تحلیل و ا نتقاد ویلیام ایسترلی از اثرات و تبعات اعطای کمکهای خارجی به کشورهای فقیر
کمکهای خارجی به سوی نظامیگری
مترجم: حسن افروزی، محمدصادق الحسینی
ولادیمیر لنین در یکی از نوشتههای خود تحت عنوان «امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری» که در سال ۱۹۱۶ چاپ شده مینویسند: «امپریالیسم مرحلهای از توسعه سرمایهداری است که ... تمام سرزمینهای جهان در میان قدرتهای سرمایهداری بزرگ، تقسیم میشوند.»
مترجم: حسن افروزی، محمدصادق الحسینی
ولادیمیر لنین در یکی از نوشتههای خود تحت عنوان «امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری» که در سال 1916 چاپ شده مینویسند: «امپریالیسم مرحلهای از توسعه سرمایهداری است که ... تمام سرزمینهای جهان در میان قدرتهای سرمایهداری بزرگ، تقسیم میشوند.»
تحیر و سردرگمی لنین را تصویر کنید، اگر زنده بود و میدید که جهان نه در میان سرمایهداران بلکه بین بروکراتهای کمکهای خارجی، تقسیم شده است!
من اندکی مبالغه کردم، ولی رویههای جدید عجیب و غریبی در بین اقتصاددانان توسعه، نهادهای کمکهای خارجی و سیاستگذاران غربی دیده میشود که حکایت از اشتیاق آنها به درآمیختن مداخله نظامی با شیوه کمکرسانی سنتی دارد. این امر حتی عجیبتر از گرایشی است که در سالهای آغازین دهه ۱۹۸۰ در راستای افزایش نفوذ برنامههای کمکرسانی خارجی در سیاستهای اقتصادی و سازمانهای سیاسی کشورهای فقیر، وجود داشت. خلاصه اینکه میزان کمکهای خارجی در ربع قرن گذشته، افزایش زیادی پیدا کرده است. در حالی که ممکن است میزان کمکهای خارجی به واسطه بحران اخیر کاهش یابد، اما به نظر میرسد مجموعه کمکهای خارجی، همراه با مداخله نظامی با توجه به تمهیدات امنیتی بسیار در نقاط مختلف جهان، در حال رونق گرفتن است. در ۱۳ اکتبر ۲۰۰۸، درست پس از بدترین هفته در تاریخ بازار سهام ایالاتمتحده، رابرت زولیک رییس بانک جهانی، سخنرانی مهمی با عنوان «چگونه بانک جهانی میتواند امنیت و توسعه را با هم ایجاد کند؟» ایراد نمود.
دولت ایالاتمتحده آمریکا، اخیرا یک متد فرماندهی نظامی، با نام AFRICOM، در آفریقا مستقر کرده است که از آن نه به عنوان یک نهاد نظامی بلکه تلاشی در راستای پیشرفت آفریقا یاد میکند. سرپرست تیم AFRICOM دریادار رابرت مولر، هدف AFRICOM را اینگونه توصیف کرده است: موفقیت استراتژیک برای ما، تبدیل آفریقا به قارهای است که به آزادی، صلح، ثبات و رفاه دست یافته باشد. نکته جالب اینجا است که در سخنان ایشان هیچ اشارهای به دول دموکراتیک نشده است.
میزان کمکهای خارجی ایالاتمتحده که تسهیم و اعطای آن بر عهده پنتاگون است از ۶درصد در سال ۲۰۰۲ به ۲۲درصد در سال ۲۰۰۵ رسیده است.
براساس نظامنامه جدید ارتش آمریکا که در 8 فوریه 2008 به چاپ رسیده است، نظمبخشی به وضعیت مدنی، برای ارتش آمریکا به اندازه «پیروزی در میادین جنگ» مهم و حائز اهمیت است، در حالی که وزارت دفاع تحتعنوان مبارزه با تروریسم در حال ساخت مدرسه در کنیا و حفر چاه و احداث مراکز درمانی در شاخ آفریقا است، همزمان با آن ارتش آمریکا از تجاوز اتیوپی به دشمن سرسختش سومالی حمایت میکند.
