آیا چاوز یک استثنا است؟
چاوز چهرهای است که شاید چندان محبوب نباشد، اما به واسطه رفتار، سخنان و اعمال عجیب و غریبش بسیار مشهور است.
چاوز چهرهای است که شاید چندان محبوب نباشد، اما به واسطه رفتار، سخنان و اعمال عجیب و غریبش بسیار مشهور است.
در همین ماه گذشته، وی با ملیسازی صنایع ونزولا دوباره خبر ساز شد. اقدامیکه تقریبا شاید نمونهاش در این سالها در دنیا نادر باشد. در حالی که ملل و دول دنیا سالهای سال است به شکست پروژههای دولتی پی بردهاند و در خود ونزوئلا بارها و بارها ناکارآمدی دولت آزمون شده است، اما گویا چاوز نه میآموزد و نه میشنود. چاوز عمل میکند و البته این کار را به بدترین وجه ممکن انجام میدهد. و چقدر نامطلوب است که رییسجمهور کشوری تنها به خاطر رفتار و اعمال غیرعادی و اشتباهش مشهور شود. اما آیا چاوز در ونزوئلا یک استثنا است؟ آیا چاوز را باید بد شانسی ونزوئلاییها قلمداد کرد؟
بهعبارت دیگر، آیا چاوز تنها حاصل یکسری اتفاقاتی است که اگر به گونهای دیگر ترتیب مییافتند، هم اکنون ونزوئلا به این درد مبتلا نمیشد؟
باید گفت که جو غالب نوشتارهایی که در روزنامههای مشهور دست راستی دنیا درباره چاوز منتشر میشود و همچنین جو غالب در فضای فکری لیبرالهای ایرانی چنین جوی است. یعنی جوی که چاوز را بزرگترین بدشانسی یک ملت قلمداد میکنند.
در این نوشتار با بررسی تاریخی ظهور و چگونگی ظهور چاوز در ونزوئلا سعی بر آن خواهد بود تا با آسیبشناسی مختصری، پاسخی در خور در رد این فرضیه که «چاوز تنها یک استثنا است» و اگر چاوز برود همه چیز درست میشود، بیابیم. برای این منظور باید از سال تاریخی ملت ونزوئلا یعنی سال ۱۹۴۸ آغاز کنیم.
در فوریه 1948، ونزوئلا به یک دوره دموکراسی شکننده و لرزان رسید. رومولو گالگوس که حزب او موفق به کسب 73درصد آراء در انتخابات سال 1947 شد، به عنوان اولین رییسجمهور منتخب دموکراتیک شناخته شد. اما از همان ابتدا تصور باطلی در ذهن وی و در ذهن حلقه اصلی حزب او وجود داشت که اولین اشتباه دولت جدید را رقم زد. اولین اشتباه و البته آخرین اشتباه این دولت جدید اعتقاد به این بود که انتخاب با این اکثریت از طرف مردم، آن هم در کشوری که صاحبان نفت، ملاک بزرگ، کلیسای کاتولیک و ارتش برآن تسلط داشتند، به معنای همه چیز است.
گالگوس و حزب او پیش از آنکه گروههای مذکور برای محافظت از منافع خود حرکتی انجام دهند، از طریق مالیاتبندی ۵۰ درصدی بر سود حاصل از نفت، تهیه برنامههایی برای اصلاحات وسیع در مورد زمینها، افزایش تحصیلات غیر مذهبی عمومی و کاهش بودجه ارتش و همچنین کاهش قدرت ارتش در کابینه، سعی در تضعیف کردن چهار گروه فوق کرد.
اما همان طور که میشد حدس زد، تنها 8 ماه طول کشید تا در اواسط نوامبر 1948، یک کودتای نظامی بدون خونریزی، گالگوس را عزل کرد و او و اعضای حزبش تبعید شدند. فعالیتها و اصلاحات قبلی تماما لغو شدند و یک دسته نظامی تحت کنترل مارکوس پرزخیمنز اداره امور را به دست گرفت. خیمنز تا سال 1958 حکومت کرد.
از ونزوئلا به عنوان کشوری که در ابتدای سال ۱۹۰۰ جزو ده کشور ثروتمند دنیا بوده است، نام برده میشود. همچنین عبارت «در ابتدای دهه ۸۰، اقتصاد ونزوئلا یکی از قویترین اقتصادها در آمریکای جنوبی بود» مناسبترین گزاره برای دوره ۱۹۵۸ - ۱۹۹۸ میباشد. اما این همه داستان نیست و حتی در این زمان(یعنی پس از سال ۱۹۵۸) ونزوئلا یکی از بهترین سطوح دموکراسی در آمریکای لاتین را نسبت به همسایگان خود داشته است.
