ترجمه بخشی از کتاب یک زوج خوشبخت
نقش فریدمن در دولت نیکسون به زبان خودش
سخن مترجم: این متن، ترجمه فصلی از کتاب یک «زوج خوشبخت» نوشته زوج اقتصادی، میلتون و رز فریدمن است.
سخن مترجم: این متن، ترجمه فصلی از کتاب یک «زوج خوشبخت» نوشته زوج اقتصادی، میلتون و رز فریدمن است.
در این بخش از کتاب، میلتون به نقش خود در دولت نیکسون و فعالیتهایش از همان آغاز مبارزات انتخاباتی اشاره میکند و بزرگ ترین دستاورد خودش را در این دولت حذف خدمت اجباری میداند. وی اشاره به موضوعاتی میکند که طی آن میتوان استقلال بانک مرکزی آن هم در ابتدای دهه 1970، پشت پرده انحلال رابطه میان طلا و دلار و نقش فریدمن در آن، وجود چرخههای اقتصادی- سیاسی در ایالات متحده و... را یافت. فریدمن نشان میدهد که بهرغم کار با دولت وقتی سیاستی را نادرست میداند هیچ ابایی در نقد آن و استفاده از تریبون مطبوعات برای مخالفت با آن به خود راه نمیدهد. فریدمن ضمن اعتراف به استعدادهای فوقالعاده نیکسون، وی را فردی جاهطلب قلمداد کرده که همین امر را نیز موجب خلل در کار وی دانسته است و بر آن افسوس میخورد.
طی سالهای پایانی دولت آیزنهاور، آلن والیس (Allen Wallis)، دستیار مخصوص رییسجمهوری در کمیته کابینه با نام «ثبات قیمت برای رشد اقتصادی» بود که رییس این کمیته معاون رییسجمهوری، نیکسون، بود. آلن ترتیب ملاقات طولانی من با نیکسون را داد. من الان یادم نیست که در آن جلسه در مورد چه موضوعی بحث کردیم. با این وجود من خوب یادم میآید که در آن جلسه من شدیدا تحت تاثیر نیکسون قرار گرفتم. وی واقعا باهوش بود و علاقه داشت تا در مورد موضوعات روشنفکرانه و انتزاعی که نیاز به دانش بالایی داشت صحبت کند و لذت میبرد که با افرادمختلف با عقاید گوناگون بحث کند، چه با آنان موافق یا مخالف باشد. وی همچنین شخصیت جذابی داشت.
هنگامی که نیکسون معاون رییسجمهوری بود، با دیدگاههای آرتور برنز (Arthur Burns) که در مقام رییس مشاوران اقتصادی آیزنهاور خدمت میکرد آشنا شد و از او خوشش آمد. در ابتدای مبارزات انتخاباتی سال ۱۹۶۸، نیکسون از آرتور خواست تا در طول مبارزات، رییس «گروه مشاوران اقتصادی» وی باشد. آرتور نیز از من برای مشارکت در کمیته دعوت کرد.
کمیته مشورتی ما تقریبا 20 کار گروه را ترتیب داد که جمعا 150 عضو داشتند که بیشترشان اعضای هیات علمی بودند. این کار گروهها برای مبارزات انتخاباتی صرف تشکیل نشده بودند، بلکه آنان بیشتر کارهایی را دنبال میکردند که پس از انتخابات باید انجام میشد. این افراد اگرچه بیشترشان جمهوری خواه بودند، اما افرادی غیرسیاسی بودند. این کارگروهها وظایفشان را به طور جد پیگیری کردند و برای دولت جدید بسیار سودمند بودند. بعد از انتخابات همه اعضا با نیکسون جلسهای یک روزه داشتند و رییس هر کار گروه نتایج کاری گروهش را مطرح کرد.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، فکر میکنم که مهمترین اثر مثبت این کارگروهها، توجه نیکسون به جورج شولتز (George Shultz) بود که باعث شد وی دوره کاری درخشانی را در دولت شروع کند. ما زمانی که جورج رییس بخش بازرگانی دانشگاه شیکاگو بود و یک سال نیز در مرکز مطالعات پیشرفته استنفورد حضور داشت، خواستیم تا رییس کارگروه نیروی کار شود. گروه وی کار برجستهای انجام دادند و جورج نیز نتایج را بسیار عالی گزارش کرد و باعث شد تا نیکسون وزارت کار را به وی پیشنهاد دهد و جورج نیز آن را پذیرفت. یک سال بعد، نیکسون وی را متقاعد کرد تا به کاخ سفید برود و رییس دفتر مدیریت و بودجه باشد. وی دوسال در آنجا خدمت کرد و سپس در سال ۱۹۷۲ به وزارت خزانهداری منصوب شد. در سال ۱۹۷۴ وقتی نیکسون استعفا داد وی از دولت خارج شد. او یکی از بلندپایهترین مقامات نیکسون بود که هیچ انگی به وی زده نشد. پس از چند سال اشتغال در بخش خصوصی، وی مشاور رونالد ریگان شد و بعد از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۹ به عنوان وزیر امور خارجه خدمت کرد. من همیشه فکر میکردم که اگر یک فرد غیرسیاسی مانند شولتز میتوانست در انتخابات پیروز شود، یک رییسجمهور بینظیر میشد. من همواره به خودم
میبالم که سهمی کوچک در آغاز کار وی در دولت داشتم. من در طول این نوشته باز هم از او خواهم گفت.
