انواع نظم در جامعه - ۲۹ فروردین ۹۱
ف.ا.هایک
مترجم: امین گنجی
بخش سوم
اشاره: در بخش‌های اول و دوم این مقاله در هفته‌های پیش یک اصل بنیادین برای هایک را شناختیم: نظم‌هایی وجود دارند غیرانضمامی که بر اثر فعالیت‌های هدفمند بشری به وجود نیامده‌اند؛ این نظم‌ها خودانگیخته هستند و انتزاعی.

با اینکه این نظم‌های انتزاعی و خودانگیخته مستقل از نیت انسانی شکل می‌گیرند، اما به زعم هایک می‌توان دست به تولید شرایطی زد که این نظم‌ها در دل آن شرایط به وجود آیند. با این وجود، تنها انتزاعی‌ترین و عام‌ترین خصیصه‌های این نظم خودانگیخته- و نه تجلی انضمامی آن- تحت کنترل ما خواهد بود. در ادامه، هایک بر وجود نظم خودانگیخته در ارگانیسم‌های طبیعی و نیز فرهنگ و پدیده‌های اجتماعی تاکید می‌کند و دست آخر آنها را در کارکرد «نهادهایی همچون زبان یا قانون» تشخیص می‌دهد. وی تقسیم کار اجتماعی را نیز مصداق چنین نظمی می‌داند. در ادامه‌ مقاله هایک به مساله‌ قانون و شکل‌گیری نظم خودانگیخته می‌پردازد و وجود درصدی از سازماندهی را - یعنی نظمی که بشر عمدا ایجاد کرده است- ضروری می‌داند.


واکنش افراد انسانی به رویدادها در محیط زندگیشان تنها باید در برخی سویه‌های انتزاعی مشابه باشد تا یک الگوی کلی متعین نتیجه شود. در کنش‌های آنها باید میزانی از قاعده‌مندی وجود داشته باشد، اما قاعده‌مندی تام و تمام ضرورتی ندارد: آنها باید تعدادی از قواعد مشترک را پی بگیرند، اما این قواعد مشترک برای تعیین تمام و کمال کنش آنها کفایت نمی‌کنند و اینکه یک فرد خاص چه کنش خاصی را انجام دهد، به خصیصه‌های مخصوص خود آن فرد بستگی دارد.
مساله‌ای که هم برای نظریه‌ اجتماعی و هم سیاست اجتماعی اهمیت دارد، از این قرار است: افراد از چه قواعدی باید پیروی کنند تا یک نظم نتیجه شود. افراد از برخی از این قواعد مشترک تنها به این خاطر پیروی می‌کنند که شرایط پیرامونی‌شان مشابه است یا این شرایط پیرامونی به شکلی مشابه در ذهن‌های آنها بازتاب می‌یابد. اما از بقیه‌ قواعد به طور خودانگیخته پیروی می‌کنند؛ زیرا این قواعد بخشی از سنت فرهنگی مشترک جامعه‌ آنها هستند. اما هنوز قواعد دیگری هم وجود دارند که واداشتن به پیروی از آنها ضروری است، زیرا اگرچه نظم کلی تنها زمانی به وجود می‌آید که از قواعد به طور عمومی تبعیت شود، اما به نفع هر فرد است که از این قواعد تخطی کند. قاعده‌مندی اصلی در رفتار و کردار افراد در یک جامعه به تقسیم کار و مبادله‌ نتیجه‌شده از موقعیت مشترک آنها مبتنی است: همه‌ آنها برای کسب درآمد کار می‌کنند و این واقعیت یعنی همه درآمدهای بالاتر را برای یک میزان کوشش ترجیح می‌دهند و احتمالا کوشش خود را افزایش می‌دهند، اگر قابلیت تولید و بهره‌وری این کوشش افزایش یابد. این قاعده‌ای است که افراد با تبعیت عمومی از آن می‌توانند به طور کافی نظمی بر جامعه حکمفرما سازند [یعنی شرط کافی ایجاد نظم از نوعی خاص است]. اما این واقعیت که اغلب مردم از این قاعده در کنش‌هایشان تبعیت می‌کنند، هنوز نمی‌تواند خصیصه‌ نظم حاصله را به روشنی معین سازد و به خودی خود هم نمی‌تواند ضامن منفعت‌بخشی این نظم باشد. برای رسیدن به هدف اخیر، مردم باید همچنین از قواعد عرفی معینی نیز پیروی کنند؛ یعنی قواعدی که صرفا از سرشت دانش و اهداف آنها برنیامده باشد، بلکه در جوامع ایشان بدل به عادت شده باشد. قواعد مشترک اخلاقیات و قانون نمونه‌ اصلی این قواعد هستند.
وظیفه‌ ما تحلیل نسبت بین انواع متفاوت قواعدی که مردم در واقعیت از آنها پیروی می‌کنند و نیز نظم حاصل از این پیروی نیست. ما تنها به طبقه‌ای خاص از قواعد توجه نشان خواهیم داد که به ماهیت نظم مرتبطند و از آنجا که می‌توانیم عمدا شکلشان دهیم، همان ابزار اصلی‌ای است که از خلال آن می‌توانیم بر خصیصه‌ عمومی نظمی که خودش را شکل می‌دهد [همان نظم خودانگیخته]، تاثیر بگذاریم: قواعد قانون.
این قواعد از دیگر قواعدی که افراد از آنها تبعیت می‌کنند، متفاوت هستند. این قواعد ضروری است، زیرا اگر افراد بدانند که چه ابزارهایی در اختیار دارند و وادار شوند که عواقب ناشی از استفاده از این ابزارها را بر گردن بگیرند، آن گاه نظم حاصل صفات مطلوب معینی خواهد یافت.