اما نیروهای فشاری که در سال 1948 دست به کودتا زدند، کجا بودند و چه میکردند؟
آیا آنها در اثر محدودیتهای هدایت شده یک دولت دموکراتیک که حاصل کودتا بود، مطیع شده بودند؟
ادبیات رایجی که به شدت رواج دارد، این است که ونزوئلا به خوبی کار میکرد و هر روز بیشتر پیشرفت میکرد تا اینکه چاوز با عقاید نابخردانهاش پدیدار شد و یک اقتصاد در حال پیشرفت و یک دموکراسی رو به جلو و فعال را نابود کرد. آیا این گزاره درست است؟
یک نگاه دقیقتر به تاریخ نشان میدهد که این تمام واقعیت نیست و اوضاع حتی قبل از به قدرت رسیدن چاوز رو به انحطاط بوده است.
بدترین شواهد علیه دولتهای دموکراتیک ونزوئلا قبل از آمدن چاوز، شاخصهای اقتصادی آنها است. در حالی که ونزوئلا در قیاس با همسایگان خود به دلیل دسترسی به نفت بسیار خوب شروع کرد، از سال 1950 تا کنون در شاخص درآمد ملی سرانه خود، شاهد یک رشد منفی بوده است. (با توجه به قیمتهای ثابت سال 2000) این یک رکورد و یک واقعیت بسیار ناگوار است و تقریبا هیچ معادلی در قرن بیستم ندارد.(به جز چند کشوری نفتی معدود همانند نیجریه و عراق) آگنانی و آمیا (2005) با استفاده از تعریف رکود معتقدند که ونزوئلا از اوائل دهه هفتاد میلادی رکود بزرگی را تجربه کرده است. بلو و ریستاچه (2002) نیز به این موضوع اشاره کردهاند.
اغلب متونی که به بررسی ونزوئلا پرداختهاند بر کیفیت پایین سیاست در این کشور متمرکز شدهاند که کانال اصلی استفاده از منابع طبیعی در جهت رشد اقتصادی است. باردِن (۱۹۹۷) همبستگی منفی را بین تعرفههای واردات و رشوهخواری و رشد اقتصادی در ونزوئلا نشان میدهد. بلو و ریساچه(۲۰۰۲) و آگنانی و آمایا (۲۰۰۵) رانتجویی و شکستهای سیاست اقتصادی را بهعنوان علل رفتار متناقض اقتصاد ونزوئلا در طول پنجاه سال گذشته میدانند.
کارل (1997) ونزوئلا را نماینده کشور نفتخیزی میداند که سیستمهای سیاسی آن بر مبنای توزیع مجدد رانتهای نفتی استوار بوده و مالیات همگانی در آن نقشی نداشته که از نظر وی این رانتجویی خارج از چارچوپ متداول میباشد.
در حقیقت ونزوئلا در دهه هفتاد تقریبا از ثروتی دو برابر مکزیک و اندکی بیشتر از آرژانتین، اسپانیا، ایتالیا و فرانسه برخوردار بود (بر حسب سرانه تولید ناخالص داخلی و برابری قدرت خرید). اما در سال ۲۰۰۰ این کشور ثروتی سه برابر کمتر از اسپانیا، ایتالیا و فرانسه، نصف ثروت آرژانتین و سه چهارم ثروت مکزیک داشت. سرانه تولید ناخالص داخلی واقعی ونزوئلا در سال ۲۰۰۰، ۶۴۲۰ و در سال ۱۹۷۰ تقریبا دو برابر یعنی ۱۰۳۴۲ بوده است.
همانطور که در نمودار شماره یک آمده است، از سال 1950 تا 1972-1973 شاخصهای تولید و درآمد همگی روند صعودی دارند، اما از سال 1973 یعنی شوک نفتی به یکباره شاخصهای اقتصادی در این کشور افول میکنند، به نحوی که پس از گذشت حدود 34 سال، درآمد ملی سرانه ونزوئلا کمتر از درآمد ملی سرانه در سال 1950 میباشد. و اگر این آمار و ارقام با رشد اقتصادهایی همانند ببرهای آسیا یا حتی با اقتصادهایی همانند ژاپن و چین مقایسه شود، مشاهده میشود که در این سالها آن کشورها با رشدهای درآمدی بسیار بالایی همراه بودند و خود را از جرگه کشورهای درحال توسعه خارج ساختند و غالبا به کشورهای توسعه یافته پیوستند، در حالی که ونزوئلا در طول این مدت تنها به عقب بازگشته است.