پس از انتخابات با نیکسون، در پیر هتل، دفتر موقت وی در نیویورک ملاقات کردم و یادداشتی به تاریخ 15 اکتبر 1968 با عنوان «پیشنهادی برای حل مشکل پرداختهای تجاری ایالات متحده» به وی دادم. در این یادداشت عنوان کرده بودم: «چند هفته ابتدایی آغاز کار دولت جدید... فرصتی بینظیر خواهد بود تا دلار آزاد شود و در نتیجه محدودیتی که تراز پرداختها برای سالها، بر سیاستهای اقتصادی آمریکا تحمیل کرده است، از بین برود.» من بیان کردم: «اگر این اقدامات سریعا و به طور ناگهانی انجام نپذیرد، دولت و رییسجمهوری جدید، ناگزیر خواهند بود بیانیهای داده و خود را متعهد به رابطه طلا و نرخهای ارز کند و دیگر این کار [آزاد شدن دلار] بسیار سخت خواهد شد، مگر آنکه یک بحران بزرگ بهوجود آید. دیگر هیچوقت چنین زمان و فرصتی بهدست نخواهد آمد.» این مطمئنا یکی از بهترین پیشبینیهایی بود که من انجام دادم. من فکر میکنم یکی از دلایلی که نیکسون از مشاوره من پیروی نکرد، آرتور برنز بود که مشاور ارشد نیکسون بود و قرار بود که رییس فدرال رزرو شود و وی با من موافق نبود. در مباحث بسیار و طولانی که من با آرتور در مورد نرخ ارز شناور در مقابل نرخ ارز ثابت
داشتم، نتوانستم وی را متقاعد کنم که نرخ شناور به نفع اقتصاد است.
یکی از موارد مهمی که در آن یادداشت مطرح شده بود، حذف تمام محدودیتها برای سرمایهگذاری خارجی شرکتهای آمریکایی و برداشتن تمام محدودیتها برای قرض دادن پول در کشورهای دیگر توسط بانکهای تجاری بود و اعلام این موضوع که «ایالات متحده دیگر اقدام به مبادله طلای بیشتر نخواهد کرد.» در نهایت و البته مهمترین بند این بود که، «ایالات متحده، دیگر اقدام به مبادله ارزها نمیکند تا ارزش ارز خود را ثابت نگه دارد یا آن را دستکاری کند.» آن طور که من پیشبینی میکردم، بالاخره فشار حوادث آن چنان شد که رییسجمهوری در ۱۵ ماه اوت سال ۱۹۷۱، مجبور شد برخی از این توصیهها را آن هم در شرایطی بدتر انجام دهد.
در اواسط 1970، من با جان کونالی (John Connally) وزیر دارایی جدید ملاقات داشتم و یک کپی از آن یادداشت را به وی دادم و گفتم: «این یادداشتی است که دو سال پیش برایت نوشتم.» نیکسون میخواست تا آرتور برنز را رییس فدرال رزرو کند، اما بیل مارتین (Bill Martin)، هنوز یک سال دیگر از خدمتش مانده بود و حاضر به استعفا نبود. به همین علت نیکسون برنز را به عنوان مشاور خود انتخاب کرد تا سال دیگر به ریاست فدرال رزرو منصوبش کند. مارتین اندرسون (Martin Anderson) یکی از دستیاران آرتور بود. همچنین دانیل پاتریک موینیهان (Daniel Patrick Moynihan) که بعدها سناتور دموکرات نیویورک شد و از همان زمان نیز دموکرات بود با این وجود به خاطر تخصصش به عنوان مشاور وارد کاخ سفید شد. من این افراد را معرفی میکنم، زیرا این سه نفر نقشی اساسی در دو کار مهم نیکسون که من هم در آن دخیل بودم داشتند، که یکی بسیار موفق و دیگری ناموفق بود.
