همه چیز غیرعقلانی است

گای رولنیک

مترجم:محسن رنجبر

پروفسور دانیل کانمن، ده‌ها و شاید صدها مورد راجع به رفتار غیرعقلانی افراد، در حین اتخاذ تصمیمات اقتصادی را بیان نموده است. این مساله عجیبی نیست، زیرا او و همکار مرحومش، آموس‌تورسکی، ده‌ها سال درباره رفتار انسان تحقیق کرده‌اند.موضوع بسیاری از مطالعات آنها، اتخاذ تصمیمات مالی بوده است. اما داستانی که کانمن در پاسخ به سوال مطرح شده می‌گوید، از تاریخ گرفته‌ شده است و تجربه خود او نمی‌باشد. سوال‌این است که چه مدل‌های اقتصادی، در بطن بحران مالی کنونی قرار دارند.

این مطلب به یک گروه از سربازان سوئیسی مربوط است که تمرین جهت‌یابی طولانی را در کوه‌های آلپ آغاز کردند. هوا در آن شرایط، بسیار بد بود و این سربازها گم شدند. بعد از آن که چند روز به کوهنوردی نومیدانه خود ادامه می‌دادند، ناگهان یکی از سربازها متوجه شد که نقشه منطقه را به همراه دارد.

آنها مسیر نقشه را دنبال کردند و توانستند به یک شهر برسند. وقتی که این افراد به پایگاه خود بازگشتند و افسر فرمانده از آنها پرسید که چگونه توانستند مسیر بازگشت را پیدا کنند، این افراد در پاسخ گفتند: «ناگهان یک نقشه پیدا کردیم.» افسر به نقشه نگاه کرد و گفت: «شما نقشه‌ای پیدا کردید، اما این نقشه آلپ نیست، بلکه نقشه پیرنس (Pyrenees) است.»

آن گونه که کانمن می‌گوید، نتیجه این داستان آن است که، برخی از مدل‌های اقتصادی ما و احتمالا مدل‌های مربوط به دنیای سرمایه‌گذاری، بی‌ارزش هستند. اما سرمایه‌گذاران منفرد به احساس امنیت یا همان نقشه‌های پیرنس نیاز دارند، حتی در صورتی که این نقشه‌ها ارزشی نداشته باشند.

من اولین بار در ۱۷ سال پیش که دانشجوی لیسانس اقتصاد در دانشگاه بودم و واحد روان‌شناسی اقتصاد را گرفته بودم، با کارهای کانمن آشنا شدم. در آن زمان، درس کانمن را سرگرم‌کننده و جذاب می‌دانستند، اما در مقایسه با درس‌های اقتصادی «جدی»، که در آنها دانشجوها می‌آموزند که افراد به گونه‌ای عقلایی تصمیم می‌گیرند، در حاشیه قرار داشت.

با این حال، کانمن و تورسکی پس از بررسی‌های زیادی که طی سالیان دراز انجام دادند، نشان دادند که افراد غیرمنطقی هستند. آنها نه تنها غیرمنطقی و غیرعقلانی رفتار می‌کنند، بلکه حتی این امکان وجود دارد که بتوان شیوه غیرمنطقی تصمیم‌گیری آنها را پیش‌بینی کرد. کانمن و تورسکی به این نتیجه رسیدند که افراد، داده‌ها را به شیوه‌ای سیستماتیک یا آماری گردآوری نمی‌کنند، بلکه معمولا تصمیمات اقتصادی خود را بر مبنای «حساب‌های سرانگشتی» و به قول آنها براساس روش‌های اکتشافی اتخاذ می‌کنند.

به عنوان مثال، دو گروه از افراد مختلف را در نظر بگیرید و از گروه اول بپرسید که آیا بلندترین درخت دنیا، از ۳۰۰متر بلندتر است یا خیر. سپس از آنها بپرسید که ارتفاع بلندترین درخت دنیا چقدر است. حال همین کار را با گروه دوم انجام داده و به آنها بگویید که بلندترین درخت دنیا، یا ارتفاعی بیش از ۲۰۰متر دارد یا چنین ارتفاعی ندارد؛ و بعد این سوال را مطرح کنید که بلندترین درخت جهان چه ارتفاعی دارد؟ در پایان آزمایش به این نتیجه می‌رسیم که، متوسط رقمی‌‌که گروه اول در پاسخ به پرسش دوم بیان می‌کنند، در حدود ۳۰۰متر است و این رقم برای گروه دوم، تقریبا برابر با ۲۰۰متر خواهد بود.

