عامل بیماری اروپا، خود اروپاست
مترجم: پیمان شمسیان
منبع: فارن پالیسی
اشاره: نقش سنتی اتحادیه‌ اروپا، میانجی‌گری میان قدرت‌های غرب و شرق و شمال و جنوب بوده است. اروپا به عنوان مجموعه کشورهایی که تاریخ تلخ جنگ‌های جهانی را پشت سرگذاشته بود، پدر پیری بود که محافظه‌کارانه به این و آن توصیه‌های دموکراتیک می‌کرد. تا وقتی اوضاع اقتصادی این اتحادیه خوب بود، اتحاد هم برقرار بود و لباس میانجی به تنش خوب می‌نشست؛

اگر این کشورهای تا پیش از این متخاصم می‌توانستند منافع مشترک خود را پی بگیرند، پس لابد شایستگی لازم را برای سرمشق شدن نیز دارند؛ اما این وضع پایدار نمانده‌ است. اوضاع بد اقتصادی منطقه یورو، رشته‌های پیوند کشورهای عضو اتحادیه را هر روز سست‌تر می‌کند. نقش پیشین پدر آرام و پیر دارد رنگ می‌بازد و مقتدرانی از دیگر نقاط جهان مدعی هدایت و تصمیم‌گیری برای جهان شده‌اند. واکنش مشخص است: اگر این اتحادیه می‌توانست کاری کند، اول برای خود می‌کرد. کشورهای عضو اتحادیه، هر کدام حرکاتی منفرد برای نجات خود از سیلابی که گرفتارش شده‌اند می‌کنند و این باعث بی‌معنا و بی‌ارج و قرب شدن هر چه بیشتر اتحادیه اروپا شده است. با این اوصاف آیا اروپا خواهد توانست همچنان نقش سنتی‌اش را حفظ کند؟ به نظر می‌رسد دیگران، به جای کمک به او در این مساله به رقابت با او می‌اندیشند؛ پس تنها طبیب این درد، اگر درمانی باشد، خود اروپا است. شرح بیشتر و تحلیل دقیق‌تر را در مقاله پیش رو از فارن‌پالیسی بخوانید.
بر اساس تحقیقاتی که اخیرا انجام گرفته است، اروپا دیگر از آن قدرت گذشته برخوردار نیست و روز به روز از قدرتش کاسته می‌شود - و اگر اروپا هرچه سریع‌تر راه‌حلی برای این مساله پیدا نکند، نظم جهانی با چالشی جدی مواجه خواهد شد.
تا چندی پیش اروپایی‌ها جایگاه ثابت خود را در بسیاری از سازمان‌های بین‌المللی در اختیار داشتند. برای مثال، اروپایی‌ها از آنچنان جایگاه و اعتباری در صندوق بین‌المللی پول برخوردار بودند که می‌توانستند در مورد چگونگی مدیریت اقتصاد به دیگر کشورها مشورت دهند و در مورد اقتصاد بیمارشان آنها را سرزنش کنند. علاوه بر این، جایگاه اروپا آنچنان بالا بود که هر کشور بزرگ اروپایی حق فرستادن یک نماینده ویژه را در صندوق بین‌المللی پول داشت، اما در سال ۲۰۱۱ شرایط تغییر کرد. حال این اروپایی‌ها هستند که باید به سرزنش‌های چین و برزیل گوش کنند که چرا نمی‌توانند به‌‌رغم توانایی و منابعی که دارند، بحران مالی را پشت سر بگذارند. اروپا تنها به دلیل تقسیم شدن اقتصادهای در حال توسعه، پس از آنکه کریستین لاگارد در ماه ژوئن جانشین دومنیک استراوس کان شد، توانست همچنان نقش رهبری خود را حفظ کند. اگر بحران حوزه یورو ادامه پیدا کند، اروپایی‌ها قدرت و اعتبار رای خود را از دست خواهند داد - قدرتی که اروپایی‌ها در سال ۲۰۱۰ طی رای‌گیری برای هیات مدیره صندوق بین‌المللی پول نشان دادند - و در نهایت نیز دیگر نقش رهبر را نخواهند داشت.