در پی شکست دولت بوش در استفاده از غیرنظامیان در اشغال و بازسازی عراق، وزارت امور خارجه آمریکا (که سالها محل سیاستگذاری کمکهای خارجی بوده است) شدیدا از بهکارگیری هرچه بیشتر متخصصان غیرنظامی در عملیاتهای آینده نظامی خارج از کشور حمایت کرده است. کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه ایالاتمتحده، در سخنرانی که در ۱۲ فوریه در جورج تاون ایراد کرد، از تشکیل «سپاه پشتیبانی غیرنظامیان» شامل اقتصاددانان، مدیران عمومی (دولتی)، صاحب منصبان بهداشت همگانی، متخصصان کشاورزی و طراحان شهری، خبر داد که تنها پس از ۴۸ ساعت از شروع نبرد میتوانند با هوابرد ۸۲ به محل انتقال داده شوند.
این داوطلبان اولیه قادر خواهند بود مهارتهای صدها متخصص غیرنظامی در سرتاسر کشور و همچنین هزاران داوطلب شخصی را به خوبی به کار گیرند.
در سال ۲۰۰۵، دفتر جدیدی در وزارت امور خارجه، به نام «دفتر هماهنگی بازسازی و تثبیت» فهرستی از اهداف خود را بر روی وبسایت اینترنتیاش منتشر کرد. طبق این گزارش سربازان و اندیشمندان اجتماعی با همکاری با یکدیگر سعی خواهند کرد جامعه را از جنگ به سمت «نهادهای قانونی و سالم» سوق دهند، «فعالیتهای نهادهای سیاسی و فرآیندهای مشارکتی» قانونی و یک برنامه توسعه طولانی مدت را پایهریزی کنند. در واقع هدف آنها رسیدن به یک نظام قانونی و وظیفهمند خواهد بود که برپایه معیارهای جهانی شکل گرفته باشد.
همچنین این وبسایت، 1179 قدم را به عنوان مراحلی که در راستای رسیدن به اهدافش باید طی کند، معرفی کرده است که برای مثال شامل مواردی از جمله «نیاز به برقراری ارتباط موثر با جمعیت بومی»، «شناسایی و فروپاشیدن شبکههای تبهکاری سازماندهی شده»، «ارزیابی میزان نیاز اهالی به اعضا و جوارح مصنوعی» و «اصلاح شبکههای زهکشی در هنگام تاسیس راهها جهت کاهش سر ریز آب» و ... است، درحالی که شکاف بین این اهداف مسخره و جاهطلبانه و نتایج مفتضحی که در عراق مشاهده میشود، حکایت از ناکارآمدی بیش از حد این اقدامات دارد، در کنار آن موضوع افغانستان این سوال را پیش میکشد که آیا این علم بدیع در زمینه توسعه! در واقع به منظور بیشتر کردن لیست حقوق برای فعالیتهای ارتش است؟
دولت بریتانیا نیز بر همین مبنا میاندیشد. نهاد کمکهای خارجی بریتانیا، «اداره توسعه بینالمللی» (DFID, Department For International Development) در گزارش سال ۲۰۰۶ خود اظهار میدارد: آگاهی رو به رشدی که در زمینه ارتباط «جلوگیری از نبرد» (Conflict Preventation؛ عملیاتی صلحآمیز که در آن نیروهای دیپلماتیک و غیرنظامی و در صورت نیاز، نظامی، به شناسایی دلایل نبرد میپردازند.م)، «کاهش فقر» و «اهمیت کمک به بازسازی کشورهای در حال نبرد» به وجود آمده، حکایت از این دارد که DFID باید به طور موثر با ارتش در ارتباط باشد.
سازمان ملل نیز درحالحاضر بیشتر از 100000 سرباز حافظ صلح را در 19 کشور به کار گرفته است. بنا به گزارش سازمان ملل مربوط به سال قبل نیروهای حافظ صلح نه تنها باید صلح را گسترش دهند، بلکه موظفاند که از ترمیم و بهتر ساختن خدمات ضروری پشتیبانی کنند و در از بین بردن ریشههای بحران شرکت داشته باشند. در واقع تمام نیروهای سازمان ملل، چه نیروهای حافظ صلح و چه نیروهای کمکهای بینالملل، باید به طور موثری با همدیگر در راستای جلوگیری از نبردهای سخت و مبارزه با فقر، همکاری کنند.
همچنین سازمانهای کمکهای بینالمللی نیز اخیرا فعالیتهای مبارزه با فقر خود را با مداخله نظامی در آمیختهاند. بانک جهانی از اولین نهادهایی بود که دست به این تغییر زد. در گزارش برجسته این سازمان که در سال ۲۰۰۳ با نام «شکستن دام نبرد» منتشر شد، آمده است که ترکیب کمکهای خارجی با فعالیتهای نظامی میتواند از گرسنگی فزاینده جلوگیری کند، فقر روزافزون را کاهش دهد و از مردم در برابر قاچاق مواد مخدر، بیماریها و تروریسم محافظت نماید. این گزارش همچنین بیان میکند که این ادغام، میتواند احتمال وقوع جنگ داخلی در کشورهای فقیر را از ۴۴درصد به ۲۲درصد کاهش دهد.
