اقتصاد اتریشی چیست؟
زهرا وهابی
چکیده
آشنایی با اصول و مبانی یک مکتب فکری مهم‌ترین و اساسی‌ترین گام جهت شناخت آن می‌باشد؛ اما اقتصاد اتریشی از جمله جریان‌های فکری است که سخن گفتن از مبانی آن کار چندان ساده ای نیست.

وجود گستره ای تاریخی از آرای توماس اکویناس قدیس در قرن ۱۵ تا کارل منگر در قرن ۱۹ و اندیشمندانی چون باورک، میزس، هایک و سایرین در کنار حاکمیت اقتصاد متعارف باعث گردیده تا اجماع بر اصول این مکتب دشوار شود. با این همه سه اصل فردگرایی روش شناختی، ذهن گرایی روش شناختی و فرآیند گرایی از جمله مفاهیمی است که در بین اندیشمندان این مکتب مشترک بوده و وجه تمایز آنها با سایر مکاتب اقتصادی محسوب می‌شود. این مقاله ضمن ارائه تاریخچه‌ای مختصر از سیر تحول این اندیشه برآن است تا به تببین این سه اصل اساسی علم اقتصاد اتریشی بپردازد.
تاریخچه:
اگرچه به‌هنگام بررسی تاریخچه مکتب اقتصاد اتریشی نباید ازاندیشه های ژرف توماس اکویناس قدیس در خصوص اهمیت کنش انسانی غافل شد، اما سرآغاز مکتب اقتصاد اتریشی به آرای کارل منگر(۱۹۲۱-۱۸۴۰) در کتاب «اصول علم اقتصاد» (۱۸۷۱) وی باز می‌گردد. منگر در ابتدا با ارائه نظریه ارزش برپایه مبانی ذهن گرایی روش شناسانه در نقش یک انقلابی مارژینالی ظاهر شد؛ لیکن بعدها توانست با طرح نظریه عمومی خود درباره کنش انسانی، مساله اقتصادی انسان‌ها را از آنچه اقتصاد نئوکلاسیک تخصیص بهینه منابع محدود می‌دانست، فراتر ببرد. در واقع منگر با قبول اصول اقتصاد آزاد کلاسیک واصول فردگرایی روش شناسانه تصویری از اقتصاد ارائه کرد که پس زمینه‌اش انتخاب افراد بود. اگر چه بسیاری از استدلال‌های نئوکلاسیکی را می‌توان از نوشته های منگر استخراج کردولی توجه به نظرات وی در خصوص وجود و عملکرد نهادهای خودجوش و اهمیت فرآیند تعادلی به جای نقطه تعادل ونیز تئوری شناخت، حکایت از خلاقیت وی در ایجاد تفکری جدید در اقتصاد دارد.
اندیشه‌های منگر بعدها باتلاش دوتن از دانشجویان وی به نام‌های «اوگن فن بوم- باورک» و «فردریش فن ویزر» بسط یافت. ویزر در معروف‌ترین کتاب خود «ارزش طبیعی» تلاش نمود تا مفاهیم ضمنی نظریه ارزش منگر را بسط دهد. وی با استفاده از هزینه فرصت قرائتی جدید از قانون مطلوبیت ارائه داد.
نظریه اولیه سرمایه در اقتصاد اتریشی عمدتا برگرفته از نوشته‌های باورک است. وی با ارائه تحلیلی از سرمایه و بهره گام مهمی در این خصوص برداشت. نظریه بهره‌ای که باورک بر پایه رجحان زمانی ارائه کرد درکنار معرفی واژه «مدت زمان متوسط تولید»توانست تا بین قابلیت تولید و فرآیندهای آن ارتباط برقرار کند. وی نشان داد که ساختار سرمایه همگن نیست و رشد اقتصادی تنها به افزایش سرمایه بستگی ندارد، بلکه به مدت زمان تولید نیز وابسته است.