صف‌بندی دوباره قدرت در صندوق بین‌المللی پول تنها یک مثال از تاثیر بحران یورو بر زوال قدرت ژئوپلتیک اروپا طی دو سال گذشته است. اروپا در این دوران از یک منبع قابل اطمینان برای حل مشکلات جهانی، تبدیل به یک مشکل بزرگ برای جهانیان شده است. اما نمی‌توان گفت همه چیز برای اروپا سیاه و تاریک بوده است: اروپا در سال 2011 موفقیت‌های بزرگی نیز کسب کرده است. برای مثال می‌توان به دخالت موفقیت‌آمیز اروپا در قضایای لیبی، ترغیب روسیه برای ورود تدریجی به سازمان تجارت جهانی و توافقات صورت گرفته در اجلاس دوربان در مورد تغییرات وضعیت آب و هوا در جهان اشاره کرد. اما بحران غیرقابل کنترل به وجود آمده و بدهی‌های اروپا منجر به تضعیف ابزارهای سیاست خارجی اروپا و همچنین موجب کاهش تاثیرگذاری این قاره بر دیگر قدرت‌های جهان مانند چین شده است. اگر بخواهیم به سیاست خارجی اروپا در سال 2012 امتیاز بدهیم - کاری که 40 محقق، زیر نظر شورای روابط بین‌الملل اروپا و موسسه بروکینگز با توجه به تحقیقات فراوان صورت گرفته، انجام دادند - متوجه خواهیم شد که امتیاز اروپا نسبت به سال‌های گذشته سقوط چشمگیری را تجربه کرده است. اگر در سال پیش‌رو مساله بحران یورو حل نشود، اروپا احتمالا در آینده نزدیک قدرت خود را بیش از پیش از دست خواهد داد که این امر اثرات منفی بسیاری بر نظم جهانی، سازمان‌های چندجانبه و همچنین ایالات متحده آمریکا خواهد گذاشت.
ممکن است واشنگتن به سمت آسیا اقبال نشان دهد و توجه خود را به قدرت‌های جدیدی مانند هند و برزیل معطوف کند تا همچنان نقش رهبری خود در جهان را حفظ کند. اما ادامه زوال جایگاه اروپا در جهان حاکی از بیمار بودن لیبرالیسم غربی است و در نتیجه واشنگتن طبعا به دفاع از لیبرالیسم و اروپا خواهد پرداخت. اروپایی‌ها، به‌‌رغم تمام نقاط ضعفی که وجود دارد، همچنان بزرگ‌ترین بازیگر سازمان‌های بین‌المللی و همچنین بزرگ‌ترین حامی توسعه در سطح جهانی هستند. علاوه بر این، مخارج اروپا همچنان بیشتر از کشورهای بریک (برزیل، روسیه، هند و چین) که استفاده از روش هزینه‌ها را سرلوحه کار خود قرار داده‌اند، است. نکته حائز اهمیت دیگر این است که اروپا نقش مهمی در ایجاد اتحاد بین قدرت‌های جهان به منظور رسیدن به راه‌حل‌های جمعی جهانی، که مورد نظر ایالات متحده نیز باشد، دارد.
عملکرد اروپایی‌ها در 80 مساله سیاسی مختلف مورد ارزیابی قرار گرفته است و در 6 دسته مختلف مرتب شده است: روابط با چین، روسیه، ایالات متحده و همسایگان اروپا (شامل متحدهای بلوک شرق، حوزه بالکان و ترکیه)، خاورمیانه و شمال آفریقا و موسسات چند ملیتی. جدول 1 میانگین امتیاز عملکرد اروپا را در سال 2011 نشان می‌دهد.
اجازه دهید کمی قدرت نرم اروپا را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. تعدادی از کشورها مانند ایسلند، کرواسی، ترکیه، لهستان و مجارستان، همچنان تمایل دارند به اتحادیه اروپا بپیوندند. اما در همان حال که اروپا با سرعت هر‌چه سریع‌تر به سمت خمودگی اقتصادی و بن‌بست سیاسی پیش می‌رود، روش حکومت‌مداری اتحادیه اروپا - که بر پایه سیاست چندجانبه‌گرایی موثر و گسترده به عنوان راه‌حل مشکلات جهانی استوار است - در چشم بسیاری از کشورها، دیگر آن اعتبار سابق را ندارد. کسانی که در مکان‌های مختلف جهان مانند آمریکای لاتین و جنوب شرق آسیا در حال پیشبرد پروژه‌های اتحاد منطقه‌ای هستند، تمایل خود را برای الگو گرفتن از اتحادیه اروپا از دست داده‌اند. در سال گذشته، رییس‌جمهور سابق برزیل، لوییز ایناسیو لولا دا سیلوا، به جهانیان هشدار داد که به خاطر «آنچه اروپایی‌ها [پس از جنگ دوم جهانی] به عنوان میراث دموکراتیک بشری کسب کرده‌اند... جهان نباید بگذارد که اتحادیه اروپا به پایان خودش برسد». متاسفانه دیگر کار زیادی از دست جهان بر‌نمی‌آید. خود اروپایی‌ها باید دست به کار شوند و اروپای قدرتمند را دوباره احیا کنند.