اما این همه داستان نیست، اگر شاخصهایی همانند نسبت سرمایهگذاری از تولید ناخالص داخلی یا نسبت مصرف تولید ناخالص را هم محاسبه کنیم به آمارهای جالبی دست خواهیم یافت. همانطور که از نمودار شماره دو برمیآید، سهم مصرف از تولید ناخالص داخلی پس از سال ۱۹۷۳ به شدت افزایش یافته و سهم سرمایهگذاری به شدت کاهش یافته است، این در حالی است که سهم مصرف دولت از تولید ناخالص ملی تقریبا در این مدت زمان افزایش ثابتی را در هر سال داشته است.
در بیان دلایل این رشد منفی، اگر ما بخواهیم برای از سر باز کردن و گم کردن مساله، سیاستهای اقتصادی نئولیبرال یا نظم کلی و معمول آمریکای لاتین و حضور پرقدرت آمریکا در این منطقه، معضلات تجاری یا سیاستهای نادرست صندوق بینالمللی پول و امثالهم را به عنوان دلایل مشکلات ونزوئلا مذمت کنیم در دور باطلی افتادهایم که قطعا پاسخگوی مساله ما نخواهد بود. به نظر میرسد ترکیب نهادهای ضعیف و بازارهای ناکارآمد و ناقص در ونزوئلا با درآمدهای رانتی نفت، سبب شده است تا ساختار اقتصادی این کشور آسیب دیده و نتواند اهداف توسعهای خود را جامه عمل بپوشاند.
این افت شدید در درآمد ملی و کاهش سرمایهگذاری نسبت به تولید، بعد از شوک نفتی اول رخ داده است و نشان از این دارد که از هنگامی که سهم نفت از درآمدهای دولتهای ونزوئلا پس از شوک نفتی به مقدار قابل توجهی رسیده این مشکلات گریبانگیر این کشور شده است. بهطوری که قبل از آن و بدون وجود درآمد قابل توجه نفتی، اقتصاد ونزوئلا در وضعیت نسبتا مطلوبی به سر میبرد. تجزیه و تحلیلهای اقتصادی فراوانی وجود دارد که نشان میدهد نرخهای پایین رشد اقتصادی طی دورههای بلند مدت یا رشد منفی در یک دوره کوتاه مدت مخصوصا در یک اقتصاد متکی به نفت مثل ونزوئلا بهدلیل وجود درآمدهای رانت خیز نفت میتواند وجود داشته باشد و در ادبیات نفرین منابع(Resource curse) و در علم اقتصاد، امر عجیبی به حساب نمیآید. آنچه از آن به درستی به پارادوکس فراوانی (paradox of plenty) یاد میشود. اما آنچه ونزوئلا را کمی متمایز میکند، رشد منفی در طول ۵۰ سال است. بهطوری که میتوان گفت؛ رشد منفی در طول ۵۰ سال فقط یک فاجعه است که تنها در چند کشور معدود و بسیار به ندرت اتفاق افتاده است.
با دانستن این واقعیت میتوان چنین نتیجه گرفت که نظام پیش از ظهور چاوز فاجعهبار بود و ونزوئلا شانس آورد که فردی مثل چاوز زودتر پدیدار نشد و شاید بهتر باشد بگوییم که چاوز دقیقا محصول شرایطی بود که وجود داشته است.
باز باید برای درک بهتر مطلب به این شاه کلید بحث باز گردیم که چاوز به لحاظ توالی وقایع تاریخی محصول چه تاریخ و چه شرایطی است؟
استقرار مجدد قانون دموکراتیک مدنی در سال 1958، ده سال پس از کودتای شوم، نویدهای جدیدی را با خود بههمراه داشت. به هر حال در دهه 1960 حزب دموکراتیک اکسیون(حزب گالگوس) و حزب دموکراتیک مسیحی(COPEI) توافق کردند که پس از آن، انتخابات ونزوئلا به رقابت اختصاصی بین این دو حزب محدود شود که تحت نام پونتو فیجیمو شناخته شده است. اما این نظام هم بنا به دلایلی بعد از سال 1973 طی 16 سال موجب رشد منفی اقتصادی شد تا اینکه نارضایتیها با اعتراض و شورش کازارو در سال 1989 به اوج خود رسید. این اعتراضات به بهانه و در اعتراض به ایجاد و اجرای یک طرح برای اجرای اصلاحات بازار آزاد و خصوصیسازی به پیشنهاد IMF بهوجود آمد.
نتیجه همه این اعتراضها به تعویق افتادن آزادیهای مدنی و اجازه دخالت ارتش برای در هم شکستن اعتراضات بود. بیش از ۳۰۰۰ نفر در درگیریها کشته شدند و این گونه بود که کازارو به قسمتی از انگیزه کودتای شکست خورده در سال ۱۹۹۲ تبدیل شد و چاوز ظهور کرد.