پس از آن «لودویگ فن میزس» و «فردریش آگوست فن‌هایک» در چارچوب سنت اتریشی به ارائه تحلیل‌هایی درخصوص ادوار تجاری و عدم امکان محاسبه در اقتصاد سوسیالیستی پرداختند. میزس در ابتدا با انتشار «نظریه پول و اعتبار» توانست تا نظریه ارزش منگر را در قالب نظریه پولی خود احیا نموده و قرائت جدیدی در مقابل نظریه مقداری پول ارائه دهد به علاوه نظریه منشاء پول منگر را نیز بسط دهد. میزس علاوه بر شهرت در نظریه پولی، مخالف سرسخت سوسیالیسم نیز بود و اعتقاد داشت که بدون قیمت‌های بازار محاسبه اقتصادی امکان‌پذیر نیست و از آنجا که دنیای واقعی دایما با تغییرات مداوم مواجه است؛ لذا محاسبه اقتصادی بر پایه مفروضات سوسیالیستی
غیر ممکن است. مقاله وی در سال ۱۹۲۰ با عنوان «محاسبه اقتصادی در کشورهای مشترک‌المنافع سوسیالیستی» کوششی بر اثبات این مدعا بود. ‌هایک نیز علاوه بر بسط نظریات اقتصاددانان اتریشی قبل خود در خصوص علت ادوار تجاری، خطرات گسترش اعتبارات و عدم محاسبه اقتصادی در نظام سوسیالیستی نظریه مهمی در خصوص شناخت ارائه نمود. اگرچه اقتصاد اتریشی روند رو به گسترش خود را مدیون تلاش‌های صاحبنظران بسیاری است؛ لیکن جایزه نوبل‌هایک در سال ۱۹۷۴جان تازه‌ای به کالبد آن بخشید.بعدها این مکتب در سایه نظریه پردازانی چون رتبارد، لاخمان وکزنر بسط و توسعه یافت.
مبانی سه‌گانه اقتصاد اتریشی:
فردگرایی روش شناسانه: انسان موجودی است صاحب اختیار، بنابراین در مقابل گزینه‌های پیش روی خود دست به انتخاب می‌زند و برای دستیابی به اهدافش از وسایل گوناگون بهره می‌گیرد؛ اما این انتخاب‌ها بر چه اساسی صورت می‌گیرد؟ به عبارت دیگر در یک رابطه علی، علت هر انتخاب چیست؟ علم اقتصاد اتریشی انتخاب را نوعی کنش انسانی می‌داند که طی آن یک بدیل با مطلوبیتی کمتر با بدیلی دیگر با مطلوبیت بیشتر مبادله می‌شود. لذا اقتصاد چیزی فراتر از مطالعه کنش انسانی نیست.علم اقتصاد اتریشی تاکید ویژه‌ای برفرد دارد؛ چرا که فرد منشا کنش انسانی است و قادر است تا کنش‌های منحصری ارائه دهد پس به تعداد افراد می‌توان انتخاب‌های متفاوت داشت. به عبارت دیگر همواره طیفی گسترده از ‌ترجیحات فردی متمایز از هم وجود دارند که الزاما هم راستا نبوده و حتی در برخی مواقع در تضاد با یکدیگر قرار دارند. به همین دلیل همسو ساختن کنش‌ها و خواسته‌ای متفاوت انسانی مهم‌ترین مساله اقتصاد محسوب می‌شود. برای مثال هنگامی که فرد برای خرید کالایی به فروشگاهی می‌رود از نیاز خود و چگونگی رفع آن مطمئن است؛ در حالی که از وجود آن کالا برای عرضه در فروشگاه مطمئن نیست. در واقع تمایل خریدار به خرید کالا الزاما به معنای تمایل فروشنده به عرضه کالا نیست. این شرایط نااطمینانی که فرد در آن به سر می‌برد، نتیجه متغییر بودن کنش‌های انسانی از فردی به فرد دیگر است. در اینجا مساله اصلی چگونگی همسو ساختن این کنش‌ها است.
رویکرد دیگر علم اقتصاد اتریشی نسبت به پیچیدگی و تنوع کنش انسانی دال بر عدم امکان استفاده از ابزار ریاضیات برای تبیین و تحلیل واقعیات اقتصادی است. در شرایطی که برخی از اقتصاددانان متعارف نظریه اقتصادی را تقریبا مترادف اقتصاد ریاضی می‌دانند، اقتصاددانان اتریشی معتقد به ناتوانی ریاضیات در فهم کنش‌های پیچیده انسانی هستند. در واقع در خوشبینانه‌ترین حالت ریاضیات تنها می‌تواند چگونگی وقوع پدیده‌ها را توضیح دهد؛ ولی هرگز قادر به پیش‌بینی آینده نیست.