برای مثال به وقایع مهم سال گذشته نگاهی بیندازید. بحران بدهی‌های حوزه یورو تاثیر بسیاری بر توانایی اروپا برای واکنش نشان دادن در قبال بهار عربی داشته است. به این نکته توجه کنید که می‌توان وقایع جهان عرب را مهم‌ترین اتفاق در همسایگی اروپا بعد از فروافتادن دیوار برلین دانست. انقلاب‌های رخ داده در خاورمیانه و شمال آفریقا در ابتدا چالش‌های بسیاری برای اروپا، و همچنین ایالات متحده به وجود آورد. دلیل این امر آن است که دولت‌های اروپایی و ایالات متحده رابطه نزدیکی با حاکمان مستبد این منطقه مانند زین‌العابدین بن‌علی در تونس و معمر قذافی در لیبی داشتند. اروپا به سرعت تصمیم درست را اتخاذ کرد و استراتژی موثری را در پیش گرفت که منجر به «ورود پول، دسترسی به بازار و ایجاد پویایی» در منطقه شد. اما به دلیل بحران مالی موجود، اعضای اتحادیه اروپا نفع خاصی از این تصمیمات دریافت نکردند: محدودیت‌های بودجه برای اروپا که آماده تزریق 8/5 میلیون یورو به صورت مستقیم به بازار این حوزه بود، مشکلات فراوانی ایجاد کرد؛ ترس عمومی از مهاجرت منجر به سخت‌تر شدن قوانین مهاجرتی برای محصلان و نیروهای کار شد؛ و احساس نیاز به امنیت که به دلیل مشکلات اقتصادی در اروپا به وجود آمده بود، در واقع هر نوعی از بازگشایی بازارها، خصوصا در برابر محصولات کشاورزی شمال آفریقا را ناممکن ساخت. در نتیجه، اروپا نتوانست آن نقش تاثیرگذار گذشته را در وقایع کشورهای جنوبی خود ایفا کند. این امر همچنین به این معناست که اروپا در حال حاضر ابزار تاثیرگذاری ضعیفی دارد، زیرا کشورهایی که بهار عربی در آنها اتفاق افتاده است، دیگر آنچنان که باید و شاید دستاوردی برای اروپا نخواهند داشت.
جدول ۲ امتیاز عملکرد اروپا را در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا نشان می‌دهد. امتیازها بر اساس سه معیار سنجیده شده‌اند. دو معیار (یعنی اتحاد و منابع که از ۵ امتیازدهی شده‌اند)، مربوط به خود سیاست‌ها هستند، در حالی که معیار سوم، یعنی خروجی که در طیف صفر تا ۱۰ امتیازدهی شده است، مربوط به نتایج سیاست‌ها است. این معیارها از یک سوال ساده نشات می‌گیرند: اروپایی‌ها در کدام مناطق اهداف مشخصی را دنبال می‌کرده‌اند؟ آیا تلاش آنها کافی بوده است؟ آیا آنها موفق شده‌اند؟ نتیجه کلی بین صفر تا ۲۰ امتیازدهی شده است و همچنین تراز امتیازی به صورت حروف الفبا نیز ارائه شده است.
علاوه بر وقایع دنیای عرب، بحران مالی این قاره نیز سبب شده است که تلاش اروپا برای پیشبرد طرح موسوم به «روابط و همکارهای استراتژیک» با قدرت‌های برتر جهان، در همان ابتدای راه دچار مشکل شود. قدرت‌های دیگر جهان مانند چین و روسیه تلاش بسیاری کرده‌اند که اتحاد اروپایی‌ها را از بین ببرند. اما در چند سال اخیر، اعضای اتحادیه اروپا به تدریج دریافته‌اند که در هنگام مذاکره با چین و روسیه منافع مشترک این اتحادیه را در نظر بگیرند.
