اشکها و لبخندها به روایت بازیگران مجموعه
گوهر خیراندیش:شمسی پلنگ، لوطی و مظلوم است هومن بـرقنورد:با دیدن خسـرو حرص میخورم
«شمسی پلنگ» هم مثل «قدسی» میوه ممنوعه و «سیده خانم» دعوت مظلوم واقع شدهاست؛ زمانیکه بچه بوده، بین او و برادرش فرق زیادی قایل شدهاند؛ وقتی شوهرش میمیرد او خرج زندگی را دنبال میکند و با اینکه ظاهر خشنی دارد، اما زنی مهربان با اندیشهای کاملا سالم است؛ او دوست ندارد دروغ بگوید و بشنود و حرمتها را بشکند. شمسی به شدت اخلاقگرا است؛ به حدی که بهرغم آن که کشیدن سیگار در جامعه ما عادی شدهاست، اما شمسی دوست ندارد پسرش سیگار بکشد. در حالی که فرزندش با نشستن پشت رل عدهای را به کشتن داده، اما مادر به جای او به زندان میرود تا پسرش با رفتن به زندان به راه خلاف نیفتد؛ اما عملا میبینیم که پسر در جامعه نیز به راه خلاف افتادهاست.
در سینمای گذشته خودمان هم کسانی بودند که دست به قمه میبردند و کلاه مخملی بودند، ولی قلب یک کودک را داشتند؛ آنان گاه به دلیل رفتار لوطی منشانهشان رفتار قابل قبولتری از بسیاری از آدمهایی داشتند که دارای هیبت مورد قبولی بودند. برخی از این افراد مهربانانه و دردمندانه به فقرا کمک میکردند و اگر زنی مورد ظلم قرار میگرفت به سرعت به یاریش میشتافتند. رفتار چنین افرادی همواره پر از غلو است و رفتارهای غلوآمیزی از خود ابراز میکردند؛ نقش من هم از همین جا ناشی شدهاست؛ شمسی هیبتی خشن دارد؛ ولی بسیار پر احساس است.
قرار بود آقای فتحی کارشان برای عید پخش شود و خصوصیت کار عید مفرحبودن است؛ چون عید نشان از خوشیها و طرب میدهد و قرار است مردم به دور از مشکلات زندگی استراحتی داشته باشند؛ قرار فتحی این بود؛ ولی متاسفانه عید این سریال پخش نشد و خستگی به تن تمام افراد گروه ماند. حتی شب عید سفره را در شهرک غزالی انداختند و به جای اینکه در کنار خانوادههایشان باشند، کنار همکارانشان بودند. قصد داشتیم مابقی قسمتها را هم طبق روال آماده میکردیم تا کار ۱۳ فروردین ماه به پایان برسد.
جای خوشبختی داشت که دیدیم تلویزیون تصمیم گرفت «اشکها و لبخندها» را بعد از عید پخش کند؛ شاید این تصمیم برای گروه بد هم نبود؛ چون بعد از عید تمام برنامههای تلویزیون تمام شده بود و برنامهای در تلویزیون نبود که مردم بتوانند دنبال کنند. تصمیم تلویزیون در خصوص پخش این سریال بعد از عید، جسورانه بود؛ البته من دوست داشتم که این سریال هر روز پخش شود.
پس از آن که تلویزیون تصمیم گرفت «اشکها و لبخندها» را نوروز پخش نکند، فیلمبرداری شکل دیگری گرفت و روزبهروز متن تغییرات خودش را داشت. برای پایان سریال سه نسخه نوشته شد و با همفکری مسوولان در نهایت یک پایان انتخاب شد. سرنوشت «هپیاِند» (پایان خوش) خواست تلویزیون است.
خیلی از حرکات و مسائلی که برای قصه و «شمسی پلنگ» درنظر گرفته شد، زیر ذرهبین قرار گرفت و دچار حذف و اضافاتی شد. من فکر میکنم سیاستهای تلویزیون و خصوصا شبکه اول به دلیل پوشش گستردهای که دارد، باعث میشود ما کمی محدودیت داشته باشیم؛ این محدویتها لازمه جامعهای است که با چارچوب مشخص جلو میرود و به نظر من «اشکها و لبخندها» تا همین جا نیز تا حدی جسورانه این محدودیتها را شکسته است.
اوایل همه چیز بسیارخوب بود؛ اما به تدریج که برخی از دیالوگهای موزون، به دلیل قابل پخش نبودن حذف میشد، کل جملهها به هم میریخت و شکل اولیه از یک دستی خارج میشد؛ البته آقای فتحی سعی میکردند معادل همان جمله را سریع درست کنند و وقتی نقطه نظراتمان را میگفتیم با گشادهرویی میپذیرفتند؛ ایشان در مجموعه دست بچهها را برای پیشنهاد باز گذاشته بودند.
