صداها، میزاک و سیمرغ جشنواره در گفتوگو با طناز طباطبایی
نمیخواستم دختر سر به راه فتوحی بمانم
طناز طباطبایی، آرام و بیسروصدا با قبول انواع نقشهای متفاوت به جایی رسیده که در فیلم پرچهره «صداها» کاندیدای دریافت سیمرغ میشود.
بهروز صمدبیگی
طناز طباطبایی، آرام و بیسروصدا با قبول انواع نقشهای متفاوت به جایی رسیده که در فیلم پرچهره «صداها» کاندیدای دریافت سیمرغ میشود. خیلیها هنرنمایی او را در نقش یک دختر معتاد که با کلیشههای رایج این نقش تفاوت بسیار دارد، شایسته دریافت جایزه از جشنواره بیستوهفتم میدانستند، اما خودش با فروتنی در این مصاحبه که پیش از اعلام برندگان انجام شد، «مهتاب کرامتی» را شایستهتر دانست که گویا داوران هم همین عقیده را داشتند. طباطبایی خیلی خاکی و صمیمی است و با علاقه فراوانی از نوجویی و ایفای نقشهای متفاوت حرف میزند. مطمئنا از او در سالهای بعد، بیشتر و بیشتر میشنویم.
از صداها شروع کنیم که هم فیلم قابل توجهی بود و هم این که بازی تو در این فیلم پرستاره حسابی به چشم میآمد.
راستش خیلی مشتاق نمایش «صداها» بودم. در نشست رسانهای هم همان پایین، بین منتقدان نشستم تا بازخوردها را ببینم. خیلی جالب بود، هر سوالی که مطرح میشد، یک پالس مثبت تویش بود و این خیلی زیاد خوشحالم کرد. این را جدا از آن میگویم که خودم در فیلم نقش داشتم. «صداها» برای من به عنوان اثر فرزاد موتمن مهم است و دوستش دارم. مثل اینکه بقیه هم «صداها» را دوست داشتند و این خیلی چیزها را ثابت کرد. بعد از «جعبهموسیقی» خیلیها گارد گرفته بودند که «شبهای روشن» یک اتفاق در کارنامه موتمن بوده و از این حرفها، اما حالا ثابت شد که «شبهای روشن» و کارگردانش خوب بودند و به نظر من «صداها» و کارگردانیاش بهتر.
اما به نظر من با این که «صداها» ساختار محکمتر و پرداخت بهتری دارد، اما «شبهای روشن» فیلم حسیتری بود.
با شناختی که از آقای موتمن دارم، میدانم که «صداها» بیشتر فیلم موتمن است تا «شبهای روشن». حتی خودش میگوید که «شبهای روشن» را به اندازه «باجخور» دوست ندارد.
شما به نوعی بازیگر ثابت فیلمهای موتمن هم شدهاید.
شبزده، دماغ، جعبه موسیقی و صداها را با آقای موتمن کار کردهام.
کلا چند تا کار دارید؟
چون بیواسطه و بدون پشتوانه وارد سینما شدم، اوایل چند تا کار کوتاه انجام دادم. به جز کارهای آقای موتمن در میزاک، پسر تهرانی و اپیزود سیم آخر از فیلم تهران هم بازی کردهام. یک مجموعه تلویزیونی هم داشتم به نام «میوه ممنوعه».
پس کمکم شما هم به جرگه بازیگران پرکار سینما اضافه شدید.
نه، پرکار که نه. بیشتر از هر چیز برایم مهم است که نقش متفاوت بازی کنم و به نظرم این تلاش برای متفاوت بودن دارد جواب میدهد.
برای بازی در صداها با این حجم نمای نزدیک (کلوزآپ) که در بین فیلمهای مشابه کمنظیر است، مشکلی نداشتید؟
مشکل که نه. اتفاقا خیلی خوب بود. کلا موتمن نمای نزدیک را خیلی دوست دارد.
از این جهت پرسیدم که شخصیتهای فیلم «صداها» مقدمه و موخره ندارند. فقط یک برش از یک زندگی هستند. یک حس اشتباه، یک نگاه غلط هم میتوانست همه چیز را خراب کند. بپردازیم به نقش «نگار» که یک دختر معتاد است. چه طور به این نقش رسیدید؟ از این نظر که نگار نه آن کلیشه دختر لات جنوب شهری است، نه معتاد زمینگیر و رو به موت. از هر کدام یک چیزی دارد و در عین حال هیچ کدام از کلیشهها نیست.
