میخواهیم عکس یادگاری بگیریم
۱ - نمایشگاهی که نتواند قشر نویسنده و شاعر و مترجمش را راضی کند نمایشگاه نیست. دلیل این اتفاق عدم حضور چهرههای برجسته ای است که روی صندلیهای خالی غرفههای ناشرانی که کتابهایشان را منتشر میکنند ننشستهاند.
یاسین نمکچیان
۱ - نمایشگاهی که نتواند قشر نویسنده و شاعر و مترجمش را راضی کند نمایشگاه نیست. دلیل این اتفاق عدم حضور چهرههای برجسته ای است که روی صندلیهای خالی غرفههای ناشرانی که کتابهایشان را منتشر میکنند ننشستهاند. نمایشگاهی که نتواند علاقهمندان کتاب را به نویسندههایشان برساند نمایشگاه نیست. دلیل این اتفاق گلایههای مسافر جوانی است که راه درازی را آمده تا شاعر مورد علاقهاش را ببیند، اما دست خالی به شهرش برگشته است.
درست شبیه بیست و یکمین دوره، نمایشگاه امسال هم تهی از رفتوآمد چهرههای برجسته بود. همانهایی که کتابهایشان تا مدتها در اداره کتاب وزارت ارشاد خاک خورد و برای بعضیهایشان هنوز هم هیچ جوابی نیامده است. همانهایی که مردم در مقابل ناشرانشان صف میکشیدند و جای خالی آنها را حسرت میخوردند. ما عادت کردهایم دولتآبادی را هرسال در چشمه ببینیم و با او عکس یادگاری بگیریم. عادت کردهایم با درویشیان از سالهای ابری دورترین خاطرههایمان حرف بزنیم، اما هیچ کدام آنها نیستند، نمیآیند. مگر سالی چند بار فرصت دست میدهد که بتوانیم رودرروی آخرین بازماندههای راویان نسل طلایی بایستیم و لبخند بزنیم؛ سالی چند بار؟
۲ - حسین سناپور، احمد شاملو و پرویز شهدی را باید آخرین مسافرانی نامید که چند روز مانده به برگزاری نمایشگاه بلیتهایشان پس گرفته شد و از قطار جا ماندند.
رمان «نیمه غایب» نوشته حسین سناپور، سه نمایشنامه لورکا ترجمه احمد شاملو و رمان «دیوانهبازی» نوشته کریستین بوبن با ترجمه پرویز شهدی که ناشر همه آنها «نشر چشمه» است هر کدام آنها به چندین چاپ رسیده بودند و در زمان انتشارشان هم هیچ اتفاقی نیفتاد. اما چرا مسولان وزارت ارشاد آنها را لغو مجوز کردهاند سوالی است که کسی جوابش را نمیداند. اگرچه پیشترها هم«ده جستار داستاننویسی» حسین سناپور، «سالمرگی» اصغر الهی، «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک...» حسین مرتضاییان آبکنار، «دل تاریکی» جوزف کنراد با ترجمه صالح حسینی، میرا نوشته کریستوفر فرانک با ترجمه لیلی گلستان و... از انتشار باز مانده بودند.
۳ - بر عکس سالهای گذشته مخاطبان به شعر روی خوشی نشان میدهند. همه شعرهای احمدرضا احمدی مثل نقل و نبات به فروش میرسد. چاپ چهارم کتاب اکبر اکسیر دست به دست میچرخد و از اینکه کتاب داوود ملکزاده، یعنی «تهران برای شعرشدن شهر کوچکی است» به چاپ دوم رسیده خوشحالم .تثبیت شعر سالم و ساده سالهای اخیر، علاقهمندان ناامید گذشته را با آثار شاعران نسل جدید آشتی داده است. داستان و رمان هم همین وضعیت را دارند. البته نقش ناشرانی جدی این عرصه را نباید نادیده گرفت. آنها به جوانترها اعتماد کردند و نتیجه این اعتماد شکوفایی داستان ایرانی و استقبال مخاطبان بود.
۴ - ما با نویسندگانمان نامهربانیم، اما ازدحام جمعیت در مقابل نشرنی، چشمه، مرکز، ثالث، نیلوفر، ققنوس و... گواه حقیقت انکارناپذیری است. مردم از آثاری استقبال میکنند که نویسنده و متن، هویت خود را حفظ کرده باشند. مردم در مقابل نشری که انواع و اقسام کتابهای رنگارنگ منتشر کرده، اما کارهایش سفارشی است مکثی کوتاه هم نمیکنند. مردم «میرا» را میخواهند اما پیدایش نمیکنند. دنبال «نیمهغایب» میگردند، اما تلاشهایشان نتیجه نمیدهد. «سالمرگی» را به جستجو مینشینند، اما نیست و مردم در این سوی شهر چشمه و نگاه را درهم میآمیزند و در طرف دیگر این آسمان دود گرفته، سناپور و الهی و لیلی گلستان به روزگار سپری شده مردم سالخورده فکر میکنند.
۵ - فقط چند ساعت تا پایان جشنواره کتاب تهران باقی مانده است. به قول اسدالله امرایی اگر مردم برای قدم زدن هم نمایشگاه را انتخاب کرده باشند انتخابشان خوب است و باید به فالنیک گرفت. تا چند ساعت دیگر یعنی درست لحظههایی که عقربهها روی هشت مکث کنند دیگر کسی نمیتواند از درهای ورودی بیستودومین نمایشگاه کتاب تهران داخل برود. باید تا اردیبهشت و یکسال دیگر منتظر بمانیم تا دلتنگیهایمان را در لابلای سطره به فراموشی بسپاریم. فقط کاش سال آینده هیچ کتابی لغو مجوز نشود و همه نویسندگان این سرزمین را در نمایشگاه بببینیم. راستی چقدر دلمان برای دولتآبادی و درویشیان و بقیه تنگ شده است.
ارسال نظر