زندگی، بازی تاس است
سحر کریمی‌مهر
عصر پنج‌شنبه گذشته، مجله «بخارا» در هجدهمین نشست خود میزبان «گلی ترقی» نویسنده نام آشنای معاصر بود.

در این نشست که با حضور جمعی از نویسندگان و علاقه‌مندان به ادبیات برگزار شد، بانوی داستان‌نویسی ایران از رمز و راز‌های سال‌های نوشتن گفت. علی دهباشی، مدیرمسوول و سردبیر مجله بخارا با یادآوری فرازهایی از زندگی گلی ترقی می‌گوید: ترقی فرزند سوم پدری است که روزگاری در این مملکت از موفق‌ترین روزنامه‌نگاران دوران خود به شمار می‌رفت. لطف‌ا... ترقی از نویسندگانی بود که با انتشار مجله «ترقی» توانسته بود مخاطبان وسیعی را در جامعه آن روزگار ایران جذب کند و در فضای خانوادگی که قلم و دوات از عناصر اصلی‌اش بود، طبیعی است که اثر خود را روی نویسنده ما گذاشته باشد.
اما خود خانم داستان‌نویس درباره این تاثیر می‌گوید:
«پدرم اغلب در حال نوشتن بود و من کنارش می‌ایستادم و می‌دیدم که قلمش را در دوات فرو می‌برد و از توی آن دوات، مثل جادویی همه حرف‌ها و قصه‌ها خارج می‌شود. وقتی تنها می‌شدم، انگشتانم را دانه دانه، توی دوات فرو می‌بردم و به روی میز و رومیزی و دست و صورتم می‌مالیدم و اولین قصه‌ام را به شکل کیف‌آوری شروع کردم.»
داستان پدر و فضای خانوادگی به صورت بسیار جذاب و خواندنی در کتاب «خاطرات پراکنده» گلی ترقی آمده است. او تحصیلات اولیه را در تهران انجام داد و بعد برای تحصیل به آمریکا رفت و در رشته فلسفه مطالعاتش را ادامه داد. در بازگشت به ایران چند سالی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل در رشته شناخت اساطیر و نهادهای آغازین پرداخت و در همان دوران با هژیر داریوش، کارگردان سینما ازدواج کرد. در دانشگاه تهران خیلی زود در حلقه آشنایانی چون دکتر نصر، دکتر فردید و دیگر روشنفکران آن دوران قرار می‌گیرد و در همین دوران نوشتن مقالات ادبی را برای نشریاتی همچون «آیندگان ادبی» و «کتاب الفبا» آغاز می‌کند. اولین مجموعه داستانش را در سال ۱۳۴۸، با عنوان «من هم چه گوارا هستم» منتشر می‌کند؛ هرچند این کتاب چند سال قبل از تاریخ انتشار به نگارش درآمده بود و قصه‌های آن هم در نشریه «مجله اندیشه و هنر» چاپ شده بود.
«خواب زمستانی»،«خاطرات پراکنده»، شعربلند «دریا پری کاکل زری»، «جایی دیگر»، «دو دنیا» و «بزرگ بانوی هستی» که مجموعه مقالات گلی ترقی را در بر می‌گیرد کتاب‌های دیگر او هستند که در طول همه این سال‌ها منتشر شدند و اما بقیه سطرهای این گفت‌وگو، جواب‌های ترقی به سوالات کسانی است که برای دیدن او در بخارا جمع شده‌اند.
