نظاره سایه‌ها

امیر میلانی

پس از بوق و کرناهای بسیار و تبلیغات چشم‌نواز از سطح شهر که در سر معابر مهم تهران برای کنسرت گروه شمس نصب شده بودند و هر علاقه‌مند موسیقی سنتی به ویژه شیفتگان مولانای کبیر را ... ترغیب به خرید بلیت کنسرت می‌کردند، این کنسرت در چهارشنبه شب گذشته در مجموعه فرهنگی کاخ سعدآباد برگزار شد و همگان دیدند وقتی فرهنگ مثال‌زدنی ایران زمین با موسیقی بی‌بدیل مقامی‌اش تلفیق درستی نیابد و وقتی ادا و اطوارهای شبه‌روشنفکری نوازندگان و رهبر گروه از قالب حرکت و موسیقی به قالب کلمه و حرف دربیاید چه سرنوشت اسف‌باری در انتظار موسیقی خواهد بود.برنامه شب اول گروه شمس که پس‌زمینه تبلیغات دهان‌پرکن شهری را یدک می‌کشید، نمایش مردانی با چشمان بسته بود که مثل همان تبلیغات و بیلبوردهای عظیم تنها در قالب عکس‌هایی زیبا می‌شد به آنها نگاه کرد.البته نکته‌ای هم که در این برنامه قابل‌ذکر می‌نمود، خواندن اشعاری از حضرت مولانا بود که به قول ظریفی، اگر این کنسرت چیزی برای لذت بردن نداشت دست‌کم می‌شد دو ساعت اشعار مولانا را شنید و از انرژی هماهنگ یک جمع (اشتباه نکنید، منظورم گروه نوازندگان نیست، این جمع به طور قطع جمع عظیم تماشاگرانی است که انرژی مثبت‌شان هماهنگ با اشعار این یگانه شعر ایران بود) انرژی گرفت.

برنامه با حدود یک ساعت تاخیر آغاز شد و البته برای تماشاگر ایرانی که به این تاخیرها عادت دارد چیز غریبی نبود. گروه که روی صحنه آمد، کیخسرو پورناظری در توضیح این تاخیر جملات حیرت‌انگیزی بر زبان آورد: «ما تا لحظاتی پیش خودمان هم به درستی نمی‌دانستیم که روی صحنه خواهیم آمد یا نه. بخش قابل توجهی از برنامه‌ ما به دلایلی که خودمان هم نمی‌دانیم، حذف شده است و سماع گران قونیه هم که در اینجا حضور دارند از اجرای برنامه منع شده‌اند. آنها فقط در پشت سر گروه به نظاره کارما می‌نشینند، بدون اینکه برنامه خود را اجرا کنند. این سماع‌گران، البته از قونیه به دعوت ما برای اجرای برنامه آمده‌ بودند تا همزمان اجرای گروه به سماع مشغول شوند، اما اجازه این کار صادر نشد.» این جملات کیخسرو پورناظری تعجب همگان را برانگیخت. مگر می‌شود برنامه‌ای که از مدت‌ها پیش تدارک دیده شده و همه بخش‌های آن حتی در همان بیلبوردهای تبلیغاتی آمده، به ناگاه حذف شد. این اتفاقات در زمانی می‌افتد که مجوز کنسرت‌ها ساعاتی پیش از اجرای کنسرت لغو می‌شود و چالش‌های غریبی را در عرصه موسیقی ایران باعث می‌شود.

یادمان می‌آید سال گذشته در اجرای همین گروه شمس در پشت سرگروه، سماع‌گرانی با لباس سفید مشغول سماع بودند و به لحاظ بصری اثری فوق‌العاده بر جمع تماشاگران گذاشتند؛ اما امسال ظاهرا اوضاع فرق کرده است.

همان گروه سه نفره دیگر اجازه این چشم‌نوازی را نیافتند و پشت سرگروه، مثل سایه‌هایی که تصویر سیاهشان به آزار چشم تماشاگران می‌آمد تا نوازش چشم او، به تماشای نواختن گروه شمس نشستند. این هم از آن عملکردهایی است که سیاست‌گذاران موسیقی باید پاسخگوی آن باشند. اینکه از پارسال تا امسال چه اتفاق غریبی مگر رخ داده که آنها دیگر نمی‌توانند سماع کنند. در ظاهر برای پاسخ به این سوال و سوال‌های مشابه در فضاهای مشابه فرهنگی باید یک سالی صبر کرد تا ببینیم کسی پیدا می‌شود که به ما بگوید چرا این تشتت در عرصه‌های فرهنگی و هنری ایران روی داده است.

بین دو بخش این برنامه حدود چهل دقیقه تنفس از سوی گروه داده شد و پس از آن در بخش دوم هم قطعاتی با تبور و سازهای دیگر ایرانی اجرا شد با اشعاری از مولانا نکته قابل ذکر بخش دوم اجرای جیغ‌وار سازهای غیرسنتی بود که بالاخره مشخص نشد این سازها که صدای باران و آب و گهگاه توحش جنگل (!) از آن به گوش می‌رسید ایرانی است یا خارجی یا فرازمینی (!) تصور کنید روی شعر «یار آمد و من طاقت دیدار ندارم» که انگ موسیقی مقامی ایرانی است اصواتی شنیده شود که هیچ ربطی به موسیقی درون این شعر ندارد. کنسرت سال ۸۷ گروه شمس، فارغ از مصاحبه‌های مطبوعاتی و بیلبوردهای تبلیغاتی و شعارهای بعضا روشنفکرانه به جهت برخی از تناقضات رفتاری و عملکردی که در موسیقی حال حاضر ایران دیده می‌شود، نه تنها حرفی برای گفتن نداشت که نشانه‌هایی از بی‌اعتنایی به تماشاگر موسیقی دوست ایرانی را می‌شد در آن جست‌وجو کرد. در ظاهر باید یک سال صبر کرد تا بعضی سوال‌ها را از بعضی از آدم‌ها پرسید.