مورد اول، پایان خدمت وظیفه عمومی بود که من از سالها قبل طرفدارش بودم و آن را در مصاحبههای عمومی خود مطرح میکردم. موردی که بالاخره در زمان ریاستجمهوری نیکسون رخ داد. هیچ کدام از فعالیتهای من که در مورد سیاستهای عمومی بود، به میزان مشارکت من در کمیسیون ارتش داوطلبانه، کمیسیونی که برای پایان دادن قانون وظیفه عمومی تشکیل شده بود، رضایت بخش نبود. از نظر من قانون خدمت وظیفه عمومی یک لکه ننگ برای جامعه آزاد و باز ما بود. من بیش از یک دهه علیه این قانون نوشتم و صحبت کردم. مشارکت من در این کمیسیون من را قادر ساخت تا در پایان یافتن این قانون نقش داشته باشم و این برای من پاداش تمامی تلاشهایم در این زمینه بود. فعالیت ما در این زمینه یک موفقیت بزرگ بود، نه تنها به خاطر این که قانون وظیفه عمومی پایان یافت، بلکه برای بیش از دو دهه حیات ارتش داوطلبانه معلوم شد که ادعای ما مبنی بر این که چنین ارتشی بسیار بهتر از ارتش وظیفه است، بر همگان معلوم شد. بدون وجود گزارش کمیسیون و تحقیقات آن، قانون وظیفه بیش از این میتوانست دوام آورد، کاری که ما جلویش را گرفتیم.
برنامه کمک خانوادگی
کار دیگری که نیکسون انجام داد و من نیز در آن مشارکت داشتم، به یک معنی نسخهای بود از مالیات بر درآمد منفی که من در «سرمایهداری و آزادی» پیشنهاد داده بودم. پت موینیهان نقش بیشتری در طرحی داشت که به کنگره رفت، اگرچه مارتی اندرسون، آرتور برنز و خود نیکسون نیز بر آن طرح موثر بودند. من به پت، آرتور و مارتی در مورد این طرح مشورت میدادم، اما نقش مهمی در آن نداشتم. من کاملا از نسخه اولیه طرح که عنوان «برنامه کمک خانوادگی» را داشت، دفاع میکردم، اما وقتی این طرح در پروسه سیاسی قرار گرفت دیگر برایم جذاب نبود. همچنانی که من در ۱۸ ماه مه ۱۹۷۰ در نیوزویک نوشتم:
«من مدت زمان طولانی از اصول کلی لایحه اصلاح رفاه که در کنگره روی آن بحث شد، دفاع میکردم و روی آن کار میکردم. با این وجود من مخالف لایحه در شکلی که اکنون به کاخ سفید میرود هستم... نکته اصلی این است که طرح اولیه درصدد بود تا رفاه مردم را از طریق افزایش فرصتها و ایجاد انگیزه برای افراد تا بیشتر از خودشان پشتیبانی کنند، بالا ببرد... مشکل لایحه فعلی که به دولت و کاخ سفید رفته این است که مطابق این اصول نبوده است. درست بر عکس، این طرح به مردم انگیزه کمتری برای کار کردن نسبت به سیستم رفاهی موجود میدهد... لایحه فعلی یک تقلید مسخره از نسخه اصلی طرح اصلاح رفاه است.»
در واقع هر دریافت کننده کمک، برای بدست آوردن یک دلار اضافی، بیش از یک دلار از دست میداد و در نتیجه، برای خانوادههای بسیاری، کسب درآمد کمتر بهتر از درآمد بیشتر بود، زیرا میتوانستند از طریق این لایحه کمک بیشتری از دولت بگیرند. اکنون پس از بیش از یک ربع قرن و در حالی که اصلاح برنامههای رفاهی بار دیگر در اخبار آمده است، پاراگراف آخر نوشته من هنوز قابل توجه است: «زمان بسیار طول کشید تا ما بفهمیم که باید چرخ برنامههای رفاهی را معکوس کنیم و به افراد قشر آسیب پذیر کمک کنیم تا آنها شانس این را داشته باشند تا رفاه خود را افزایش دهند و شهروندی مستقل و مسئول باشند. این اسفناک است اگر فرصت کنونی چه با اجرای ناقص دولت از بین رود یا در چرخه سیاسی کنونی خرد شود.» جالب قضیه این است که در یک مصاحبه تلویزیونی در طول مبارزات انتخاباتی نیکسون در مورد پیشنهاد مالیات بر درآمد منفی من گفت: «من فکر نمیکنم این طرح موثر باشد، اگرچه من احترام خاصی برای میلتون فریدمن قائلم» اما پس از انتخابات، نیکسون از نسخهای از درآمد بر مالیات منفی حمایت کرد که البته من مخالفش بودم.