به طور خاص، سال ۲۰۱۱ سالی بود که اتحادیه اروپا رویکرد جدیدی را بر پایه اتحاد و روابط متقابل با چین اتخاذ کرد. اعضای اتحادیه اروپا، جدای از رویکردهای متفاوتی که در قبال پکن دارند، همیشه در برابر چین مساله اتحاد اعضا را در نظر می‌گیرند تا قدرت و تاثیرگذاری خود را افزایش دهند. برای مثال، اتحادیه اروپا تلاش می‌کرد که بازار فروش عمومی چین (در پروژه‌هایی مانند ساخت راه و سدسازی) که در حال حاضر فعال نیست را دوباره فعال کند. این اتفاق باعث می‌شود که بنگاه‌های چینی وارد بازار اروپا شوند.
به جای این امر، در حال حاضر بحران اروپا تبدیل به فرصتی برای چین شده است. کشورهای
بحران‌زده حوزه یورو بیشتر به دنبال ایجاد امنیت برای سرمایه‌گذاری بودند تا باز کردن دروازه‌ها برای بازار چین، و مهم‌تر از آن، مجاب کردن پکن برای خرید اوراق قرضه دولتی اروپایی‌ها. در نتیجه کمیسیون اروپا تلاش‌های بسیاری در جهت باز کردن دروازه‌هایش روی بازار فروش عمومی چین و ایجاد اطمینان از دسترسی به مواد معدنی کمیاب انجام داد. در انجام امور اینچنینی، بروکسل معمولا تنها عمل می‌کرد و دیگر اعضای اتحادیه به دنبال مذاکرات یکجانبه با پکن بر سر مسائل کشور خود بودند. اروپایی‌ها به توافقات خوبی با چین رسیده‌اند - برای مثال بر سر مساله لیبی و همچنین تغییرات آب و هوایی - اما توافقات به دست آمده در مقایسه با مساله به هم خوردن توازن قدرت در سال ۲۰۱۱، کم اهمیت جلوه می‌کند. در اواخر ماه اکتبر، اجلاس بین شورای اروپا و سران گروه ۲۰ (G۲۰) به میزبانی رییس‌جمهور فرانسه نیکلاس سارکوزی برگزار شد. در این اجلاس سارکوزی در گفت‌وگو با همتای چینی خود، هو جینتائو، از او پرسید که آیا چین تمایل دارد در سیاست‌های خروج از بحران حوزه یورو با اروپا همکاری کند یا نه (که جواب چینی‌ها منفی بود). در زمان قرار گرفتن در موضع ضعف بسیار سخت است که روابط با چین را دوباره به حالت عادی برگرداند یا اینکه انقلابی در ارزش یوان ایجاد کرد. جای تعجب نداشت که مذاکرات بین سران اروپا و چین در مورد مسائل کلان اقتصادی در ماه نوامبر لغو شد.
جدول 3 عملکرد اروپا در رسیدن به اهداف تعیین شده در رابطه با چین را در سال‌های 2010 و 2011 نشان می‌دهد. تنها در برخی مسائل بین این دو سال تغییر دیده می‌شود. اما شمای کلی عملکرد نشان از افت عملکرد اروپا در قبال چین را دارد.
به صورت کلی، موقعیت رو به زوال اقتصادی اروپا، این قاره را در مسیر سیاست‌های کاهش بودجه قرار داده است، مسیری که ممکن است همچنان ادامه داشته باشد و حتی سخت‌تر و با شدت بیشتری نیز دنبال شود. اگرچه بعضی از اعضای اتحادیه اروپا همچون سوئد و بریتانیا مسیر توسعه خود را همچنان در بالاترین سطوح حفظ کرده‌اند، اما بسیاری دیگر از اعضای اتحادیه، مانند ایتالیا و اسپانیا، دوران بحران و افول را سپری می‌کنند. در این میان، حتی با وجود دخالت موفقیت‌آمیز نظامی در لیبی، اروپایی‌ها بودجه نظامی خود را، تا حدود یک سوم از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۴، کاهش داده‌اند.