با اینکه اهمیت کنش انسانی در اقتصاد مورد تایید همه اقتصاددانان اتریشی است؛ اما رویکردهای متفاوتی نسبت به آن وجود داشته و دارد به گونه‌ای که هر کدام نتایج متمایزی را از نظریه کنش انسانی استخراج نموده‌اند. برای مثال منگر ازاصل کنش انسانی جهت تبین کالاهای واسطه استفاده نمود؛ در حالی که میزس به استناد کتاب «کنش انسانی» خود که در سال ۱۹۴۹در ایالات متحده آمریکا انتشار یافت به تحلیلی در باره بازارها و قیمت‌گذاری بازار، نظریه پول و بهره و سرمایه و نقد مدل سازی آماری پرداخت. از سوی دیگر ‌هایک با تاکید بر اهمیت کنش انسانی نظریه شناخت و امکان‌ناپذیری محاسبات سوسیالیستی را مطرح کرد و سال‌ها بعد رتبارد با اضافه نمودن دو اصل بدیهی دیگر به اصل کنش انسانی امکان درک بهتر و دقیق‌تر از آموزه‌های علم اقتصاد اتریشی را فراهم ساخت.
از آنجا که هدف این مقاله معرفی مبانی اصلی است، لذا در جدول فرد گرایی روشن شناسانه مفروضات و نتایج مشترک بین نظریه‌پردازان اقتصاد اتریشی در خصوص کنش انسانی آورده شده است.
ذهن‌گرایی روش شناسانه: دانستیم که کنش‌های انسانی از اهمیت بسیاری در مبانی اقتصاد اتریشی برخوردارند. اما خاستگاه کنش انسانی چیست؟ به عبارت دیگر افراد که خود عاملان کنش انسانی محسوب می‌شوند بر چه اساسی دست به انتخاب‌های متمایز می‌زنند؟ در پاسخ به این سوال علم اقتصاد اتریشی به نقش ذهن انسان در تحقق کنش می‌پردازد. کنش‌های انسانی و انتخاب‌ها بر پایه مقیاس‌های ارزشی افراد صورت می‌گیرند و این ارزش‌ها از ذهن افراد منتج می‌شود. بنابر این افراد مجموعه ارزش‌هایی خلق می‌کنند و براساس آنها تصمیم می‌گیرند که کاملا منحصر به فردند. به همین دلیل کنش‌های انسانی افراد متفاوت است؛ چون از ارزش‌های ذهنی متمایز نشات می‌گیرد. تصمیم‌گیرنده اقتصادی نیز بر پایه همین ارزش‌های ذهنی دست به انتخاب می‌زند پس این ارزش‌های ذهنی است که ارزش اقتصادی را ایجاد می‌کند و لحاظ نمودن معیارهای دیگر برای ارزش که از صفات ذاتی کالا یا نهاده‌های تولید به کار رفته در آن منتج شود، ممکن نیست. این نکته یکی از مهم‌ترین وجوه افتراق نظریه ارزش در اقتصاد اتریشی با سایر مکاتب اقتصادی است.از سوی دیگر چون ارزش‌ها زاییده ذهن منحصر به فرد افراد است پس هیچ ارزشی بر دیگری برتری ندارد. لذا از دیدگاه اقتصاد اتریشی این ارزش‌ها قابل داوری نیستند. ضمنا به دلیلی پیچیدگی ذهن در قالب مدل‌های ریاضی نیز نمی‌گنجند؛ ولی داده‌های اولیه اقتصاد و علوم اجتماعی محسوب می‌شوند.انسان موجودی است که در بستر زمان زندگی می‌کند. بنابر این ارزش‌های برخاسته از ذهن وی هم در طول زمان ثابت نمی‌ماند. انتخاب‌ها و تصمیمات اقتصادی او نیز از دوره‌ای به دوره دیگر تغییر می‌کند. تصمیمی که در یک دوره از زمان به عنوان بهترین انتخاب مطرح است؛ الزاما در دوره‌های بعدی بهترین انتخاب نیست. درواقع‌ ترجیحات افراد در طول زمان تغییر می‌کند. آنان به طور مداوم مشغول ارزیابی اهداف و وسایل به کار گرفته خویش هستند و به این ‌ترتیب رفتار دیگران