این رویکرد جدید به کمکهای خارجی، تا حدودی از 11سپتامبر به واسطه نگرانی دولتهای غربی از اینکه گروههای تروریستی از کشورهای جنگزده و فقیر ظهور میکنند، تقویت شده است، اما تاثیر اندیشمندان اجتماعی که اندیشهشان ریشه در چندین دهه تفکر در باب فقر و توسعه دارد، هم نباید بیاهمیت تلقی شود. نویسنده اصلی گزارش سال 2003 بانک جهانی، پاول کولیر بود که در آن زمان ریاست گروه تحقیقات توسعه بانک را برعهده داشت. وی یک آفریقاشناس برجسته و یکی از بهترین متخصصان جهان در زمینه جنگ داخلی و بازسازی کشورهای شکست خورده است وی پس از دوره ریاست گروه تحقیقات توسعه بانک جهانی، به سمت استادی رشته اقتصاد در دانشگاه آکسفورد بازگشت، جایی که کتاب جدید خود با نام «میلیارد آخر» (The Bottom Billion) را با چاپ رسانده است که برای مخاطبان عام نوشته شده و نتیجه تحقیقات آکادمیک وی بر روی فقیرترین کشورهای جهان است. کولیر «میلیارد آخر» را مردمی میخواند که در اقلیت کشورهای در حال توسعه زندگی میکنند - بیشتر از پنجاه کشور که عموما در زیر صحرای آفریقا یا آسیای مرکزی قرار دارند، اینها کشورهایی هستند که نه تنها پیشرفت نمیکنند، بلکه در حال پسرفتاند
و کمترین سهم از اقتصاد جهانی را در اختیار دارند.
«میلیارد آخر» توصیفی روشن و دلسوزانه از گرفتاریهای مردمان این کشورها و درخواستی برای مداخلههای اساسی بینالمللی است. تز پروفسور کولیر در واقع این است که کشورهای فقیر در دوری باطل از فقر، جنگهای داخلی، کودتاهای نظامی، تاراج منابع طبیعی و شکست دولت، گرفتارند، در قسمتی از نوشتههایش میخوانیم: «شواهد بر ضد راهحلهای داخلی است» و «غلبه بر مشکلاتی همچون جنگ یا کودتا، اموری نیستند که این کشورها به تنهایی بتوانند از عهده آنها برآیند». وی در پایان هر بخش توصیههایی را به عنوان راهکار برای این مشکلات در اختیار «گروه هشت» (گروهی متشکل از ۸ کشور ثروتمند) قرار میدهد.
توصیههای کولیر بسیار خاصاند و بر پایه محاسبات سود و زیان میباشند. برای مثال او مینویسد:
«کمکها با توجه به ناکارآمدی یک دولت شکست خورده، خیلی موثر نیستند، باید منتظر یک فرصت سیاسی بود. به محض پیش آمدن این فرصت، باید هر چه زودتر کمکهای فنی را اعطا کرد تا صرف بهسازی فنی کشور شود، سپس بعد از چند سال میتوان شروع به اعطای کمکهای مالی کرد.»
در رابطه با استفاده از نیروهای نظامی مینویسد:
«بدیهی است که برای برقرای امنیت در جوامع جنگزده حضور بیشتر نیروهای نظامی، الزامی است. در مورد اینکه زمان این حضور چقدر باید باشد، هم کشورهایی که نیرو میفرستند و هم کشورهایی که نیروهای نظامی وارد آنها میشوند باید زمانی حدود یک دهه را برای این پروسه در نظر داشته باشند.» اگر حضور نیروهای نظامی خیلی کمتر از یک دهه باشد، نشان دهنده این است که سیاستمداران داخلی بیشتر در پی تظاهرند تا برقراری صلح و اگر خیلی بیشتر از یک دهه طول بکشد باعث بیتابی مردم آن کشور برای خروج نیروهای خارجی میشود»
از نظر کولیر، «یک تضمین معتبر نظامی جهت مداخلات خارجی» نه تنها موجب برقراری صلح بلکه باعث ایجاد ثبات سیاسی خواهد شد. حتی مشکلات اخیری که توسط ارتشهای خارجی در جهان به وجود آمد، نیز (مانند عراق) او را دلسرد نمیکند. وی در نوشتههایش اشاره میکند که «مداخلات بریتانیا در سیرالئون ... موفقیت بزرگی به حساب میآید» وی اینگونه از این امر نتیجهگیری میکند که «ما باید مداخله کنیم، اما نه لزوما هر جایی، برخلاف عراق، سیرالئون دور نمای استفاده از فرصتهای مناسب برای مداخله در امور کشورهای فقیر است». همچنین وی معتقد به این است که نیروهای خارجی باید جایگزین نیروهای داخلی شوند: «نیروهای امنیتی بینالمللی باید متعهد به حضور طولانی مدت باشند، به این ترتیب جوامع جنگزده نیز باید هزینههای نظامی خود را کاهش دهند.»