تعیین حدود و ثغور درخورِ این حیطه‌های فردی، عملکرد اصلی قواعد قانون است و محتوای مطلوب این حیطه‌ها یکی از اصلی‌ترین مسائل و معضلات سیاست اجتماعی است. در کنار این باید در نظر داشت فرم مطلوب این حیطه‌ها را تجربه‌ انباشته‌ قرن‌ها و سالیان شکل می‌دهد و بهبود بیشتر آنها را نیز باید از تکامل تدریجی و آزمون‌گرانه چشم داشت- و نه از طراحی دوباره‌ کل. هرچند رفتار افرادی را که مولد نظم اجتماعی‌اند، تا حدی قواعد عمدا وضع‌شده هدایت می‌کند، اما نظم اجتماعی هنوز نظمی خودانگیخته است و به یک ارگانیسم [organism] مربوط است و نه به نوعی سازماندهی [organization]. این نظم به فعالیت‌هایی متکی نیست که بر اساس طرحی از پیش دانسته با یکدیگر جفت و جور شده‌اند، بل به تعدیل و تنظیم آنها نسبت به یکدیگر وابسته است؛ تعدیل و تنظیمی که از خلال محدودساختن کنشِ هر یک از این فعالیت‌ها به ‌واسطه‌ قواعد عمومی معین حاصل می‌شود و وضع این قواعد عمومی تنها خصیصه‌ عمومی آن نظم را تضمین می‌کند و نه تحقق انضمامی‌اش را. این نظم تنها قوه‌های عمومی‌ای را فراهم می‌سازد که افراد ناشناخته می‌توانند برای رسیدن به اهداف خود از آنها استفاده کنند، اما دستیابی به هیچ نتیجه‌ جزئی و خاصی را تضمین نمی‌کنند.

برای اجرای قواعد مورد نیاز برای شکل‌دادن به این نظم خودانگیخته، نظمی از جنس دیگر- یعنی نوعی سازماندهی- نیز ضروری است. حتی اگر خود قواعد یک بار برای همیشه داده می‌شدند، اجرای آنها نیازمند تلاش هماهنگ انسان‌های بسیاری می‌بود. وظیفه‌ تغییردادن و بهبود قواعد نیز ممکن است ابژه‌ تلاشی سازمان‌یافته باشد- اگرچه این امر ضروری نیست. و از آنجا که دولت در کنار حمایت و تقویت از قوانین خدمات دیگری را به شهروندان عرضه می‌کند، در این مورد هم نیازمند دستگاهی سازمان‌یافته هستیم.سازماندهی دستگاه حکومتی نیز با قواعد میسر می‌شود. اما این قواعد که در خدمت آفرینش و جهت‌دهی به یک سازماندهی معین هستند، خصیصه‌ متفاوتی نسبت به آن دست قواعد دارند که شکل‌دهی به نظمی خودانگیخته را ممکن می‌سازند. این قواعد تنها در مورد آدم‌های خاص و منتخبِ حکومت صدق می‌کند؛ آدم‌هایی که در اغلب موارد (به جز در موارد مربوط به قضاوت) باید از این قوانین تبعیت کنند تا به اهداف خاص تعیین‌شده از سوی حکومت دست یابند. حتی جایی که نوع نظم انتخاب‌شده، نظمی از جنس سازماندهی و نه نظمی خودانگیخته باشد، سازمان‌دهنده باید عمدتا بر قواعد اتکا کند و نه بر دادن فرامین خاص به اعضای سازمان خویش. این مساله‌ای بنیادین است که نظم‌های پیچیده با آن مواجه هستند: سازمان‌دهنده افرادی را جهت همکاری می‌خواهد تا به اتفاق آنها از دانشی استفاده کند که به تنهایی مالک آن نیست. در ساده‌ترین انواع نظم اجتماعی- که وجود خارجی ندارند- تمامِ فعالیت‌ها توسط ذهنی منفرد اداره و هدایت می‌شوند و قطعا هنوز هیچ کس نتوانسته است که فعالیت‌های یک جامعه‌ پیچیده را شخصا و به طور عمدی نظم و ترتیب دهد؛ نمی‌توان هیچ جامعه‌ای با حداقل درجه‌ پیچیدگی یافت که تمام فعالیت‌های آن از پیش برنامه‌ریزی و طراحی‌شده باشد. اگر کسی بتواند در سازماندهی چنین جامعه‌ای موفق شود، از ذهن‌های بسیاری استفاده نخواهد کرد بل در عوض تنها به یک ذهن متکی خواهد بود: و بنابراین چنین جامعه‌ای ابدا پیچیده نخواهد بود، بل بس بسیار بدوی است و بنابراین ذهن سازماندهنده و تعیین‌گر همه‌ فعالیت‌های آن جامعه نیز به زودی خصیصه‌ای بدوی به خود خواهد گرفت. فاکت‌هایی که به طراحی چنین نظمی وارد می‌شوند، تنها می‌توانند فاکت‌هایی باشند که همین ذهن منفرد درک و هضم کرده است و از آنجا که تنها او می‌تواند در مورد کنش‌ورزی‌ها تصمیم بگیرد و بنابراین تجربه کسب کند، ما با بازی فی‌مابین اذهان بسیار طرف نیستیم، زیرا در این بازی هرگز یک ذهن منزوی و منفرد به تنهایی رشد نمی‌کند.