دلیل این امر چیست؟ به عقیده کانمن و تورسکی، این امر به دلیل «تثبیت تخمین ها» صورت می‌گیرد. چراکه افراد به جای آن که تلاش کنند تا داده‌ها را به شیوه‌ای عقلانی‌تر گردآوری و پردازش کنند و سپس به اتخاذ تصمیمات اقتصادی بپردازند، به این سو گرایش دارند که به یک «تکیه‌گاه» مشخص، که معمولا به طور تصادفی به آن دست یافته‌اند، بچسبند.

دومین برخورد با کانمن، در جلسه‌ای در مجمع جهانی اقتصاد بود، که در سال ۲۰۰۲ در نیویورک برگزار شد. من نام او را در فهرست سخنران‌ها شناختم و ایمیلی به وی زده و درخواست انجام مصاحبه نمودم. او در پاسخ گفت: «احتمالا اشتباه کرده‌اید. من استاد روانشناسی هستم که کسی به آن علاقه‌ای ندارد.» تنها بعد از اصرار من بر این نکته که دقیقا می‌دانم با چه کسی سروکار دارم و تنها بعد از اینکه من تئوری او را به خوبی در ارتباط با مطالعات اقتصادی‌ام به یاد آوردم، موافقت کرد که با من صحبت کند.

کانمن در آن سال، جایزه نوبل اقتصاد را از آن خود کرد و یک شبه به یک ستاره بین‌المللی تبدیل شد، و اسم او دائما در این طرف و آن طرف برده می‌شد.

امروزه تئوری تصمیم‌گیری غیرمنطقی وغیرعقلانی وی‌، بخش لازم و ضروری هر گونه تحلیل اقتصادی است.

دو ماه پیش که دوباره او را در مجمع جهانی اقتصاد در داووس ملاقات کردم، همان کانمن متعادل بود. او بی‌درنگ به من هشدار داد که «حقیقت این است که، هیچ چیز خردمندانه‌ای برای گفتن ندارم. همچنین به آنچه که در جلسه مجمع مورد بحث قرار داده‌اند، نپرداخته‌ام. سه روز گذشته را در اتاقم تنها و مشغول نوشتن بودم. این اولین باری است که خطر کرده و بیرون آمدم، باید کار کنم.»

وقتی از او پرسیدم که چرا اصلا زحمت آمدن به داووس را به خود داده است، در پاسخ گفت: «فکر می‌کنم به این دلیل این کار را کردم که یوسی واردی مرتبا از من می‌خواست که به اینجا بیایم.» منظور او از یوسی واردی، سرمایه‌گذار و کارآفرین کارکشته‌ای است که در حوزه صنایع دارای تکنولوژی پیشرفته فعالیت می‌کند. کانمن، چند روز پیش از اجلاس داووس، به همراه نسیم‌طالب ریاضیدان، در مونیخ حضور یافت. طالب، خود در بحران فعلی، به ستاره‌ای بزرگ تبدیل شده است.

دلیل این امر، به کتاب‌های وی بازمی‌گردد، که در آنها ادعا کرده که بنگاه‌های مالی نمی‌توانند رویدادهای ناگهانی گوناگونی که در آمارهای تاریخی نیامده‌اند، را پیش‌بینی کرده یا آنها را از سر بگذرانند.

این نکته عجیبی نیست که مشخص شود، کانمن، پنج سال پیش طالب را در رم ملاقات کرده است و هر دوی این افراد، شرحی اجمالی از آن رخداد را به دست دادند. آنها از آن زمان به بعد ایده‌های خود را در رابطه با دنیای عجیب و غریب کنونی که در آن، مدل‌های اقتصادی در زمان بحران‌های بزرگ بی‌ارزش می‌شوند‌، با یکدیگر در میان گذاشته‌اند.