البته کتاب «میلیارد آخر» فقط درباره مداخلات نظامی خارجی نیست. این کتاب در مورد موضوعاتی از قبیل «سیاستهای تجاری کشورهای ثروتمند در قبال کشورهای فقیر»، «استانداردهای بینالمللی جهت تحریم تجارت الماسهای خونین» (الماسهایی که تحت کنترل نیروهای شورشی استخراج شده و جهت تامین هزینه منازعات به فروش میرسند) و «کمکهای خارجی سنتی»، نیز بحث میکند.
البته کولیر، برخلاف استاد دانشگاه کلمبیا جفری ساکس آنقدرها هم نسبت به کمکهای خارجی خوشبین نیست. ساکس نظریات و پیشبینیهای خود را در مورد کمکهای خارجی در کتابی با نام «پایان فقر» (The end of poverty). بیان کرده است. در مقایسه با ساکس، کولیر موضع خود را جایگاهی میانه و معقول بین خوشبینان و بدبینان نسبت به کمکهای خارجی میداند. این در حالی است که ساکس اغلب مخالف مداخلات خارجی نظامی است؛ پس شاید کولیر آنقدرها هم میانهرو نباشد! مداخله نظامی، جنجالیترین ابزاری است که کولیر طبق ضوابط دقیق خود، قصد گسترش آن را برای کمک به کشورهای فقیر دارد.
این دقت بیش از حد وی از کجا ناشی میشود؟ برای یک اندیشمند اجتماعی، جهان یک آزمایش بزرگ است، با دادههایی که ما در اختیار داریم (از قبیل اینکه کدام جوامع در حال جنگاند و تا چه اندازه فقیراند، کدام کشورها درگیر کودتای نظامیاند، کدام کشورها، چه نوع کمکهایی دریافت میکنند و کدام کشورها الماس صادر میکنند!!) میتوانیم وابستگیهای آماری این دادهها را به همدیگر محاسبه کنیم. ما همچنین میتوانیم در مورد جنگ، صلح یا ملتسازی مطالعات گستردهای انجام دهیم، اما کولیر به صورت غیرطبیعی بیش از حد یک دانشمند اجتماعی که دادههایش میتواند به عنوان یک راهنما مورد استفاده قرار گیرد، مطمئن است: «ما در واقع بلوکهای سازنده یک سیستم را در اختیار داریم. ریسک منازعه تابعی از شاخصهای اقتصادی است و شاخصهای اقتصادی خود تحتتاثیر منازعهاند؛ میتوان این رابطه متقابل را به یک مدل تعمیم داد که چگونگی وقوع منازعه در یک ساختار مشخص را پیشبینی کند. من با کمک هاروارد هگره که یک اندیشمند سیاسی جوان است، توانستیم این چنین مدلی را بسازیم.»
افسوس، به عنوان یک اندیشمند سیاسی که روشهایی به مانند روشهای کولیر را در تحقیقات خود به کار میبرم، از محدودیتهای علم خودمان آگاهم، وقتی کسی عملی را بر پایه رابطههای آماری پیشنهاد میکند، قبل از هر چیزی باید از این نکته مهم آگاه باشد که رابطههای آماری با روابط علت و معلولی متفاوتاند.
مثلا ارتباط بسیار زیادی بین پوشیدن یک لباس گرانقیمت و ثروتمند بودن وجود دارد، ولی پوشیدن لباس گرانقیمت حتما به معنای ثروتمند بودن نیست. برای بنا نهادن یک بنیاد برای یک اقدام، کولیر باید نشان دهد که رابطههای موجود بین این کارها و نتایج حاصل علت و معلولی است، یعنی آن اعمال علت این نتایج هستند.