را نیز تحت‌تاثیر قرار می‌دهند. تغییر ‌ترجیحات هر فرد در طول زمان یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های اقتصاد اتریشی با نئوکلاسیک‌ها است. از کنار هم قرار دادن نتایج فوق که همگی از اهمیت ذهن انسان در کنش وی منتج می‌شود، می‌توان نتیجه گرفت که تمایز ارزش‌های انسان‌ها از یکسو و تغییر ‌ترجیحات ذهنی هر فرد در طول زمان از سوی دیگر، دلالت بر عدم امکان برنامه‌ریزی متمرکز دارد. به عبارت دیگر مشروعیت یک برنامه‌ریزی متمرکز به کار آمدی آن است حال آنکه از دیدگاه اقتصاددانان اتریشی داده‌های یک نظام برنامه‌ریزی متمرکز بیش از آنکه واقعیت‌های عینی باشند، پدیده‌های ذهنی هستند به همین دلیل نمی‌توان به کار آمدی آنها یقین داشت. جهت تبیین بهتر این مطلب به نوشته‌ای از‌ هایک اشاره می‌کنیم.«یکی از مشکل‌ترین تصمیم‌های مربوط به تولید تعیین مقدار و چگونگی مصرف کالاهای سرمایه‌ای است. یک نظام سوسیالیستی بر پایه انتظارات ازآینده قیمت نهاده‌ها و محصول، به تدوین برنام‌های متمرکز در این خصوص بپردازد؛ در حالی که قیمت‌های آتی تنها قضاوت‌هایی درباره امکان‌های موجود در آینده جهان است و هیچ موقعیت عینی ندارد. شناخت درباره فرآیند تولید نیز دستورالعمل ثابتی نیست، بلکه در بسیاری موارد زاییده ذهن است».از گفته‌های فوق می‌توان به اهمیت تفکر ذهن‌گرایانه در ‌اندیشه‌های متفکران علم اقتصاد اتریشی پی برد. در واقع در این مکتب نه تنها ارزش‌ها بلکه طرح‌ها، انتظارات و دریافت‌های افراد از واقعیت هم ذهنی است. جدول زیر خلاصه‌ای از تاثیر ارزش‌های ذهنی در مبانی اقتصاد اتریشی را نشان می‌دهد.
فرآیند‌گرایی: دانستیم که کنش‌های افراد نه تنها از فردی به فرد دیگر تغییر می‌کند بلکه کنش‌های یک فرد نیز در طول زمان تغییر می‌کند. افراد در هر لحظه از زمان براساس آخرین خواسته خود تصمیم می‌گیرند و ابزارهایی را جهت رسیدن به آن هدف برمی‌گزینند و در نهایت برای دستیابی به آن دست به عمل می‌زنند. نااطمینانی ناشی از کنش‌های متفاوت افراد باعث می‌شود تا همه به خواسته واقعی خود نرسند و حتی گاهی کنش فرد برای رسیدن به هدف توسط عمل دیگری متوقف گردد. بنابراین نمی‌توان از نتیجه واقعی عمل تا قبل از تحقق آن اطمینان داشت.. به علاوه چون سود و زیان نیز ماهیتی ذهنی دارد و غیر قابل‌ اندازه‌گیری است، داوری در مورد کارآیی یا ناکارآمدی کنش، به نظر افراد مرتبط می‌شود و آنها هستند که پس از انجام عمل، کارآ بودن عمل را تعیین می‌کنند. طی فرآیند تصمیم‌گیری برای عمل است که افراد می‌آموزند بهترین کنشی که می‌توانند انجام دهند کدام است. حتی درصورت دستیابی به هدف نهایی نیز، عملی که در آن لحظه بهترین است الزاما در تجربه مجدد بهترین نخواهد بود. در واقع کسب دانش‌های جدید فرد را قادر می‌سازد تا طیف وسیعی از تغییرات را در طرح‌ها و برنامه‌های خود متصور شود. به دلیل همین گستردگی، از منظر اقتصاد اتریشی مهم‌ترین مساله اقتصادی یک جامعه سازگار ساختن کنش‌های مختلف است؛ چرا که هر کدام بخشی از شناخت