وقتی سرلوکیشن آمدم و طراحی خانه نگار و لباسهایش را دیدم، متوجه شدم که او یک دختر جنوب شهری نیست و از طبقه متوسط به بالا است. وضعیت مالیاش هم گویا خوب است، اما یک مقدار لاتی و سبک مغزی هم دارد، در واقع یک آدم سطحی است.در مورد اعتیادش هم از موتمن پرسیدم به چی اعتیاد دارد؟ گفت: به چیز خاصی اعتیاد ندارد، فقط بنگی است. پس من نمیتوانستم نگار را تریاکی یا هروئینی نشان بدهم، فقط باید نشان میدادم که معتاد است و به همین خاطر کمی منگ و شوت است.
گویا قرار بوده نقش شما و پگاه آهنگرانی در فیلم برعکس باشد. یعنی پگاه دختر معتاد را بازی کند و شما دختر مثبت قصه را.
من سر کار «شب زده» بودم که همزمان پیش تولید صداها انجام میشد. یک روز موتمن از من پرسید: «میتونی نقش یک دختر معتاد رو بازی کنی؟» گفتم آره. گفت: فکر نکنم چون تو چهرهات خیلی معصومه و به روحیهات نمیخوره و از این حرفها. به من نقش «شیرین» را پیشنهاد کرد و برای «نگار» پگاه را توی ذهن داشت. من فیلمنامه را خواندم و گفتم با شناختی که از خودم دارم، میدانم که میتوانم این نقش را در بیاورم. در نهایت من «نگار» شدم و پگاه شیرین.
این ترجیح از کجا میآمد؟
دوست داشتم یک نقش متفاوت بازی کنم و از نقش دختر خوب و سر به راه «فتوحی» که در سریال «میوه ممنوعه» داشتم فاصله بگیرم.
اتفاقا هم خوب بازی کردی. حتی یک جورهایی نقش مقابلت را کمرنگ کردهای.
این به دلیل تفاوت شخصیتهاست. در «سنتوری» بازیگر بزرگی مثل گلشیفته کنار بهرام رادان کمرنگ به نظر میرسد. چون نقش «بهرام» جای کار زیادی داشت و بیشتر دیده میشد. «گلی» هم در فیلم خیلی خوب بود ولی به چشم نمیآمد.
بار اول که با داستان «صداها» مواجه شدی، چه طور با آن کنار آمدی، با این روایت معکوس مشکلی نداشتی؟
خیلی برایم جالب بود، تا جایی که من میدانم اولین تجربه در سینمای ایران هم بوده در سینمای جهان از این دست نمونهها، کارهای قوی زیاد داریم. با اعتمادی که به موتمن داشتم میدانستم که میتواند فیلم را در بیاورد و مطمئن بودم که دقیقا میداند چه میخواهد.
بخش زیادی هم مدیون فیلمنامه خوب و دقیق سعید عقیقی است.
واقعا همین طور است. نقش عقیقی خیلی مهم بود. باور نمیکنید دیالوگها چه قدر خوب بود و راحت توی دهان میچرخید.
فکر میکنید تماشاگر عام هم بتواند با این روایت معکوس ارتباط برقرار کند؟
اصولا فیلمهای موتمن را، تماشاگر عام خیلی دوست ندارد. چون ریتمش کمی کند است، اما من دوست دارم این ریتم را. شاید حق با شما باشد و تماشاگری که دنبال یک داستان سرراست و یک قالب معمولی روایت است با «صداها» ارتباط برقرار نکند.
برسیم به فیلم عجیب و غریب «میزاک».
موقع فیلمبرداری «میزاک» آن قدر به ما خوش گذشت که باورتان نمیشود. موقع نمایش فیلم هم مدام یاد آن روزها را کردیم و خندیدیم، اما در کل فکر میکنم به این فیلم کم لطفی شد. من وظیفهام نیست که از «میزاک» دفاع کنم، اما آن را به عنوان یک فیلم تجربی قابل دفاع میدانم. «لیالستانی» جسارتی در ساخت این فیلم به خرج داده که آفرین دارد. اصلا یک سری صحنههای این فیلم تجربههای خوبی برای «فاصلهگذاری» بود. این واقعا بارکالله دارد. همین خندهها در سالن نمایش خودش یک فاصلهگذاری است دیگر.