«آقای الف» را درآب نمک خوابانده‌ام
- «در حال حاضر سه کار جدید در دست دارم و نمی‌دانم چرا گرفتار این مساله شده‌ام که هر سه را با هم به سرانجام برسانم یا یکی یکی. از طرفی هم سنم به جایی رسیده است که وقت وسواس به خرج دادن نیست. قدیمی‌ترین این کارها «آقای الف» بود که به پایان رسید و کمی ‌دستکاری لازم داشت. قصه کوتاه حسنش این است که زود تمام می‌شود و من آن را دوست دارم و اغلب نیز حوادث آن در یک روز می‌گذرد و خاطرات به حالت فلش بک حضور پیدا می‌کنند. با رمان گرفتاری دارم البته «خواب زمستانی» شش ماه بیشتر طول نکشید؛ چون فرم مدرنی داشت و تکه تکه به هم وصل می‌شد. رمان اشکالش این است که در آن غرق می‌شوی و به جلو می‌روی. «آقای الف» تجربه‌های خودم از غربت را نشان می‌داد، آن زمانی که تازه رفته بودم و شروع به نوشتن کردم و تجربه‌هایم در این زمینه کافی نبود و باید تجربه بیشتری کسب می‌کردم. لذا بعد از مدتی آن را کنارگذاشتم و خسته شدم بعد هم که موج بازگشت به ایران فرا رسید و اکثر رفقایم از شاهرخ مسکوب گرفته تا بقیه هم را که از دست داده بودم و لذا من نیز برگشتم و در این زمان قصه ای به نام «بازگشت» به ذهنم رسید که جان دار و پرمایه بود و درباره زنانی بود که با فرزندانشان در خارج از کشور زندگی می‌کردند. من از هر یک از آدم‌هایی که در اطرافم بودند، جهازی درست کردم برای قصه‌های بعدی و درونمایه‌ای شد برای کارهایم. مساله دوگانگی و بازگشت به وطن یک مساله تاریخی و نسلی است، لذا من نیز برگشتم و قهرمان داستانم «آزاده خانم» را جلوتر از خودم به ایران فرستادم و سرنوشت خودم را به دست او دادم و این بار نویسنده به دنبال قهرمان داستانش پیش می‌رود و این شد ماجرای قصه «بازگشت» که سه فصل آن در پاریس می‌گذشت و یک بخش آن مربوط به ایران و درباره زنی است که بچه‌هایش بزرگ شده‌اند و به ایران برگشته است. می‌دانید در حوادث زندگی همیشه یک عنصری هست که می‌توان آن را «hazard» یا اتفاق نامید و یک جور بازی تاس است که همه اتفاقات را نقش بر آب می‌کند. فعلا «آقای الف» را در آب‌نمک خوابانده‌ام برای روز مبادا! هرچند که قصه کوتاه خیلی دوست دارم و «قصه‌های کوتاه چخوف» همیشه بغل دستم است و به نظرم قصه‌های کوتاهش دنیایی است از حرف، زیبایی، گفت‌وگو و طنز و قصه‌های بلندش که به صورت رمان می‌شود همه ضعیف‌اند. قصه کوتاه خیلی پرمعنا است.
اهمیت ناباکوف در چیست؟
زبان نوشتاری ناباکوف بسیار مهم است. ناباکوف را باید به انگلیسی خواند. کارهای روسی‌اش را خود و پسرش ترجمه کرده‌اند. قصه‌گویی‌اش برایم خیلی جالب است. به نظرم غالبا ادبیات امروز فرانسه بعد از پروست، لوس و بی‌محتوا و نوعی فلسفه‌بافی است. در حوزه سینما هم همین اتفاق افتاده است و سینمایی که زمانی ناب و طلایی بود، الان صفر و بی‌محتوا است. هرچند که فرانسه فیلسوفان بزرگی از قبیل فوکو و دریدا داشت، اما نویسندگان امروزی قصه‌گو نیستند و وقتی حرف می‌زنند خیلی ذهنی و روشنفکرانه است و آثارشان استخوان‌دار نیست. ناباکوف قصه‌گویی است با اندیشه‌های بسیار. «ماشنکا»، «مری»، «پنین» و «لولیتا» از لحاظ سبک نگارش و ساختار درجه یک است، اما کتاب‌های آخر او به این قوت نیست و ترجمه فارسی آن خیلی مشکل می‌شود. ناباکوف چون با زبان کارهای عجیب و غریبی می‌کند بر من تاثیر‌گذار بوده است.
در جست‌وجوی سوررئالیست
- «خواب زمستانی» تلفیق تخیل و واقعیت است و اتفاقاتی که می‌افتد خارج از داستان‌های واقعی است. سوررئالیسم به معنای واقعی آن قابل درک نیست و من همیشه کلیتی از آن را هم در زبان و هم در فکر دوست دارم برایم این نکته مطرح است که در پشت ظاهر هر چیزی دنیای دیگری نهفته است و دوست دارم آن را به شکل قصه درآورم. مثلا ناباکوف در کتاب «Transparent things» که خانم آذرنفیسی «پشت نماها» ترجمه کرده‌اند، نشان می‌دهد که هرچیز بی‌خودی به وجود نیامده و ریشه تاریخی دارد. رئالیسم مطلق برایم ناکامل است چون هرآدمی‌را که بخواهیم بشناسیم دنیایی دنیا دارد. من نه رئال مطلق را دوست دارم و نه سوررئالیسم مطلق را زیرا واقعی نیست. برای من در حوزه ادبیات زبان مهم است که منظورم زبان شعری است. قصه‌ای که می‌خوانم، اگر فکر و حس شاعرانه نداشته باشد برایم جذاب نیست و زبان برایم آمیخته‌ای است از کلمات شاعرانه. مثلا در این شعر فروغ:
ای ترنم زیبای چرخ خیاطی‌، ای جدال روز و شب فرش‌ها و جارو‌ها با من رجوع کن.