مستندا میتوان حرکات چاوز را بیخردانه و نابودکننده نامید، اما شاید بتوان ادعا کرد که در متن حرکات چاوز یک دیدگاه تاریخی که از 1948 بسط داده شده دیده میشود، دیدگاهی که آزادیهای اقتصادی و لیبرالیسم را منکوب میکند و به جای نهادسازی و تاکید بر بازار آزاد بهسوی دولتگرایی گام بر میدارد. شاید بتوانیم نقش چاوز را در این میان تنها به عروسکی بدل کنیم که اقتصادی رو به زوال را نابود کرد. البته این نابودگری به کمک درآمدهای سرشار نفتی که از شانس خوب او در دوره زمامداری وی به بالاترین قیمت تاریخی خود رسیده است، میتواند ادامه داشته باشد و البته بهخوبی مشخص است که برنامههای به اصطلاح اجتماعی بیهدف و مسرفانه او (که بیشتر برنامههای توزیع رانت است) پس از پایان یافتن نفت قابل اجرا نخواهند بود. (هرچند که چاوز خود محصول چنین درآمدهای سرشاری است و شاید نتوان درآمدهای بالای نفتی را شانس چاوز نامید، بلکه تنها باید آن را بدبختی مردم نامید.)
با این همه میتوان ادعا کرد که دهههای وجود دموکراسی(دهههایی که چاوز حاصل آن دههها است!) برای مردم متوسط ونزوئلا نه تنها افزایش استاندارد زندگی و بهبود برنامههای اجتماعی را در پی نداشته، بلکه شاید حتی باعث وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی نیز شده است. این امر اشتباه بزرگی است اگر تصور کنیم که خارج شدن قدرت از دستان چاوز و قدرت گرفتن مخالفان او میتواند موجب بهوجود آمدن اقتصادی رو به رشد، روزنامههایی بدون سانسور و انتخاباتی منصفانه شود. چرا که چاوز بیش از آنکه یک فرد کوتهفکر باشد، محصول یک فرآیند معیوب است که از ساختارهای ناقص و رانتهای ناشی از افزایش قیمت نفت و قدرت بیحساب و کتاب و البته بسیار سترگ ناشی از وجود این درآمدهای سرشار نفتی بهوجود آمده است و دموکراسی ظاهری که در ونزوئلا در جریان است هم کمکی به مردم این کشور نمیکند، چرا که بهقول میشل راز (۲۰۰۱)، آنچه بیش از خود دموکراسی اهمیت دارد، منابع درآمدی دموکراسی است که در ونزوئلا با وجود رانت نفت، تنها میتواند به دولتی رانتیر منجر شود نه چیزی دیگر.
وقتی به درستی در مورد دیدگاه تاریخی چاوز قضاوت شود میتوان فهمید که او نه یک فرشته است و نه دیوی است که ونزوئلا را میبلعد. او به بسیاری از رویاهای سال 1948 پشت کرده است. وی با افزایش نقش ارتش در سیاست و زندگی مردم ونزوئلا، افزایش بودجه ارتش و با محدودکردن دموکراسی و تخریب اقتصاد و تخریب آینده بلندمدت ونزوئلا به مردم این کشور خیانت کرد. اما هنوز هم به بسیاری از اهداف انقلاب 1948 همانند ضدیت با لیبرالیسم و آزادیهای اقتصادی به شدت پایبند است.
شاید بتوان چاوز را بدترین اتفاقی دانست که تا به حال برای ونزوئلا پیش آمده است. اما فراموش نکنیم که پیشینیان چاوز نیز بهتر از او نبودهاند و با این ساختار معیوب و ناقص، پسینیان او نیز بهتر از او نخواهند بود.
بنابراین ونزوئلا قبل از هر چیز دیگر باید فکری برای درآمدهای نفتیاش بکند.
منابع:
* Agnani, B., Amaia, I. (2005). Growth in an oil abundant economy: The case of Venezuela, DFAEII Working Papers 200515, University of the Basque Country - Department of Foundations of Economic Analysis II.
*Bardhan, P. (۱۹۹۷). Corruption and development: A review of issues, Journal of Economic Literature, XXXV, pp. ۱۳۲۰-۱۳۴۶.
*Bello, O. and D. restuccia (2002). Venezuela.s Growth Experience,.mimeo, University of Toronto.
*Karl, Terry Lynn (۱۹۹۷), The Perils of the Petro-State: Reflections on the Paradox of Plenty, Journal of International Affairs ۵۳, Fall, ۳۱-۴۸.
*Ross, M. L. (2001b). 'Does oil hinder democracy?', World Politics, vol. 53, pp. 325-61.
ارسال نظر