این مساله این پرسش را به وجود می‌آورد که آیا اروپا همچنان نقش تعیین‌کننده خود را در مدیریت بحران‌ها در سطح جهانی (مواردی همچون دخالت جدی نظامی در مسائل لیبی را کنار بگذارید)، در زمانی که آغاز نمودن یک جنگ مدرن با تلفات کم، ضرورتا منجر به «رهبری پشت صحنه» آمریکایی‌ها می‌شود، حفظ می‌کند یا خیر؟ حتی در مورد بدتر، اگرچه اعضای اتحادیه اروپا بر سر مساله «ادغام و اشتراک» نیروهای نظامی صحبت کرده‌اند، اما در عمل آنها بودجه دفاعی خود را بدون مشورت با دیگر اعضای اتحادیه (و یا حتی بدون مشورت با اعضای ناتو) کاهش داده‌اند، که این عمل اثرات سوء این کاهش بودجه را افزایش نیز داده است.
شاید بتوان گفت که بدترین اثر بحران به وجود آمده این بوده است که این بحران خود اروپا را نیز به نوعی تغییر داده است. در سال ۲۰۱۰، پیمان لیسبون - که برای اولین بار برای اروپا یک وزیر امور خارجه و سرویس دیپلماتیک تعیین نمود - اجرا شد. اما بحران مالی، باعث شدت گرفتن همزمان چالش‌های سیاسی و بوروکراتیک ناشی از اجرای پیمان لیسبون، شد. در حالی که حرکت به سمت یک سیاست خارجی واحد برای اروپا در سال ۲۰۱۰ همچنان امکان‌پذیر جلوه می‌کرد، اما این مسیر تنها یک سال بعد دوباره به سمت ملی‌گرایی سوق پیدا کرد. به این صورت که آلمان و فرانسه همیشه به اعضای کوچک‌تر اتحادیه، کمیسیون اروپا و پارلمان اروپا هنگام تصمیم‌گیری برای حل بحران یورو کمتر توجه می‌کردند. همچنین سیاستگذاری خارجی اروپا روز به روز بیشتر تحت تسلط آنچه دبیر کل سابق ناتو، ژاپ دی هوپ شفر، «دیپلماسی انتخابی» می‌نامید (که باعث کنار رفتن هرچه بیشتر موسسات اتحادیه اروپا و اعضای کوچک‌تر این اتحادیه در تصمیم‌گیری‌ها می‌شد)، قرار می‌گرفت.
بحران یورو و مسائل پس از آن باعث شده است که بسیاری بر این باور باشند که آلمان رهبر بی‌چون و چرای اروپا است. در واقع، بسیاری در آمریکا فکر می‌کنند جواب پرسش معروف هنری کیسینجر در مورد شماره تلفن اروپا این است: «با صدراعظم تماس بگیرید.» اما مسائل آنچنان که به نظر می‌رسند ساده نیستند. اگرچه آلمان اکنون قدرتمندتر از هر زمان دیگری است و دیگر مانند گذشته آنچنان که باید و شاید در مسائل مربوط به سیاست خارجی به فرانسه و بریتانیا توجه نمی‌کند، اما هنوز نمی‌توان آلمان را حاکم مطلق اروپا دانست - یا حداقل آنچنان که ایالات متحده می‌پسندد نیست. آلمان در بعضی مواقع رهبری قاطع خود در مسائل مربوط به سیاست خارجی را نشان می‌دهد، برای مثال می‌توان به تلاشش به همراه لهستان برای ایجاد یک رویکرد هماهنگ در اروپا در قبال روسیه اشاره کرد، اما در مورد دیگر مسائل - خودداری از رای دادن در مورد لیبی در سازمان ملل در سال 2011 نمونه آشکار این مورد است - آلمان همچون دیگر موارد در واقع نقش قاطع رهبری خود را برای نیل به اهداف ملی کشور (که در بعضی مواقع این اقتصاد مبتنی بر صادراتش است که بر تصمیماتش شدیدا تاثیر می‌گذارد) ایفا می‌کند.
