فیلم‌ها و دنباله‌هایشان

رهام وزیری

کمتر از یک هفته دیگر هریسون فورد در دهه هفتم زندگیش بار دیگر در نقش دکتر جونز باستان‌شناس آمریکایی ظاهر خواهد شد. نوزده سال پس از آخرین اکران سری فیلم‌های ایندیانا جونز چهارمین قسمت این سری فیلم‌ها با نام ایندیانا جونز و امپراتوری بلورین جشنواره کن را افتتاح کرده و متعاقب آن به طور گسترده در سراسر جهان به نمایش در خواهد آمد.

اما چه چیز استیون اسپیلبرگ را پس از نزدیک به دو دهه بار دیگر بر آن می‌دارد تا یک کاراکتر قدیمی سینما را مجددا زنده کند؟

به بیان بهتر چه چیزی اسپیلبرگ را مجاب می‌کند تا ریسک ساخت ایندیانا جونز دیگری را قبول کند؛ فیلمی که ممکن است چهره قهرمان سینمای دهه ۸۰ میلادی هالیوود را خدشه‌دار کند.

این سوالی است که می‌تواند با هر بار که خبری در مورد ساخت یا اکران یک دنباله سینمایی منتشر می‌شود، مطرح شود.

ساخته شدن ایندیانا جونز چهار می‌تواند از دو منظر مورد بررسی قرار گیرد.

منظر اول بسیار سهل می‌نمایاند. دکتر جونز می‌تواند در ادامه زنده شدن قهرمان‌های دهه ۸۰ سینمای هالیوود بر پرده نقره‌ای جان گرفته باشد.

سیلوستر استالونه سال قبل ششمین قسمت مجموعه فیلم‌های راکی را روانه سینماها کرد و جسته و گریخته اخباری از ساخته شدن چهارمین قسمت فیلم‌های اکشن «رمبو» نیز به گوش می‌رسد.

نمی‌توان انکار کرد که یکی از رسالت‌ها و به بیان بهتر ماموریت‌های پنهان همیشگی هالیوود احیای غرور آمریکایی و نشان دادن هیمنه ایالات متحده به جهان به خصوص شرق است.

رمبو در قامت یک کهنه‌ سرباز آمریکایی این ماموریت را بسیار رو و روشن انجام داده و با ارائه یک سرباز همیشه پیروز قصد دارد قدرت آمریکا را نشان دهد.

راکی با شکست دادن بوکسور روسی در مسکو این ماموریت را به گونه‌ای دیگر انجام می‌دهد و دست آخر دکتر جونز در قالب یک باستان‌شناس و دانشمند آمریکایی به استقبال خطر می‌رود و سرنوشت بشر را از تاریکی و تباهی نجات می‌دهد.

این سه کاراکتر قهرمانان هنری آمریکا در دوران جنگ سرد هستند و با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ عملا کارکرد این کاراکترها نیز به پایان رسید.

اما اکنون در پی وقوع یک سلسله اتفاقات در عرصه بین‌المللی همچون حادثه تروریستی یازده سپتامبر و جنگ‌های ناموفق عراق و افغانستان و تصمیمات جورج بوش، غرور آمریکایی نیازمند احیای مجدد است.

این بار نیز هالیوود برای انجام این ماموریت به میدان آمده است تا با استفاده از جادوی سینما بار دیگر دست کم در عرصه هنر و رسانه کفه ترازو را به نفع ایالات متحده سنگین کند.

از منظر دوم ایندیانا جونز چهار می‌تواند به دنبال یک تحلیل اقتصادی ساخته شده باشد.

استیون اسپیلبرگ و یار دیرینه‌اش جورج لوکاس می‌خواهند با استفاده از نوستالژی دکتر جونز بار دیگر فیلم پرفروشی را روانه بازار کنند.

اسپیلبرگ در چند سال اخیر با دو فیلم ناموفق مونیخ و جنگ دنیاها اعتبار خود را خدشه‌دار کرده است. این فیلم‌ها چه در جلب نظر منتقدان و چه در جلب نظر بینندگان ناموفق بودند.

جورج لوکاس نیز پس از سه گانه دوم جنگ ستارگان دیگر ارائه‌ای در سینما نداشت. موفقیت فیلم ایندیانا جونز می‌تواند اعتبار اسپیلبرگ را در مقام کارگردان و جورج لوکاس را به عنوان تهیه‌کننده بازگرداند. هرچند روی دیگر سکه نیز همیشه وجود دارد!تجربه دنباله‌سازی در سینمای هالیوود نشان داده است که همواره دنباله‌ها بر اساس یکی از سه محور زیر ساخته می‌شوند.

دسته اول دنباله‌هایی هستند که دقیقا برای کارکردی ویژه ساخته می‌شوند و موفقیت یا شکست قسمت اول در ساخته شدن آنها نقشی ندارد. این دنباله‌ها عموما کارکردی سیاسی دارند و در نهایت می‌خواهند مفهومی را در ذهن بینندگان خود القا کنند. مجموعه فیلم‌های رمبو از این دسته هستند.

دسته دوم دنباله‌ها در پی موفقیت چشمگیر قسمت اول ساخته می‌شوند.

در اکثر مواقع از قبل برای ساخت قسمت‌های بعدی ایده‌‌ای وجود نداشته است و پول‌سازی قسمت اول تهیه‌کننده و کارگردان را به سوی ساخت قسمت‌های بعدی سوق داده است.

ساخته شدن هر دنباله در این دسته از فیلم‌ها بستگی تمام به موفقیت فیلم قبلی دارد. در صورتی که مخاطبان از فیلم استقبال کنند،‌ حکم ساخته شدن قسمت بعدی صادر شده است.

مجموعه فیلم‌های اوشن مثالی از این دست است. در این رده بسیاری از دنباله‌ها در قسمت دوم متوقف شده‌اند و یک شکست هنری و تجاری را رقم زده‌اند.

دسته سوم دنباله‌هایی هستند که کاملا فکر شده ساخته شده‌اند و قبل از خط روایی آنها با قسمت‌های قبل سنجیده و مشخص شده است.

این دنباله‌ها موفق‌ترین دنباله‌های سینمای هالیوود هستند.

فیلمنامه آنها معمولا به طور پیوسته و توسط یک نفر نوشته شده است و فیلم‌برداری آنها نیز در بسیاری مواقع به طور همزمان انجام می‌شود.

این گونه است که دست آخر با کاری یکدست و دارای پیوستگی منطقی رو‌به‌رو هستیم.

در گونه‌های قبل عمدتا تنها کاراکترهای قهرمان و ضدقهرمان یکسان هستند، اما در گونه اخیر فضای قصه نیز پیوستگی دارد. بیل را بکش و ماتریکس از این گونه فیلم‌ها هستند.