طالب می‌گوید: «افراد از اثر عظیم و بزرگی که رویدادهای نادر می‌توانند روی تصمیماتشان بگذارند، غفلت می‌کنند. آنها تمایلی به پذیرش این نکته ندارند که واقعا تن به ریسک‌های بزرگی داده‌اند. آنها ترجیح می‌دهند که با چشم بسته از خیابان عبور کنند. آلن گرین اسپن، رییس سابق بانک فدرال رزرو ایالات‌متحده‌، در زمان حضورش در این مقام، اتوبوسی پر از کودک را با چشم‌های بسته می‌راند. وقتی که در کارهایتان، اتفاقات نادر را نادیده بگیرید، اندکی پول کسب‌ خواهید کرد. اما در صورتی که این اتفاقات نادر روی دهند، پول زیادی را از دست خواهید داد.»

از دیدگاه کانمن، مهم‌ترین لحظه در بحران اخیر اقتصادی، زمانی بود که آلن گرین اسپن در یک سخنرانی، در کنگره به این نکته اذعان کرد که نظریه وی درباره دنیا، اشتباه بوده است. کانمن می‌گوید: «گرینسپن انتظار داشت که شرکت‌های مالی از منافع‌شان محافظت کنند، زیرا اینها شرکت‌هایی منطقی هستند و بازار نیز منطقی و عقلانی رفتار می‌کند. از این رو آنها به ریسک‌هایی تن نخواهند داد که وجود آنها را به خطر اندازد.»

گرین اسپن چه اشتباهی مرتکب شد؟ خطای او این بود که میان شرکت‌ها و «کارگزاری‌های» آنها (مدیرانشان) تمایز قائل نشد. بین شرکت‌ها و کارگزاری‌های آنها، شکاف بسیار بزرگی وجود دارد. شرکت‌ها از دیدگاه بلندمدت برخوردارند. در حالی که کارگزاران آنها، دیدگاه کوتاه‌مدت داشته و نمای نزدیک را می‌بینند. مدل‌های تعدیل شرکت‌ها و کارگزاران آنها متفاوت است. این مدیران اجرایی نیستند که با انجام اقدامات پرخطر دست به خودکشی می‌زنند، بلکه شرکت‌های تحت‌مدیریت این افراد هستند که به این ریسک‌ها تن می‌دهند.

«افراد همیشه از من می‌پرسند: آیا افرادی که در دام بحران مالی می‌افتند، احمق هستند؟ پاسخ این است که مدیران بانک، احمق‌هایی تمام‌عیار نیستند. اقرار گرین‌اسپن، معنای خاص خود را دارد. این نظریه که بانک‌ها، نوعی کارگزار منطقی هستند، که منافع عمومی‌‌را مورد محافظت قرار می‌دهند، غلط است. فرض عقلانی بودن در درجه اول، فرض اشتباه است و در درجه دوم، این فرض که باید بانک‌ها را به عنوان بازیگرانی منطقی و منفرد در نظر آورد، بی‌ارتباط است. باید افرادی که مدیریت بانک‌ها را بر عهده دارند، مورد بررسی قرار داد. این مدیرها هستند که انگیزه انجام کارهایی را دارند که با منافع هیچ کس ارتباطی ندارد.»

مساله، تنها خوش‌بینی نیست

مدت‌ها است که مشکل تضاد منافع میان شرکت‌ها و مدیران آنها، در دنیای کسب‌و‌کار و بازارهای مالی به رسمیت شناخته شده است. با این وجود، جنبه تعجب‌آور بحران مالی دنیا رفتار میلیون‌ها سرمایه‌گذار و قرض‌گیرنده وام‌های مسکن است. در این جا است که تئوری کانمن موضوعیت می‌یابد. وی می‌گوید: «در پایین‌ترین سطح، روان‌شناسی قرض‌گیرنده‌ها را داریم که فکر می‌کردند‌، قیمت املاک و خانه‌ها همچنان افزایش خواهند یافت. این پدیده‌ای جالب است. این امر تنها خوش‌بینی نیست و تنها این نیست که افراد به چیزی که به آنها گفته می‌شود، باور داشته باشند. مساله از این هم عمیق‌تر است.»