کمیسیون افراد کاخ سفید
در ابتدای سال 1971، رییسجمهوری نیکسون، من را به کمیسیون افراد کاخ سفید منصوب کرد، کمیسیونی که زمان دولت جانسون ایجاد شده بود و تا آن زمان ادامه پیدا کرده بود. در واقع هر سال رقابتی بین مردان و زنان 23 تا 35 سال انجام میشد و در نهایت 15 تا 20 نفر برای یک سال به عنوان کمک رییسجمهوری، معاون رییسجمهوری و دیگر افراد کابینه انتخاب میشدند. این رقابت برای تمام افراد با پیشههای مختلف بود. ابتدا کمیتههای منطقهای، سی و پنج نفر را انتخاب میکردند و در یک آخر هفته با 15 نفر از افراد کمیسیون در یک ملک دولتی در ویرجینیا ملاقات میکردند و این کمیسیون، افراد نهایی را انتخاب میکردند.
در طول سه سالی که من در این کمیسیون بودم، افرادی را که به مرحله آخر راه مییافتند، گروهی جوان کاملا خوش ذوق یافتم که از زمینههای مختلف کاری - مشاغل آزاد، آموزش، ارتش، سازمانهای دولتی و...- به این مرحله راه یافته بودند. همچنان که من در نامه استعفای خودم در اکتبر ۱۹۷۳ و پس از انجام سه دور مسابقه، به نیکسون نوشتم: «فرصتی که شما به من دادید تا در این کمیسیون باشم، بسیار گرانبها بود. این کمیسیون بار دیگر ایمان من را به شخصیت و انرژی مردان و زنان جوان این کشور بیش از پیش تقویت کرد.»
من به خصوص تحت تاثیر کاندیداهایی قرار گرفتم که از ارتش آمده بودند. یکی از این افراد کالین پاول بود که من کاملا فراموشش کرده بودم و روزی که برای گرفتن مدال آزادی ریاستجمهوری در زمان ریگان به کاخ سفید رفتم، وی این موضوع را به من یادآوری کرد. فرد دیگر، هنری سیزنروس (Henry Cisneros) شهردار آتی سان آنتیو و وزیر مسکن و شهرسازی بود. تقریبا همه افراد انتخاب شده برای این برنامه در مراحل بعدی کاری خود افراد موفق و مشهوری شدند.
فینالیستها بسیار افراد شایستهای بودند و من به این نتیجه رسیدم که اگر تنها با قرعه کشی افراد برنده را انتخاب میکردیم، زیاد فرقی با انتخاب کمیسیون نداشت و به همین دلیل من از کمیسیون استعفا دادم.
کنترل قیمت و دستمزد
به اعتقاد من تحمیل طرح کنترل قیمت و دستمزد در روز 15 ماه اوت 1971، بیش از تمام کارهایی که نیکسون برایشان مجبور به استعفا شد، به کشور خسارت زد. در واقع این طرحی بود که خود نیکسون برای مدتی طولانی و از زمانی که در دفتر قیمت دولت در جنگ جهانی دوم به عنوان وکیل خدمت میکرد، با آن مخالف بود. وی در خاطراتش مینویسد: «دولت از کنترل اقتصادی اش چه به دست آورد؟ تصمیم 15 ماه اوت 1971، امری بود که از نظر سیاسی نیاز بود و در کوتاه مدت مورد حمایت خیلی از مردم بود. اما در بلند مدت به نظر من اشتباه بود. همیشه بهای پرداختی برای مقابله با مکانیسمهای سنتی اقتصاد بالا است.»
اما برای چه از نظر نیکسون این یک نیاز و ضرورت سیاسی بود؟ تقاضای بریتانیاییها برای تبدیل دلاری که در دست داشتند به طلا در نرخ ثابت ۳۵ دلار برای هر اونس، ما را مجبور کرده بود که جدول زمانی اقتصادی خود را سریعا به جلو بریم. اما کاری که ما باید انجام میدادیم، شناور کردن ارزش دلار آمریکا و بستن رابطه میان دلار و طلا بود، پیشنهادی که من سه سال قبل از آن مطرح کرده بودم.