دارون آسم اوغلو، اقتصاددان دانشگاه MIT که اخیرا برنده جایزه معتبر جان بیتس کلارک به عنوان بهترین اقتصاددان زیر 40 سال شده است، دقیقا همین نقد را به تحقیق بانک جهانی در مورد جنگهای داخلی، وارد کرده است: «برخلاف ادعاهای موجود در این گزارش، شواهد موجودی که حاکی از پسرفتاند، معیار هیچ فرضیهای نمیتوانند باشند و روابطی که از آنها به عنوان روابط علت و معلولی تعبیر شده، در واقع چیزی جز چند رابطه نیستند. هنوز خیلی زود است که به نتایج سیاستگذاری برسیم.»
من نیز مجبورم چنین نقدی بر کتاب کولیر وارد سازم. او در واقع هیچ دلیل قانعکنندهای ارائه نمیدهد که معیارهایی که معرفی میکند حتما نتایج موردنظر را در بر خواهد داشت. البته دور از انصاف است اگر اذعان نکنیم که با دادههایی که درباره جنگهای داخلی و دولتهای شکست خورده در دست داریم، اثبات نتایج علت و معلولی بسیار سخت است، همچنان که کولیر خود مینویسد: «مدل ما نمیتواند برای پیشبینی استفاده شود.» در مقالات تحقیقاتی که او کتابش را بر پایه آنها نگاشته، تاکید بسیاری بر بعضی نکات دارد که نشان میدهد از محدودیتهای این روابط در اثبات نتایج مذکور، به خوبی آگاه است. این در حالی است که در کتاب چنان تاکیدی بر آنها نشده و کولیر به خواننده توضیح نمیدهد که چرا او چنین اعمال دقیقی را، با چنین اطمینان بیش از حدی تنها بر پایه این روابط، توصیه میکند.
البته مطمئنا دولتها تصمیمات بسیاری میگیرند حتی اگر اندیشمندان اجتماعی نتوانند با قاطعیت رابطه این اقدامات با نتایج موردنظر را تایید کنند، احتمالا آنها این تصمیمات را بر پایه نوعی داوری سیاسی اتخاذ میکنند که ارتباطی با روابط آماری ندارد. چیزی که درباره کتاب کولیر غیرطبیعی است این است که به نظر میرسد او قصد داشته که تحلیلهای آماری را به عنوان جایگزینی برای داوریهای سیاسی به کار برد، یا شاید ناخواسته، به صورتی استادانه، بر روی اعمالی که دولتها به هر حال قصد انجامشان را دارند سرپوش گذاشته است! کتاب تاکید خاصی بر نزدیکی علوم اجتماعی و نتایج آماری دارد که به نوعی این سرپوش را منطقیتر میکند ولی پارادوکس اصلی اینجا است که بسیاری از اندیشمندان اجتماعی که با این نوع تحلیلها آشنایی دارند، چنین نزدیکی را قبول ندارند!
البته این پایان اشتباهات کولیر در زمینه «تحقیق درباره علوم اجتماعی» نیست. بخش مهمی از استدلال او این است که «میلیارد آخر» خود به تنهایی توانایی غلبهبر فقر را ندارند، زیرا این کشورها درگیر جنگهای فراگیر، کودتاهای نظامی و تاراج ثروت منابع طبیعی هستند. مسلما نمیتوان مدعی شد که این استدلال به کلی اشتباه است (همه این عوامل به صورت انکارناپذیری مانع رشد آفریقا هستند، ولی آیا آنهایی که به اصطلاح در «آخر (Botton)» گرفتار شدهاند، منتظرند که توسط «گروه ۸» نجات یابند؟)
کولیر به طور خطرناکی به اشتباه آماری دیگر به نام «تورش انتخاب» (تورش انتخاب نوعی تحریف شواهد یا اطلاعات است که از نوع چینش دادهها و متغیرهای مستقل و وابسته ناشی میشود و معمولا در مورد تحریف تحلیلهای آماری، بسته به چگونگی نمونهگیری، به کار میرود، در واقع اگر تحلیلگر در تحلیل خود دقت کافی به خرج ندهد هر گونه نتیجهگیری ممکن است اشتباه باشد.م) نزدیک میشود. او کشورهای مورد مطالعه خود را بر پایه فقری که امروزه گرفتار آن هستند، انتخاب کرده است و بعد همچنین اشاره کرده که آنها رشد بسیار ناچیزی طی چهار دهه اخیر داشتهاند. (مانند آنگولا، هائیتی، لیبریا، سیرالئون، سومالی و کنگو) و سپس نتیجهگیری میکند که کشورهای فقیر در آینده نیز رشد اقتصادی ناچیزی خواهند داشت.