«امروزه روان‌شناسی میان دو روش تفکر فرق می‌گذارد: یک روش، شهودی بوده و دیگری، شیوه عقلانی است. ویژگی روش شهودی، یادگیری سریع است و طبق آن، چنین نتیجه‌گیری خواهد شد که آن چه طی سه بار گذشته روی داده است، تا ابد اتفاق خواهد افتاد.»

چرا افراد فکر می‌کنند که اگر اتفاقی سه بار روی دهد، باز هم به وقوع خواهد پیوست؟

«یک بار من راجع به این نکته داستانی را بیان کردم. در یکی از شب‌های آخر هفته از نیویورک به بوستون سفر کردیم. در طول راه یک اتومبیل را که کنار جاده آتش گرفته بود، دیدیم. یک هفته بعد، باز هم یکشنبه شب، در حال سفر بودیم و دوباره ماشینی را دیدیم که در همان جا آتش گرفته بود. واقعیت این است که در بار دوم، نسبت به دفعه اول کمتر هیجان‌زده شدیم، زیرا یک قانون را یاد گرفته بودیم؛ اتومبیل‌ها در این منطقه آتش می‌گیرند.»

شما طی ۴۰ سال گذشته نشان داده‌اید که ما هیچ گاه شیوه‌های آماری تفکر را به کار نگرفته و تنها از شیوه اکتشافی و حساب سرانگشتی استفاده می‌کنیم. امروزه برخی اقتصاددان‌ها بر این باورند که این مدل‌ها، در واقع بر پایه آمار قرار دارند، اما مشکل این است که آنها به جای آنکه بر مبنای آمار بلندمدت قرار داشته باشند، براساس آمارهایی بر اساس روند بازار قرار دارند.

«وقتی که صحبت از بخش مالی می‌شود، افراد ریسک آن را به بی‌ثباتی نسبت می‌دهند، اما در واقعیت به هیچ وجه چنین ارتباطی میان این دو وجود ندارد. میان بی‌ثباتی و ریسک ارتباط وجود دارد، اما این نکته تنها زمانی صادق است که صحبت از ریسک‌های بالا باشد. گرین‌اسپن و دیگران معتقد بودند که سیستم جهانی، صرفا به واسطه جهانی بودن خود، پایدارتر است. بعدا مشخص شد که اگر چه ممکن است این سیستم پایدارتر بوده باشد، اما در عین حال افراطی‌تر نیز بوده است.»

«این مدل‌ها در نیم سال گذشته، اصلا جوابگو نبودند. لذا این سوال مطرح می‌شود که چرا افراد از آنها استفاده می‌کنند. من، آنچه این روزها در حال وقوع است‌، به سیستمی‌‌شبیه می‌دانم که وضعیت آب‌و‌هوا را پیش‌بینی کرده و این کار را بسیار خوب انجام می‌دهد. افراد می‌دانند که چه زمانی باید در هنگام خروج از خانه، چتر به همراه خود ببرند ‌و یاد می‌گیرند که چه وقت برف خواهد بارید. چه استثنایی در اینجا وجود دارد؟ این سیستم نمی‌تواند وقوع توفان شدید را پیش‌بینی کند. آیا با این حال از این سیستم استفاده می‌کنیم، یا آن را کنار می‌نهیم؟ معلوم است که افراد از این سیستم استفاده خواهند کرد.»

بسیار خوب! پس آنها این سیستم را مورد استفاده قرار خواهند داد، اما چرا آنها بیمه توفان نمی‌خرند؟

«سوال این است که بیمه توفان چه مقدار هزینه خواهد داشت. از آنجا که نمی‌توان وقوع این قبیل اتفاقات را پیش‌بینی کرد، لذا باید خود را در مقابل اتفاقات زیادی بیمه کنیم. اگر افراد به تمامی‌‌هشدارها گوش می‌دادند و تلاش می‌کردند تا از وقوع آنها جلوگیری کنند، اقتصاد نسبت به شرایط کنونی خود، تفاوت‌های بسیار زیادی پیدا می‌کرد. از این رو یک سوال جالب به ذهن خطور می‌کند: آیا پس از این بحران، چیزی شبیه به آن به وجود خواهد آمد؟ برای من سخت است که به چنین اتفاقی باور داشته باشم.»