کلمات «ترنم و چرخ خیاطی»، «جدال روز و شب و جارو» و این کلمه «رجوع» که معنای عمیق قرآنی و فلسفی دارد و گنجاندن آن در کنار «جارو» بی‌نظیر است. من دوست دارم در کارهایم از شعر استفاده کنم، ولی اگر تمامی‌ کارم بر مبنای شعر باشد سنگین می‌شود و سنگینی آن را فورا با یک کلمه عامیانه و فولکلوریک می‌شکنم. من دوست ندارم خواننده با خواندن آثارم گیج شود. مثلا این بازی‌ها و نوآوری‌ها در حوزه ادبیات در فرانسه و آمریکا دورانش به سرآمده، کارور نویسنده‌ای رئالیست است که ساده می‌گذرد و پل آستر عرفان را در کارهایش وارد می‌کند که دوست ندارم. در فرانسه دوران رمان مدرن با کارهای زیبای دوراس که برای همان دوران خوب بود و نیز آلن روب گریه به پایان رسید. کتاب‌های این دوره بی‌روح است و ملال‌آور. فرانسویان با استناد به منطق دکارتی‌شان مثل روس‌ها و ایرانی‌ها و ایتالیایی‌ها طنز را وارد حوزه ادبیات نمی‌کنند. روس‌ها واقعا تمامی‌کارهای‌شان مملو از طنز است و فلسفه.
اما در مورد لوکلزیو این موضوع فرق می‌کند. او چهل سال است که می‌نویسد و زیباترین نثر فرانسوی را دارد و نثرش هم جدی است و نمی‌شود، شوخی‌اش گرفت. نسل جدید فقط درباره عشق و مرگ می‌نویسد. لوکلزیو زبان شاعرانه‌ای دارد و بی‌نظیر است مثلا در «صحرا» که به شرق اشاره دارد، توصیفش از صحرا و دریا فوق‌العاده است و نویسنده اصلی است، اما کارهای فیلیپ راف را دوست ندارم و کارهایش صرفا دنیای جدید آمریکا و حوادث روز را نشان می‌دهد.


برداشت نویسنده افغانی از چوبک
- من مدتی است که فقط ادبیات انگلیسی می‌خوانم و کلا معتقدم هرکتابی که در فرانسه جایزه ادبی گنکور را می‌گیرد، کتاب مطرحی نیست و سراغش نمی‌روم. حتی عتیق رحیمی‌که دوست من است و کتاب «خاک و خاکسترش» جایزه ادبی برده و به مسائل افغانستان می‌پردازد، در حد جایزه گنکور نیست.
آیا «خاک و خاکسترش» کپی برداری از «عقیل عقیل» دولت‌آبادی است؟
- نمی‌دانم. می‌گویند که «سنگ صبور»‌اش نیز برداشتی است از «سنگ صبور» چوبک‌است. عتیق رحیمی ‌فارسی شیرینی دارد و ایران را هم خوب می‌شناسد. در هلند نیز نویسندگان ایرانی هستند مثل قادر عبدا... که من کارهایش را به فرانسه خوانده‌ام و شهرتی کسب کرده است، اما ما نویسندگان بزرگی که مثل پروست و ناباکوف باشند، نداریم.
نویسندگان مهاجر را می‌شناسم
«من اکثر این دسته از نویسندگان مثل شهرام رحیمیان و رضا قاسمی‌ را می‌شناسم. رضا دانشور هم کتاب « خسرو خوبان»ش قشنگ است هرچند که در برخی جاها ناموفق است اما تخیل خیلی قوی دارد و «سوگ»، مجموعه داستان شهلا شفیق نیز خیلی زیبا است. او پیش‌تر کتاب «خاطرات زندانش» را با تیراژ کم به چاپ رساند که کتاب موفقی بود. نویسندگانی هم هستند که از شهرت نسبی برخوردارند. کتاب «روزها در راه» مسکوب هم در آن طرف فروش محدودی داشت و حالا آقای دهباشی در تدارک چاپ آن است.