ولی در آغاز یک دوره چهل ساله هیچ شواهدی دال بر این وجود ندارد که یک کشور در آینده رشد ناچیزی خواهد داشت. کاری که کولیر انجام داده، این است که او این کشورها را در پایان این دوره چهل ساله انتخاب کرده است. بدین ترتیب بدیهی است که این کشورها در گذشته نیز رشد ناچیزی داشتهاند، زیرا اگر خلاف این بود، اکنون این کشورها اصلا فقیر نبودند!
قطعا کولیر حق دارد برای چنین کشورهایی دلسوزی کند. شاید او نگران این استکه رشد منفی آنها به طور نامعلومی، همینگونه ادامه پیدا کند. با این همه، شواهد تاریخی نشان میدهد که این فرض بیاساس است (رشد معکوس بین کشورهای فقیر در هر دو جهت وجود دارد، برای مثال کنیا، نیجریه، توگو و زیمبابوه بین سالهای 1960 و 1980 پیش از اینکه دچار زوال اقتصادی که محصول فجایع سیاسی و عوامل دیگر بود) شوند، رشد خوبی داشتهاند. برعکس بنگلادش، هند، اوگاندا و ویتنام پیش از آنکه رشد چشمیگر آنها در دهه 1980 شروع شود، بین سالهای 1969 و 1980 مستعد رشد منفی بودهاند. پس اگر اینقدر نوسان بین شکست و موفقیت وجود دارد، مشکل میتوان گفت که «میلیارد آخر» گرفتار شکستاند.
شاید اینها بیشتر مجادلات آماری باشد، که در هنگام نجات یک کشور از فقر، انجام میدهید، ولی اگر قرار است که برطبق تحقیقات اجتماعی، مداخله نظامی را پیشنهاد کنید، (به بیان کوتاهتر اگر قرار است کتاب کویر را بخوانید و برطبق آن نتیجهگیری کنید) با استدلالهای اشتباهی روبهرو خواهید شد که پشت نتایج تحقیقات پنهان شدهاند. افسوس، اکنون متوجه دو اشتباه معمول در این کتاب شدهایم: یکی «برابری روابط با علیت» (که به طور ناباورانهای از آن نتیجه شد که نیروهای حافظ صلح سازمان ملل موجب ایجاد صلحاند) و تورش انتخاب (که روشن ساخت «میلیارد آخر» در درآمد کم و رشد ناچیز گرفتار ماندهاند درحالی که شواهد تاریخی چنین نتیجهای را تایید نمیکنند.)
همچنین این مغالطههای تکنیکی در تحلیلهای کولیر، سوالاتی را در رابطه با نتایج وی پیش میکشد: اینکه نیروهای نظامی و یا هرگونه مداخله خارجی دیگر کی و چگونه باید صورت پذیرد؟ او نتایج آماری خود را با مثالهایی داستانی از مداخله نظامی تشریح میکند، که ما همه آنها را به عنوان تنها سابقه فعالیتهای نظامی دیدهایم. او شدیدا از این دیدگاه حمایت میکند که مداخله غرب میتوانست مانع از قتل عام رواندا در سال 1996 شود. مطمئنا رواندا تراژدی است که باعث بدنامی جامعه بینالمللی شده است. مشکل میتوان آن کشتار وحشتناک را درنظر گرفت و آرزو نکرد که ای کاش آن موقع مداخله نظامی خارجی صورت میگرفت.
البته هنوز هم این بحث وجود دارد که آیا آن موقع به راحتی میشد از قتل عام جلوگیری کرد؟ برخی افراد به گونهای از این بحث دفاع میکنند که گویی ارتش خیرخواه و سریعالعملی وجود داشت که تمام اطلاعات لازم را در اختیار داشت و تحت تاثیر سیاستهای بینالمللی نبود. تراژدیهای اتفاق افتاده در دو دهه گذشته نشان میدهد که هنوز چنین ارتشی وجود ندارد (برای مثال رواندا، بوسنی، سومالی و دارفور). در مورد دارفور اکنون سالها است که ما مشغول مذاکره و اخطار در مورد لزوم انجام عملیات هستیم، ولی هنوز هم هیچ نیروی موثری برای دفاع از غیرنظامیان در آنجا وجود ندارد. هنگام قتل عام، نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در رواندا حضور داشتند ولی به واسطه شک به اینکه آیا آنچه اتفاق میافتد قتل عام است یا جنگ داخلی و همچنین منافع دولتهای بزرگ (به ویژه فرانسه، که به مدت طولانی پس از کشتار دسته جمعی، در راستای حفظ نفوذ فرانکوفونی خود در آفریقای مرکزی بیشرمانه از «هوتوها» دفاع میکرد.) دست به هیچ اقدامی نزدند.
