ایمان پیدا کردند، روند پذیرفته شدن عمومی این باورها، تقریبا خود به خودی و غیر قابل مقاومت می‌شود اغراق‌آمیز نخواهد بود. روشنفکران ابزاری هستند که جامعه مدرن برای اشاعه معرفت و اندیشه‌ها پرورش داده و هر اندیشه جدیدی پس از گذشتن از صافی اعتقادات و عقاید آنها در دسترس توده‌های مردم قرار می‌گیرد.

طبیعت کار روشنفکر این است که از معلومات و باورهای خود برای انجام وظایف روزانه‌اش استفاده کند. علت اینکه او در جایگاه فعلیش قرار دارد این است که معلوماتی دارد یا هر روز با اطلاعاتی سروکار دارد که معمولا صاحب کار او فاقد آن است و بنابراین دیگران نمی‌توانند، مگر در سطحی محدود، فعالیت‌های او را هدایت کنند. و دقیقا به این علت که روشنفکران اغلب از نظر فکری آدم‌های صادقی هستند، ‌به ناچار هر وقت که بتوانند باورهای خود را دنبال می‌کنند و در مورد هر‌چیزی که از زیر دستشان رد می‌شود، جبهه‌گیری خود را انجام می‌دهند. حتی با وجود آنکه مدیریت و نظارت سیاسی در دستان فعالان اقتصادی با عقاید دیگری است، اجرای سیاست عموما در دست‌های روشنفکران است و اغلب تصمیم‌گیری درباره جزئیات است که تعیین‌کننده نتیجه نهایی است. در جامعه معاصر در تمامی حوزه‌ها می‌توانیم نمونه‌هایی از این دست پیدا کنیم. روزنامه‌های متعلق به «سرمایه‌داران»، دانشگاه‌هایی با روسای «مرتجع»، رادیو و تلویزیون‌هایی در تملک حکومت‌های محافظه‌کار، حکایت از تاثیرگذاری بر افکار عمومی در جهت سوسیالیسم دارد؛ چرا که باور پرسنل این دستگاه‌ها این چنین است. این مساله غالبا نه تنها به‌رغم؛ بلکه شاید حتی به علت کوشش‌های افرادی ایجاد می‌شود که در راس امور هستند و در پی تحمیل اصول سنتی بر می‌آیند.

تاثیر عبور اندیشه‌ها از صافی باورهای طبقه‌ای که ذاتا به سوی برخی از نقطه‌نظرات خاص گرایش دارد، تنها منحصر به توده‌های مردم نمی‌شود. یک اهل فن نیز در خارج از حوزه تخصص خود به همان اندازه به این طبقه وابسته است و به همان اندازه تحت‌تاثیر گزینش‌های آن قرار دارد. نتیجه این شده است که در بیشتر جاهای دنیای غرب، حتی قاطع‌ترین مخالفان سوسیالیسم نیز در مورد بیشتر موضوعات از منابع سوسیالیستی اخبار را دریافت می‌کنند؛ چرا که به منابع دست اول دسترسی ندارند. رابطه میان کلی‌ترین پیشداوری‌های افکار سوسیالیستی و پیشنهادهای مختلف عملی آنها، در نظر اول چندان آشکار نیست، در نتیجه بسیاری از افرادی که خود فکر می‌کنند مخالفان سرسخت این نظام فکری هستند، تبدیل به اشاعه‌دهندگان ایده‌های آن می‌شوند. همه ما افرادی را می‌شناسیم که در حوزه کاری خود سوسیالیسم را به عنوان «مهملات مخرب» محکوم می‌کنند؛ ولی خارج از آن حوزه مانند یک روزنامه‌نگار چپ موعظه می‌کنند. نفوذ و تاثیر روشنفکران سوسیالیست را قوی‌تر از هر جای دیگر، طی یک‌صد سال گذشته، در جریان تماس میان تمدن‌های ملی متفاوت می‌توان مشاهده کرد. بررسی علل و دلایل این واقعیت بسیار مهم که در دنیای مدرن تنها رهیافت (نظری) در خصوص جامعه جهانی متعلق به روشنفکران است، از محدودیت‌های این مقاله فراتر می‌رود، اما در هر صورت، واقعیت فوق توضیح‌دهنده این نمایش شگفت‌انگیز (در صحنه بین‌المللی) است: طی نسل‌ها، غرب به اصطلاح «کاپیتالیست» پشتیبانی اخلاقی و مادی خود را تقریبا به طور انحصاری، تقدیم نهضت‌های ایدئولوژیک کشورهای شرق کرده است؛ نهضت‌هایی که درصدد نابود ساختن تمدن غربی بوده‌اند و در همان زمان اطلاعاتی که افکار عمومی غربی از وقایع اروپای مرکزی و شرقی دریافت کرده‌اند، تقریبا همیشه به نفع سوسیالیسم دستکاری شده است. بسیاری از فعالیت‌های «آموزشی» نیروهای اشغالگر آمریکا در آلمان، نمونه‌های روشنی از این وضعیت را نشان می‌دهند.

بنابراین درک درست دلایلی که این همه روشنفکر را به سوی سوسیالیسم سوق می‌دهد، اهمیت بسیاری ‌دارد. اولین نکته‌ای که مخالفان گرایش‌های چپ‌گرایانه روشنفکران باید بپذیرند، این است که علت این گرایش‌ها نه منافع خودخواهانه است و نه نیات بدخواهانه؛ بلکه اغلب ایمان صادقانه و نیات خیرخواهانه تعیین‌کننده دیدگاه‌های روشنفکران است. در حقیقت باید قبول کرد که امروزه هر چه بیشتر نیات خیرخواهانه و ذکاوت، رهنمود کار روشنفکر نوعی باشد، او تمایل بیشتری به سوسیالیسم پیدا می‌کند و در مورد ارائه استدلال صرفا روشنفکرانه نیز او از مخالفان طبقه خود‌سرتر است. با این حال اگر ما فکر می‌کنیم که او بر خطا است، باید قبول کنیم که ممکن است علت این امر ناشی از یک اشتباه غیر‌عمدی باشد که انسان‌های باهوش و با نیت خیر را که جایگاه‌های کلیدی را در جامعه ما اشغال می‌کنند، به سوی اشاعه عقایدی سوق می‌دهد که به نظر ما تهدیدی علیه تمدن ما محسوب می‌شود. هیچ چیزی مهم‌تر از درک سرچشمه این اشتباه نیست تا بتوانیم با آن مقابله کنیم. با این حال کسانی که نمایندگان نظم موجود به شمار می‌روند و تصور می‌کنند که خطرات سوسیالیسم را درک می‌کنند، معمولا چندان درکی از این امر ندارند. اینها بیشتر فکر می‌کنند که روشفنکران سوسیالیست، چیزی جز جماعتی مخرب از افراطیون تحصیلکرده نیستند و بی‌خبر از نفوذ آنها، با چنین برخوردی آنها را به سوی مخالفت شدیدتر با نظم موجود سوق می‌دهند.