مدل‌های مالی دنیا براساس این فرض به وجود آمده‌اند که سرمایه‌گذارها منطقی هستند. شما نشان داده‌اید که آنها نه تنها عقلانی و منطقی نیستند،‌ بلکه حتی از آنچه در شیوه‌های قابل‌پیش‌بینی و سیستماتیک، عقلانی یا آماری به حساب می‌آید، انحراف دارند. آیا می‌توان گفت که هر کس که این انحرافات را پذیرفته و درک کرده باشد، می‌توانسته وقوع بحران را پیش‌بینی کند؟

«پیش‌بینی چنین چیزی امکان‌پذیر بود و برخی افراد این کار را انجام دادند. در واقع تنها افراد معدود تیزهوش، و بسیار با تجربه‌ای بودند که گفتند حباب‌ها در حال شکل‌گیری هستند و باید اجازه داد که به طور خود به خود بترکند. اما معلوم شده است که نباید اجازه می‌دادیم این حباب به صورت اتوماتیک بترکند. من در دانشگاه پرینستون همکاری دارم، که می‌گوید دقیقا پنج نفر بودند که وقوع این بحران را پیش‌بینی کردند و در این پنج نفر، بن‌برنانکی (رییس فدرال رزرو) حضور نداشت. یکی از آنها پروفسور رابرت شیلر است که حباب قبل را نیز پیش‌بینی کرده بود. مشکل اینجا است که اقتصاددانان دیگری مثل نوریل روبینی نیز وجود داشتند که این بحران را پیش‌بینی کرده بودند، اما او خبر از وقوع بحران‌هایی هم داده بود که هرگز به واقعیت نپیوستند.»

وی یکی از کسانی بود که وقوع ۱۰ بحران را پیش‌بینی کرده بود:

«۱۰ بحران، رکورد بسیار خوبی است. اما من از اینکه تنها پنج نفر بحران فعلی را پیش‌بینی کرده بودند، نتیجه‌گیری می‌کنم که پیش‌بینی آن عملا غیرممکن بوده است. این امر در بازنگری، کاملا مشهود و آشکار است. ظاهرا هیچ کس این بحران را ندید و تنها ۵ نفر به اندازه کافی تیزهوش بودند. اما افراد باهوش زیاد دیگری نیز وجود داشتند که شرایط را می‌دیدند و از همه این نکات اطلاع داشتند، اما وقوع این بحران را پیش‌بینی نکردند.»

به نظر شما کدام یک از مشاهدات و رفتارهایی که طی ۴۰ سال اخیر دیده‌اید (شما انواع زیادی از رفتارهای غیرعقلانی را مشاهده کرده‌اید) بیشترین نقش را در ایجاد بحران کنونی داشته‌اند؟

«سوال خوبی پرسیدید. می‌توان به این پرسش، از پایین‌ترین سطح نگاه کرد. مقصرین، قرض‌گیرنده‌ها و کسانی هستند که وام‌های رهنی را دریافت کردند. چه اتفاقی برای آنها افتاد؟ آنها واقعا قانع شده بودند که قیمت املاک، برای همیشه افزایش خواهد یافت. این افراد چگونه می‌توانستند به چنین چیزی باور داشته باشند؟ آنها این نکته را پذیرفتند، چراکه افرادی که از منافع خاصی در این میان برخوردار بودند، چنین نکته‌ای را به آنها گفته بودند. این قرض‌گیرنده‌ها به اندازه کافی مشکوک نبودند و بازار این امر را ممکن ساخت.»

در کدام یک از تجربیاتتان، رفتارهای مشابهی را مشاهده کردید؟

«چنین رفتارهایی را در حالت کلی به پدیده تاثیرپذیری نسبت می‌‌‌دهند که در آن، افراد به چیزی که به آنها پیشنهاد می‌شود، بیش از حد اعتماد می‌کنند. این امر با تثبیتی مرتبط است که قبلا مشاهده کردیم. تاثیرگذاری بر افراد چقدر ساده است؟ شما رقمی‌‌را وارد ذهن افراد می‌کنید و آنها، این رقم را مهم می‌‌شمارند، در حالی که این گونه نیست. هر دقیقه یک احمق به دنیا می‌آید.»