بنابراین، هم کارهای آماری و تحلیلهای مطالعه موردی، مسیری مبهم برای مداخله نظامی ترسیم میکنند. به نظر من نتیجه اخلاقی داستان این است، با این که فقر و خشونت بسیار حزنانگیزند ولی علوم اجتماعی نمیتواند راهنمای خوبی جهت استفاده یا عدماستفاده از نیروهای نظامی جهت از بین بردن آنها ارائه کند. خیلی تعجببرانگیز نیست، چرا باید اندیشمندان اجتماعی در مورد موفقیت مداخلههای نظامی (مانند سیرالئون) یا عدمموفقیت آنها (مانند سومالی) نظر کارشناسی ارائه کنند؟ قابلتاسف است که علوم اجتماعی به عنوان سرپوشی بزرگ برای مداخلههای نظامی به کار رود. البته ممکن است مواردی وجود داشته باشد که مداخله بشردوستانه پسندیده باشد. اما هیچ کس نباید به گونهای شتابزده به دنبال تایید این نوع از کمکهای خارجی باشد که در آن سربازان و کمککنندگان با همکاری با یکدیگر طبق آنچه در کتاب «میلیارد آخر» به عنوان نتیجه تحقیقات علوم اجتماعی ارائه شده، در یک کشور فقیر فعالیت کنند.
با اینکه نوع علوم اجتماعی که کولیر در پی گسترش آن است، راهنمایی اندکی در مورد مداخله نظامی ارائه میدهد ولی به این معنا نیست که هیچ حرف به درد بخوری در مورد آن نمیتوان گفت. بحثهای بسیاری در مورد این مساله، که کولیر توجه کمی به آن دارد، بین نویسندگان اندیشمند صورت گرفته است. این بحثها هنوز خیلی دور از این هستند که رای قاطعی در این مورد ارائه دهند ولی حداقل این را بیان میکند که مداخله انساندوستانه، همانند رویاهای کولیر، نه تنها پاک و غیرسیاسی نیست بلکه بسیار کثیف و سیاسی است. گروههای کمک مانند «پزشکان بدون مرز» (MSF) از این مساله اعتراض کردهاند که مداخله نظامی (یا حتی احتمال وقوع آن) ناچارا بیطرفی امدادگران را بیاعتبار میسازد و همچنین باعث محدود شدن آنها در دسترسی به افراد نیازمند کمک و حتی به خطر افتادن جان ایشان میگردد. در سومالی میزان حملات به امدادگران، بعد از اعزام نیروهای آمریکایی، افزایش یافت. در کوزوو امدادگران بعد از شروع حملات ناتو به صربستان اخراج شدند. یا نیروهای غیرنظامی طرفدار اندونزی در تیمور شرقی، به خاطر اینکه فکر میکردند امدادگران طرفدار جدایی تیمور شرقی هستند، به آنها حمله
کردند.