جدول ۴ تعداد دفعاتی که کشورهای اروپایی در تصمیم‌گیری‌های اتحادیه نقش رهبری یا نقش یک کشور بی‌تاثیر را داشته‌اند، بر اساس ۳۰ مساله خاص در سیاست خارجی این اتحادیه که در ۶ دسته مختلف در مطالعات انجام گرفته دسته‌بندی شده‌اند را نشان می‌دهد. اگرچه این جدول کامل نیست (زیرا مناطق مهمی که اروپا با آنها روابط خارجی دارد در این مطالعه آورده نشده‌اند) و همچنین نمی‌توان به طور کامل به آن استناد کرد (زیرا اطلاعات بر اساس تحقیقاتی که توسط تیم تحقیقاتی بروکینگز/ECFR انجام گرفته است، جمع‌آوری شده است)، اما همچنان می‌توان درس‌های خوبی از آن گرفت.
در این میان فرانسه در سال 2011 جایگاه خودش را به عنوان رهبر سنتی در مسائل مربوط به سیاست خارجی دوباره پیدا کرد - در مسائل ساحل عاج و G20 و لیبی بگیرید تا مسائل سوریه و تحریم‌های ایران و اوضاع فلسطین - اما این نقش رهبری همیشه همراه با همکاری دیگر کشورهای اروپایی نبوده است و در بعضی مواقع اهداف معمول اروپا را نیز زیر پا گذاشته است. برای مثال، پاریس مجادلات مختلفی با آنکارا، بیشتر در مورد مساله قتل عام ارمنی‌ها، داشته است، که این امر موجب ایجاد مشکل بر سر راه همکاری بین اروپا و ترکیه شده است. بریتانیا نیز، حتی قبل از وتوی طرح کشورهای اروپایی در ماه دسامبر برای تشکیل یک «اتحادیه مالی»، نقش رهبری کمتری نسبت به گذشته در تصمیم‌گیری‌های مربوط به مسائل سیاست خارجی ایفا می‌کند.
به علاوه، طرح کمپین چریکی دیپلماتیک این کشور به منظور متوقف کردن فعالیت‌های سرویس دیپلماتیک جدید اتحادیه اروپا در راستای ایجاد یک جایگاه همیشگی برای این اتحادیه در سازمان ملل یا ایجاد یک سازمان مشخص برای امنیت و همکاری بیشتر در اروپا، با شکست مواجه شد.
اگر بریتانیا با روند اتحاد و یکپارچگی کشورهای حوزه یورو مخالفت کند و در نتیجه آن بیشتر در حاشیه قرار بگیرد، این خطر وجود دارد که این کشور تاثیرگذاری خود را بیش از پیش از دست بدهد و نقش کمرنگی به عنوان یک عضو اروپا در سیاست خارجی این قاره و همچنین پل ارتباطی بین اروپا و ایالات متحده، پیدا کند.
در نتیجه به نظر می‌رسد که بحران یورو، تصمیمات ملی‌گرایانه را در بین کشورهای اتحادیه اروپا، شامل کشورهای تاثیرگذار این اتحادیه، بیشتر کرده است. تصمیمات و کارهایی که در مساله لیبی انجام گرفت برای اروپایی‌ها یک موفقیت به حساب می‌آید، اما برای اتحادیه اروپا، که در صورت عدم مشارکت قدرت‌های اصلی، هرگز وجود نخواهد داشت،
یک فاجعه است.


کشورهای کوچک‌تر اتحادیه که در تلاش برای افزایش وزن و ارتقای جایگاه خود در این اتحادیه هستند و رهبری خود را در بعضی مسائل نشان می‌دهند، می‌توانند تنها امیدواری این اتحادیه برای سال‌های آینده به حساب بیایند. این مورد خصوصا در مورد کشورهای لهستان و سوئد - دو کشوری که در بیرون از حوزه یورو قرار دارند و بحران یورو تاثیر زیادی روی آنها نگذاشته است - صدق می‌کند. موفقیت نسبی این کشورها و عملکرد متوسط اتحادیه اروپا در سال ۲۰۱۱ این مورد را آشکار ساخت که اگر اروپا می‌خواهد در آینده تاثیرگذاری قبلی خود را در جهان بازیابد، باید ابتدا بحران یورو را به عنوان یک پیشنیاز برای دنبال کردن یک سیاست خارجی متمرکز و تاثیرگذار، حل کند.
در غیر این صورت، ممکن است روزی برسد که ایالات متحده حاکم بلامنازع جهان شود - جهانی که مهم‌ترین نقطه اتکا خود را از دست داده است، سیر تکامل به سمت چند قطبی شدن رقابتی در آن سرعت می‌گیرد، و ارزش‌های اتحاد و همکاری‌های چند جانبه در آن رو به زوال است.