را در اختیار دارند. بر این اساس می‌توان اینگونه استدلال کردکه رجحان‌های تثبیت نشده فردی در طول زمان، موجب تجدیدنظر وارزیابی در اهداف و وسایل و در نهایت تغییرکنش فرد می‌شود. نتیجه مسلم این تغییرات در بازار تغییر مداوم شرایط تعادلی است. شرایطی که از منظر دیدگاه نئوکلاسیک تعادل را نقطه‌ای می‌داند که در آن عرضه و تقاضا با هم برابرند و کارگزاران اقتصادی تصمیمات خود را براساس رسیدن به قیمت تعادلی ثابتی تنظیم می‌کنند. این در حالی است که از دید اقتصاد اتریشی حرکت به سوی شرایط تعادلی یک فرآیند یادگیری است که شناخت جدید ایجاد می‌کند و انتظارات را تغییر می‌دهد و در نهایت شرایط تعادلی تغییر می‌کند. کارآمدی در اقتصاد اتریشی در طول فرآیند کنش معنا می‌یابد و داده‌ای از قبل معین و شناخته شده در مرحله نهایی نیست. به عبارت دیگر در این مکتب، کارآیی برآورده شدن خواسته‌های مهم‌تر فرد به جای خواسته‌های کم‌اهمیت وی است. افراد به دلیل قرار گرفتن در فرآیند مستمر تغییر ‌ترجیحات ذهنی در بستر زمان طیف متفاوتی از خواست‌ها را تجربه می‌کنند واز آنجا که کارآیی در سایه تبادل حالتی با مطلوبیت کمتر با گزینه‌ای با مطلوبیت بیشتر محقق می‌شود، پس نمی‌توان وضعیتی ثابت را به عنوان نقطه تعادلی کارآ در نظر گرفت.در اینجا این سوال مطرح می‌شود که در این انبوه تغییرات افراد چگونه نسبت به پیش‌بینی پس‌انداز، سرمایه‌گذاری، تولید و سایر تصمیمات خود امیدوارند؟ در پاسخ به این سوال باید اشاره کرد که در اقتصاد اتریشی درک فرآیند کنش و چگونگی شکل‌گیری دانش، تسری و به کارگیری آن توسط افراد اهمیت ویژه‌ای دارد. آنها با تاکید بر فقدان دانش کامل افراد و نیز وجود شرایط نااطمینانی ضرورت وجود نهادها را مطرح می‌سازند. پول یکی از این نهادها است. پول یا همان وسیله مبادله به‌طور خودانگیخته ایجاد می‌شود تا درجه نااطمینانی را کاهش داده و آنها را نسبت به خرید کالاهای مورد نیازی که تولیدشان در اختیار خودشان نیست، مطمئن سازد. در واقع پول وسیله تسهیل مبادله شد. نکته برجسته این مقاله خودانگیختگی این نهاد‌هاست که وجه افتراق دیگری بین اقتصاددانان اتریشی و نئوکلاسیک‌ها است؛ چرا که در اقتصاد اتریشی این نهادها به صورت خودجوش پدید می‌آیند و اختراع ذهن بشرند. بنابر این می‌توان نتیجه گرفت که با وجود کنش‌های متفاوت انسانی که از ارزش‌های متمایز فردی منتج می‌شود فرض ثابت انگاشتن شرایط بازار برای نیل به یک نقطه تعادلی معین، غیرواقعی است. بنابراین اقتصاد اتریشی به جای اهمیت دادن به یک وضعیت تعادلی نهایی و مشخص به فرآیند‌گرایی معتقد است. فرآیندی که طی آن افراد با تجدید نظر در اهداف و وسایل خود در هر لحظه از زمان برای به دست آوردن مطلوب‌ترین انتخاب خود دست به کنش می‌زنند.در انتها لازم به یادآوری است که آنچه تحت عنوان مبانی اقتصاد اتریشی به آن اشاره شد تنها به نقاط اشتراک نظریه‌پردازان اقتصاد اتریشی اختصاص دارد و هر کدام از این مباحث خود به تنهایی حدیث مفصلی است از این مجمل.
منبع:Rastak.com