از آقایان کتابی نخوانده‌ام
- «چهل سالگی» خانم طباطبایی خوب بود، همین طور هم «خنکای سپیده دم سحر» که ماجرای آن در زندان می‌گذرد، جذاب و گیرا بود و فضای سوررئالیستش برایم قابل تحمل بود. از فرخنده آقایی هم داستان کوتاه قوی‌ای خواندم، همین طور هم «راز کوچک» و «یک زن و یک عشق»اش. کتاب‌های خانم وفی را نیز خوانده‌ام. از آقایان کتاب چندانی نخوانده‌ام. خانم‌ها برخلاف آقایان به خودشان جرات می‌دهند و زندگی درونی‌شان را مطرح می‌کنند. آقایان علت بزرگتری برای نوشتن دارند و «سمفونی مردگان» عباس معروفی و « نیمه غایب» سناپور از کارهای خوب هستند و شهریارمندنی‌پور نیز قصه‌های کوتاه خوبی دارد. اصولا زن‌ها ساده می‌نویسند و مسائل درونی‌شان را مطرح می‌کنند.
فقط درباره فروغ تحلیل نوشتم
- غلامحسین ساعدی را دوست دارم و یکی از بهترین نوول‌نویس‌ها است. برعکس نمایشنامه‌هایش که چندان گیرا نیست. «گدا» را می‌توان از درخشان‌ترین کارهای ادبیات فارسی دانست و آن را با «شاه لیر» و «بابا گوریو» مقایسه کرد. من در تحلیل‌هایم چون صرفا به دنبال تمثیل‌ها و سمبل بودم، لذا این کار فقط در شعر فروغ ممکن بود و به نوعی در اشعار سپهری ولی در کارهای شاملو چون اشعارش زمینی است این کار مقدور نبود و همین طور هم در کارهای مسکوب که مقاله‌نویس و نثرنویس درجه اول است. من فروغ را بارها دیده بودم و او از زنان روشنفکر خوشش نمی‌آمد؛ وقتی نخستین قصه‌ام به همت شمیم بهار در «اندیشه و هنر» به چاپ رسید، روزی برحسب اتفاق فروغ را در رستورانی دیدم و با او درباره مادربزرگم و تنهایی‌اش صحبت کردم و فروغ گفت: «این ماجرا را بنویس» و مدام تاکید کرد که بنویسم و این طوری شد که دل به دریا زدم و نوشتم و یک بار دیگرهم فروغ را در «کانون سینما» یا همان «سینما تک» در وزارت فرهنگ دیدم و به من گفت: «عالی بود، بهت نگفتم!» و با مرگش دیگر حس می‌کردم برای چه کسی بنویسم و کی کارهایم را می‌خواند. اشعار «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» برگرفته از دنیایی دیگر‌اند و به قول یونگ: «هنر همچون روحی است که در جسمی‌ حلول می‌کند» و اتفاقا این نوابغ زود هم می‌میرند مثل رمبو که روحش تاب این جسم را نداشت. فروغ زن خاصی بود و یونگ هم برایم حکم پیامبر را دارد. من می‌خواستم در این مقاله اسطوره و آرکتیپ را در کارهای فروغ توضیح دهم. چون یونگ معتقد بود که سمبل‌ها در عمق ما خفته‌اند و «بوف کور» هدایت نیز مملو از این سمبل‌ها است که دکترمحمد صنعتی بسیار پیرامون این موضوع کار کرده‌اند.


آداب خاص نوشتن
- من نویسنده چندان منظمی‌ نیستم. ناباکوف روزی شانزده ساعت می‌نوشت! من زود از کار خسته می‌شوم. شاید به همین دلیل از قصه کوتاه خوشم می‌آید. بیشتر هم ولع خواندن دارم که هشتاد درصد اوقاتم را پر می‌کند. من عادت دارم در همهمه و شلوغی بنویسم. دیسیپلین خاصی هم ندارم و اغلب بازیگوشی می‌کنم و کارهایم را با کامپیوتر می‌نویسم. از آشپزی هم بدم نمی‌آید و سفرکردن را هم دوست دارم.
الگوی نویسنده از نام‌آوران سرزمین
- حافظ و مولانا برایم بسیار حائز‌اهمیت‌اند. من تمام کلمات فارسی را که استفاده می‌کنم می‌بینم همان‌ها را مولانا هم به کار برده است. کلا زبان مولانا برایم جالب است و ابیاتش مملو از تصویر است. اشعار ایرج میرزا به‌خصوص «زهره و منوچهر» را خیلی دوست دارم و همان روش ایرج میرزا را در «دریا پری کاکل زری» به کاربردم؛ اما تاریخ بیهقی برایم گنگ و غریبه است.