«میزاک» مثل چند تا از فیلمهای دیگر جشنواره امسال برای تماشاگر ساخته نشده و این یک ضعف عمده است. نمیشود در سینمای حرفهای، مبنا را بر تجربهگرایی بگذاری و پای ۴۰۰میلیون سرمایه را به وسط بکشی. سینما مجبور است و باید با مخاطب ارتباط برقرار کند. «صداها» هم دنبال یک تجربه جدید است، اما فاکتور تماشاگر را فراموش نمیکند.
چون زاویه دید در «صداها» و «میزاک» فرق میکند.
بله، «صداها» به تماشاگر احترام میگذارد، اما «میزاک» این کار را نمیکند.
این دلیل بر غلط بودن اصل ماجرا نیست. ببینید، لیالستانی میخواهد به سادهترین شکل ممکن حرف بزند. این حرفها را هم از زبان یک سری آدم فرهیخته نمیزند. یک سری آدم روستایی در یک دهکوره شمال این حرفها را میزنند. حالا این بیاحترامی به تماشاگر است؟
آخر تماشاگر چرا باید پول بدهد و این فیلم را ببیند؟
آنهایی که به دنبال دیدن تجربههای نو هستند، میآیند و میبینند. اگر هم نیامدند، لیالستانی روشش را در فیلم بعدی عوض میکند، این که ایرادی ندارد.
اما لیالستانی از «بلندیهای صفر» تا «میزاک» این کار را نکرد. این که خود لیالستانی عوض نشده، عیب نیست، اما او که ادعا میکند میخواهد حرف جهانی بزند، باید تماشاگر را در نظر بگیرد.
یک نکتهای به ذهنم رسید و آن این که طراح صحنه «حیران» و «میزاک» یک نفر بوده، اما شیوه کار خیلی با هم فرق دارد. در واقع میشود گفت که آدمها و فضا در «میزاک» خیالی است و ما با یک داستان واقعی سر و کار نداریم.
به نظرم تعبیر درستش این است که آدمهای داستان لیالستانی برخلاف «حیران» دفرمهاند، ضمن این که به نظر میرسد بازیگران در «میزاک» تلاش خاصی از خودشان نشان میدهند. انگار برای تفریح دور هم جمع شدند و جلوی دوربین آمدهاند.
نوع بازی که شما میبینید، منطبق بر میزانسنی است که کارگردان طراحی کرده و جز این نمیشد بازی کرد. حالا من غلط بازی کردم، اما آیا خمسه و معتمدآریا با این سابقه کاری هم درست بازی نمیکردند؟
چرا مثلا بازیگران در نقش یک روستایی، لهجه تهرانی دارند؟
این به نظرم مشکل اصلی فیلم بود و آن را به آقای لیالستانی هم گفتم. نظرم این بود که یا همه با لهجه حرف بزنند یا هیچ کس لهجه نداشته باشد. من اساسا با لهجه مشکل دارم، چون فکر میکنم کاری را که آدم نمیتواند درست انجام بدهد، بهتر است اصلا انجام ندهد.
خوب، الان مشغول چه کاری هستی؟
بعد از تهران- سیم آخر، نقشی را در سریال آقای پوراحمد قبول کردم که کارش تا خرداد طول میکشد. داستان سریال در هتلی میگذرد و تقابل نقشهای ثابت با میهمانان هر قصه روایت میشود، مثل سریال هتل مروارید خانم برومند.
کار در تلویزیون را دوست داری یا این که به طور موردی سراغش میروی؟
تصمیمم این بود که بعد از «دماغ» دیگر کار تلویزیونی نکنم، حالا هر جورش میخواهد باشد، ولی این بار فقط و فقط به دلیل حضور پوراحمد پذیرفتم که سریال بازی کنم. چون ۵ ماه کنار پوراحمد بودن، فرصت خوبی برای یاد گرفتن است.
ارسال نظر