اپیدمی بی‌حوصلگی در داستان‌خوانی

شبنم کهن‌چی

آپارتمانی گوشه شهری دور از پایتخت. میان رقص دود سیگار، محصور شده در چهار دیوار بدون قاب. زیر نور ضعیف لامپ آویزان از سقف. در سکوتی که از هیاهوی کلیدهای کیبورد می‌گریزد... مردی دست‌اندرکار تولد واژه‌ها است. می‌نویسد:

«... همیشه خدا همین‌طور است. بازی زن‌ها با آدم؛ همیشه اول حکم تفنن را دارد. اما یک‌کم که می‌گذرد؛ دو طرف می‌بینند که نه. خیلی هم تفننی در کار نبوده و مثل اینکه یک چیزهایی پشتش خوابیده که نمی‌شود نادیده‌اش گرفت.

چیزی که اول توی دل آدم، یک نقطه خیلی ریز است که می‌توانی نادیده‌اش بگیری. اما همین که یک کم بهش توجه نشان بدهی؛ آنقدر بزرگ می‌شود که همه دلت را ممکن است بگیرد....»

(کافه پیانو، فرهاد جعفری)

داستان کافه پیانو برای بسیاری از رمان‌خوان‌ها نامی آشنا است. این کتاب که به تازگی چاپ پنجمش روانه بازار کتاب شده با قلم مردی نوشته شده که روزگاری نه چندان دور آرزوی کافی‌من بودن در کافه‌ای را داشت که پاتوقی برای نویسندگان و هنرمندان و عکاسان باشد؛ همان روزها که پس از سال‌ها روزنامه‌نگاری و انتشار مجله «یک‌هفتم» خانه‌نشین شده بود. درست مثل بسیاری از روزنامه‌نگاران و خبرنگارانی که نشریه‌شان توقیف یا به خاطر وضعیت اقتصادی تعطیل می‌شود یا مانند برخی روزنامه‌نگارها که به خاطر تفاوت سلیقه نوشتاری و اندیشه تعدیل.

حالا امروز او در خانه می‌نویسد؛ داستان برای خودش، یادداشت و تحلیل برای سایت‌های مختلف در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی. در سایت خودش (www.goftamgoft.com) برای دلش می‌نویسد... برای مخاطبانش؛ چه منتقدان سرسخت، چه هواداران پروپاقرص.

فرهاد جعفری بهانه‌های کوچک اما واقعی آدم‌ها را به همراه خاطراتی که از آنها داشت در کلمات گنجاند و اولین رمانش را منتشر کرد که با استقبال هم مواجه شد. شخصیت‌های کتاب زنده‌اند و بیشتر اتفاقاتی که در فصول مختلف کتاب نگاشته شده، منشا حقیقی دارد.

راوی کافه پیانو در تهران زندگی نمی‌کند. نمی‌بینمش. فقط صدایش را می‌شنوم... لحنش مثل اکثر کسانی که می‌نویسند و می‌اندیشند و روزی شاید روزنامه‌نگار بوده‌اند، آرام و شمرده است. آرام و گرم و شمرده. آرام و گرم و شمرده و واضح. با این همه گفت‌وگویی که می‌خوانید حاصل شنیدن صدای او و سکوت من نیست. من سکوت کردم؛ اما او نگفت.. او نوشت؛ خب! او نویسنده است.

مشکل اکثر نویسندگان به غیر از دریافت مجوز انتشار، ویراستاری ناشران است که می‌توان گفت کانال دوم سانسور سلیقه‌ای است.

ظاهرا شما هم در مراجعه اولی که برای چاپ رمان خود به یکی از ناشران داشته‌اید با این مشکل مواجه شدید. ویراستاری محتوایی ناشران بعد از دریافت مجوز نشر، جدا از سانسورهای وزارت ارشاد چه مشکلاتی برای نویسندگان به وجود می‌آورد؟

نویسنده: مشروط به این که «ویراستاری محتوایی» در همان جهتی عمل کند که ممیزی ارشاد، آن وقت به نظرم همان خودسانسوری اغلب نویسندگان که از حساسیت‌های ممیزی ارشاد مطلع‌اند و به ناچار چنان محدودیت‌هایی را موقع نوشتن رعایت می‌کنند و همین طور محدودیت‌های ممیزی ارشاد به‌رغم خودسانسوری‌های نویسنده که پس از آن اعمال می‌شود، کافی است برای این که آثار هنری نوشتاری‌ ما دچار آسیب‌هایی شوند که آنها را از گزارش واقعیت واقعی یا داستانی یا تصویر کردن حقیقت واقعی یا داستانی باز دارد و دست‌شان را ببندد.

تصور می‌کنم این مشکل اکثر نویسنده‌ها است. مشکل نویسنده‌هایی مانند شما که در شهری به غیر از پایتخت زندگی می‌کنند، چیست؟ نویسندگان در شهرستان‌ها برای چاپ آثار خود با چه مشکلاتی دست به گریبان هستند؟

نویسنده: درباره افت و خیزهایش که بی‌اطلاعم؛ اما آینده به نظرم روشن است. همین که جامعه‌ای از شر غول‌هایش رها شود و به سمت میانمایگی سوق پیدا کند، نشانه خوبی است که می‌شود به آینده امیدوار بود.

درباره رمان بعدی که در دست نوشتن دارید به نام «قطار چهار و بیست دقیقه» شنیده‌ایم دست نگه داشتید و تمامش نکردید ... چرا؟

نویسنده: رمان بعدی‌ام که اسمش هست «قطار چهار و بیست دقیقه عصر» تقریبا تمام شده است. یعنی وقتی که اراده کنم که تمامش کنم فقط یکی دو روزی طول خواهد کشید تا به آخر برسد؛ اما منتظرم که «کافه پیانو» تا جایی که می‌تواند بازاری بسازد که کتاب بعدی‌ام بتواند روی آن بازار حساب کند.

شما از معدود نویسندگانی هستید که در فضای مجازی ارتباط بسیار نزدیک و خوبی با منتقدان و خوانندگان رمانتان برقرار کرده‌اید. داشتن سایت یا وبلاگ را برای نویسندگان چقدر لازم می‌دانید؟ آیا این رابطه مجازی روی کارتان هم تاثیر می‌گذارد؟

نویسنده: یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهای روزانه من پاسخگویی به خواننده‌های کافه پیانو است که از طریق ایمیل یا کامنت‌هایی که در «گفتم گفت» می‌گذارند با من در ارتباط هستند.

تا هر وقت که شخصا بتوانم بهشان پاسخ بدهم و با تک‌تک‌شان مرتبط باشم از این کار پرهیز نخواهم کرد و هر وقت هم که نتوانم از کسی کمک خواهم گرفت که در پاسخگویی به آنها کوتاهی صورت نگیرد.

از دید من یک خواننده دائمی یک گنج گرانبها است که تمامی ندارد. همان طور که ژورنالیست‌ها هم می‌گویند: یک مشتری دائمی بهتر از صد مشتری گذری است!

درباره کافه پیانو بگویید؛ این که کافه پیانو به غیر از رمان برای شما چیست؟

نویسنده: همان طور که در یادداشت اخیری که نوشتم، آورده‌ام کافه پیانو به نظرم از هر جهت یک «کتاب متوسط» و میانمایه است که تعهدا تکلیف توسط و میانمایگی را هم بر عهده گرفته است؛ به این معنی که کسی خواسته کتابی بنویسد نه چندان سخت و نه چندان سهل.