در آغاز حمله به افغانستان در سال 2001، به خاطر کمکهای ارتش، تشخیص امدادگران نظامی از امدادگران غیرنظامی بسیار مشکل بود، که دومی در مواجهه با خشونت مجبور بود موقتا پا پس بکشد. در ماههای اخیر، همزمان با اینکه افغانستان درگیر یک جنگ داخلی همهجانبه شده است، امدادگران از این موضوع تاسف میخورند که قسمت عمدهای از کمکهای ایالاتمتحده به جای اینکه در نواحی امنی که ظرفیت توسعه را دارند صرف شوند، به سمت مناطق اصلی منازعه نظامی در جنوب هدایت شدند که تاثیر چندانی در بازسازی آنجا نخواهد داشت. دکتر جان هاروی برادون از «پزشکان بدون مرز»، این سوال را مطرح میکند که: «چگونه در آینده مردم افغانستان بدانند که هر کمک انسان دوستانهای در واقع سرپوشی برای یک عملیات نظامی نیست؟»
الکس دوال یکی از افراد باسابقه و خبره در امور انساندوستانه برای نجات دارفور میگوید: «جنجال بر سر نیروهای سازمان ملل» باعث تحلیل تلاشهای دیپلماتیک آمریکا و متحدانش شده است. در هر حال با اینکه چنین نیرویی نیز برای محافظت از افراد غیرنظامی کافی نبود، این جنجال باعث تحریف تلاشها از دستیابی به یک توافقنامه صلح شد که آنقدرها هم دور از دسترس نبود.» (نشریه بینالمللی هاروارد، ۲۱ مارس ۲۰۰۷)
بهعلاوه وقتی مجوز سفید امضای یک جنگ انساندوستانه داده میشود، چه چیزی میتواند مانع سوءاستفاده قدرتهای بزرگ از این مساله به عنوان یک سرپوش برای پنهان کردن اهداف خودشان از جنگ شود؟ تایید جنگ کوزوو از طرف بسیاری از حامیان امور انساندوستانه باعث شد که کالین پاول، وزیر امور خارجه ایالات متحده در اکتبر 2002، مدعی این شود که استفاده ایالات متحده از نیروهایش در عراق به اندازه کوزوو ضرورت داشت. از سوی دیگر نیروهای حافظ صلح سازمان ملل نیز تحت کنترل قدرتهای بزرگ در شورای امنیت هستند. کشورهای در حال توسعه در مقایسه با قدرتهای بزرگ، علاقه کمتری به دادن مجوز برای حمله به کشوری تحت عنوان ناقض
حقوق بشر دارند. والدن بلو، فعال فیلیپینی میگوید: «شروعی مانند هائیتی یا کوزوو، پایانی مانند عراق را در پی خواهد داشت.»
من اعتراف میکنم، مثل هر انسان دیگری معتقدم که باید از غیرنظامیان در برابر خشونتهای وحشتناک محافظت شود. ولی ما باید اول به این سوال پاسخ دهیم که آیا اگر جنگ از طرف مشوقان انساندوست تایید شود، حتما نتایج آن نیز انساندوستانه خواهد بود؟ پاسخ به این سوال ساده نیست. بعید نیست که تعهدات محافظت بینالمللی، پوچ از آب درآیند و تراژدی به وقوع پیوندد (مانند سربرنیکا و رواندا). اندیشمند سیاسی، آلن کوپرمن میگوید: قاتلها بسیار سریعتر از مداخلهگران عمل میکنند. (در بوسنی، بیشتر کشتارهای نژادی در بهار 1992 اتفاق افتاد، حتی قبل از آنکه نشریات غربی به این مساله توجه کرده باشند.)
کوپرمن همچنین اشاره میکند که امید به مداخله بینالمللی باعث تشویق شورشیان به افزایش درگیری با ارتش محلی، قبل از رسیدن نیروهای بینالمللی میشود. این دقیقا همان اتفاقی است که در مورد ارتش آزادیخواه کوزوو افتاد. آنها در مصاحبهای که با کوپرمن داشتند به این مساله اشاره کردند که درگیری آنها با صربها از موقعی شدت گرفت که امید به مداخله خارجی افزایش یافت. به علاوه استراتژیهای ارتشهای غربی ممکن است باعث ترجیح یافتن جنبشهای خشونتآمیز به جنبشهای علیه خشونت شود. غرب به مدت ۸ سال به جنبش علیه خشونت در کوزوو بیاعتنایی کرد و بعد با اعزام نیروهای ناتو به نوعی به حمایت از خشونتهای ارتش آزادیخواه کوزوو بها داد.
شاید یک مداخله نظامی همهجانبه از سوی غرب باعث افزایش تدریجی خشونتها و در نتیجه افزایش کشتار غیرنظامیان شود. همانگونه که محمود ممدانی، استاد مطالعات دولت در کلمبیا میگوید: «چرا نباید مداخله در دارفور به جای کاهش خشونتها، مانند عراق، باعث افزایش آنها شود؟» اریک پوسنر، استاد حقوق دانشگاه شیکاگو اشاره میکند: «یک دیکتاتور باهوش میتواند یک مداخله انساندوستانه را با سپر قرار دادن غیرنظامیان در درگیریها، خنثی کند» (آیا سومالی اینگونه نبود؟)
البته ممکن است مواردی وجود داشته باشد که مداخله نیروهای خارجی باعث نجات جان بیگناهان شود ولی بنا به عقیده غالب، همانگونه که الکس دوال میگوید: «امپریالیسم بشردوستانه به هر حال امپریالیسم است». در پایان باید اشاره کرد که پیچیدگیهای اخلاقی و سیاسی مداخله نظامی را نمیتوان پشت چیزهایی مثل تحلیلهای آماری کولیر پنهان کرد.
ارسال نظر