ما کلاه مخملیها را به تلویزیون نیاوردیم. تنها طنزمان را در آن قالب میگوییم؛ بنابراین در جامعه جا نمیافتد و الگو نمیشود؛ ما به این شکل به قضیه نگاه نمیکنیم، بلکه قصه فانتزی ما در قالب شکل و شمایل کلاه مخملیها که منطق ضعیفتری دارند و افکتهای (عکسالعملهای) بیرونی دارند، میگنجید. مردم ما هم منطق قویتر و هوشمندانهتری دارند که بخواهند از چیزی تبعیت کنند که منسوخ شدهاست.
«اشکها و لبخندها» به نوعی تجلیل از یک سینماگر بزرگ به نام علی حاتمی بود؛ کارگردانی که شهرک سینمایی غزالی با همت او شکل گرفت و بیش از هر کس دیگری در ساخت دیالوگهای موزون، الگوی خوبی برای گروه بود. روح مرحوم علی حاتمی شاد؛ چراکه این فضا را ایجاد کرد و به حق خودش نرسید و به دلیل بیماری زود ما را ترک گفت. «اشکها و لبخندها» به نوعی تجلیل از سینما است که مظلوم واقع شد و نشان داد که چگونه تجارت ساده سیرابی و شیردان بیش از سینما سود دارد. غیر از آن در این سریال به مشکلات و معضلات هنروران، سینماداری و غیره نگاه میشود و در کل به سینما و ساخت فیلم نگاهی منتقدانه دارد.
حضور حسن فتحی به عنوان کارگردان، علیرضا نادری فیلمنامهنویس و ویژگیهای شخصیت خسرو من را برای بازی در این مجموعه ترغیب کرد. نادری از تئاتریها است. او را میشناختم و با قلم او بیگانه نبودم.
خانم خیراندیش را از سال ۶۷ میشناسم و خیلی دوست داشتم با ایشان همبازی شوم، اما تا پیش از این فرصت نشده بود. آقای هاشمی هم بازبین و داور آثار من بود و از قبل با نوع بازی و کار او آشنا بودم و کارهایش را دوست داشتم.
ادای دیالوگها کار راحتی بود. وقتی فیلمنامه را میخواندم به خوبی مفاهیم مورد نظر نادری را درک میکردم. حتی حفظ کردن نوع دیالوگها برایم راحتتر بود، چون وزن داشت. در واقع آشنایی با متون نادری و تجربه تئاتری خیلی به من کمک کرد.
وقتی «اشکها و لبخندها» را میبینم حرص میخورم و مرتب به خودم میگویم در فلان صحنه باید این کار را میکردم، ولی بیتوجهی کردم. گرچه به بازیام در این مجموعه نمره قبولی میدهم، اما از ایدهآل من فاصله دارد. در مجموع من هیچ وقت از بازی خودم راضی نیستم.
نوع طنز این مجموعه با آنچه در تلویزیون دیدهایم، متفاوت است. «اشکها و لبخندها» با نشان دادن تقابل خانوادهها به زیبایی توانسته طنز موقعیت ایجاد کند. من به این نوع طنز خیلی علاقه دارم و به نظرم صحیحترین طنز است. نمیخواهم بگویم طنز کلامی خوب نیست، اما طنز موقعیت خیلی بهتر و کاری مشکلتر است.
بازی من در مجموعههای «در گوش سالمم زمزمه کن» و «مسافرخانه سعادت» در انتخابم برای بازی در پروژه «اشکها و لبخندها» بیتاثیر نبود، چون سعی کرده بودم تواناییهای خود را در نقشآفرینی نشان بدهم.
حدود 17 سال است فتحی را میشناسم و او هم کارهای من را دیده است. با آثار قبلی فتحی همچون «مدار صفر درجه» و «شب دهم» خیلی ارتباط برقرار کردم و فضای کارش را خیلی دوست داشتم. فقط تا حدی با مجموعه «پهلوانان نمیمیرند» ارتباط برقرار نکردم که به خود او دلایلش را گفتم.
حسن فتحی کارگردان خوبی است و قصه را میشناسد. او هر بار یک ژانر را تجربه و به خوبی کار را هدایت میکند. کارگردانان سینما و تلویزیون بد نیست نگاه ویژه به بازیگران تئاتر داشته باشند. یک گروه تئاتری در مجموعه «اشکها و لبخندها» بازی کردند و نتیجه، خوب شد. تئاتریها تواناییهای زیاد دارند و همیشه این پتانسیل را نشان دادهاند.
«اشکها و لبخندها» قرار بود نوروز پخش شود. با این حال تمام گروه تلاش کردند کار را به موقع برسانند. بازیگران برای رساندن کار نگران بودند و فقط کارگردان حرص نمیخورد. این روحیه تئاتری است که همه برای کار دل میسوزانند تا نتیجه بهتر شود. این طور نبودیم که تنها مردهشور باشیم، بلکه مردهای را که میشستیم دوست داشتیم.
ارسال نظر