حال چگونه باید از پس این مشکل برآییم؟ چه درس‌هایی را می‌توان از این بحران آموخت؟

«به نظر من، در آینده قوانینی به وجود خواهد آمد که وام‌دهنده‌ها را مجبور می‌کند تا اطلاعات بیشتری در اختیار قرض‌گیرنده‌ها بگذارند. از نقطه‌نظر روان‌شناختی، مشکلات موسسات و شرکت‌های مالی جذابیت کمتری دارند. آنچه که اقتصاددان‌ها در حال حاضر درک می‌کنند، مشکلات کارگزارها و شرکت‌ها است. مساله جالب روان‌شناختی این است که چرا اقتصاددان‌ها به نظریه‌هایشان باور دارند. اما این مشکلی است که در رابطه با هر نظریه‌ای صادق است. این امر به بی‌بصیرتی خاصی منجر می‌شود. بررسی تمام مواردی که از این نکته فاصله می‌گیرند، کار سختی است.»

ما تنها به دنبال اطلاعاتی می‌گردیم که نظریه‌ای خاص را تایید می‌کنند و از مابقی آنها صرف‌نظر می‌کنیم.

«درست است. ظاهرا، این همان اتفاقی است که برای گرین‌اسپن روی داده است. وی نظریه‌ای داشت که عملکرد بازارها و فرآیند خود تصحیحی آنها را توضیح می‌‌‌داد.»

اجازه دهید یک سوال شخصی بپرسم. وقتی شما رفتار خودتان در دنیای علم اقتصاد را بررسی می‌کنید، آیا احساس می‌کنید که چنین اشتباهاتی را مرتکب می‌شوید؟ یا اینکه فکر می‌کنید آگاه هستید و لذا خودتان را مصون از اشتباه می‌دانید؟

«من بی‌اشتباه نیستم، بلکه ترسو و بزدل هستم. چند سال است که تصمیم گرفتم، به هیچ ریسکی تن در ندهم و به دنبال بازنشستگی در اروپا بودم، که به شاخص هزینه زندگی مرتبط است. در آمریکا چنین چیزی وجود ندارد. از یک مشاور سرمایه‌گذاری درخواست کردم تا نوعی از بازنشستگی اروپایی را که مرتبط با هزینه زندگی بوده و بدون ریسک باشد، برای من فراهم کند. او من را از اتاقش بیرون انداخت. وی چنین کاری را با ارزش‌های آمریکایی ناسازگار و ناهمخوان می‌دانست.»

پس در چه چیزی سرمایه‌گذاری کردید؟

«در اوراق قرضه مرتبط با شاخص، می‌دانم که این کار چندان رایج نیست. بسیاری از افراد فکر می‌کنند که این کار اشتباه است، اما این اشتباهی است که من آن را انجام می‌دهم.»

آیا هیچ وقت سهام داشته‌اید؟

«من قبلا یک چهارم تا یک سوم سبد دارایی‌هایم را، به شکل سهام نگه می‌داشتم. روان‌شناسی به ما می‌آموزد که افراد، ترکیبی از یک چیز مطمئن و یک قمار را دوست دارند. من چیزی شبیه به آن، یعنی مقدار کمی‌‌سهام دارم. اما به هیچ کس توصیه نمی‌کنم که چنین کاری انجام دهد.»

اجازه دهید در آخر صحبت، به ماجرای سربازان سوئیسی و نقشه پیرنس بازگردیم.

من می‌دانم که چرا آن نقشه به سربازها کمک کرد. دلیل این امر، آن بود که به آنها اطمینان داد. اما چرا آنها از نقشه آلپ استفاده نکردند؟ چرا ما از مدل‌های اقتصادی صحیح، که با اتفاقات در ارتباط باشند، استفاده نکنیم؟

«ببینید، این احتمال وجود دارد که آلپ هیچ نقشه‌ای نداشته باشد و هیچ چیزی وجود نداشته باشد که بتواند وقوع توفان را پیش‌بینی کند.»