اما بستن رابطه میان طلا و دلار از نظر نگاه عمومی و مطبوعات امری منفی و اقدامی واکنشی تلقی میشد. رسانهها تیتر میزدند که: «نیکسون پایه طلای دلار را از بین برد.» برای اجتناب از این نتیجه، - البته اینجا من تنها نظر خودم را میگویم نه این که واقعا به این دلیل نیکسون این کار را کرد- رییسجمهوری تصمیم گرفت که یک برنامه متهورانه را به اجرا گذارد که توسط وزیر خزانهداری جان کونالی پیشنهاد شده بود و آن «جنگ در تمام جنبههای اقتصادی منجمله کنترل قیمت و دستمزد» بود. اگرچه خود کونالی دقیقا شش هفته پیش از این تصمیم در نشریه کاخ سفید گفته بود که «هیچ سقف اجباری برای قیمت و دستمزد وجود نخواهد داشت.»
توافق بر سر این برنامه در ملاقات آخر هفته کمپ دیوید بین روزهای ۱۳ تا ۱۵ ماه اوت بدست آمد، آن چنان که نیکسون مینویسد:
«اگرچه در مورد برنامههای مربوط به کنشهای داخلی اقتصاد و بحث کنترلها، به میزانی شکاکیت میان افراد وجود داشت، اما حاضرین مخالفتی اساسی با قطع رابطه میان طلا و دلار داشتند.
بیشترین مخالفت از سوی آرتور برنز رییس فدرال رزرو بود. او میخواست که ما صبر کنیم... من همیشه نظرات برنز برایم مهم بود زیرا وی نه تنها بسیار باهوش بود که همیشه از این گزاره پیروی میکرد که «به رییسجمهوری چیزی را بگو که نیاز است نه آن چیزی را که میخواهد بشنود.» با این وجود این مورد یکی از معدود مواردی بود که من از پیشنهاد برنز پیروی نکردم. من تصمیم گرفتم که رابطه طلا و دلار را قطع کنم و نظام نرخ ارز شناور را بپذیرم. آن چنانی که بعدها معلوم شد این مورد یکی از بهترین کارهایی بود که ما در۱۵ ماه اوت ۱۹۷۱ انجام دادیم.»
بدین شکل هم کنترلها اعمال شد و هم رابطه میان طلا و دلار از بین رفت. مورد جالبی که وجود دارد، آن است که نیکسون چیزی در مورد مخالفت آرتور با کنترل قیمتها و دستمزدها نمینویسد، در حالی که یکی از بزرگترین مخالفان کنترل برای دههها خود برنز بود. اما وی وقتی وارد فدرال رزرو شد، شروع به تعدیل نظرش کرد و در بهار 1971، وی در یک سخنرانی موثر بیان کرد که کنترل اختیاری گاهی میتواند مطلوب باشد. آن سخنرانی بر محدود کردن کسب و کار آزاد بسیار تاثیر گذاشت و کنترلها به خصوص بر دستمزدها بیشتر از قیمتها بود. برنز مثالی بود بر این ضربالمثل که «نظر هر فرد بستگی به موقعیتش دارد.»
اولین ستون من در نیوزویک بعد از ۱۵ ماه اوت با عنوان «چرا کنترل اشتباه است» به نقد کردن این سیاست میپرداخت (مقاله ۳۰ اوت ۱۹۷۱) و من سه مقاله دیگر تا پایان سال در این مورد نوشتم.
فروش اوراق قرضه دولتی
در ۳۰ اکتبر ۱۹۵۹ هنگام بیان نظراتم برای کمیته الحاقی اقتصاد کنگره به ریاست سناتور پاول داگلاس من روش حراج اوراق قرضه دولتی را مورد انتقاد قرار دادم و بیان کردم که این روش باعث ساخت و پاخت میشود و روش دیگری را با عنوان «حراج هلندی» پیشنهاد دادم. اگرچه پیشنهاد اولیه من بسیار خلاصه شده بود، اما در مجلات تخصصی در مورد آن بحث شد ولی در نهایت تاثیری بر سیاست خزانهداری نداشت. اما در سال ۱۹۷۲، زمانی که جورج شولتز وزیر خزانهداری بود، و جک بنت (Jack Bennett) معاون امور پولی بود، من موفق شدم تا آنان را متقاعد کنم که حراج هلندی را برای اوراق قرضه بلند مدت انجام دهند. این کار تا سال ۱۹۷۴، زمانی که ویلیام سایمون (William Simon) وزیر خزانهداری شد، ادامه یافت.
دو اقتصاددان در خزانهداری هر دو روش حراج را مورد مقایسه قرار دادند و آشکارا نشان دادند که روش هلندی برای خزانهداری بهتر بوده است... این دو اقتصاددان مقاله خود را برای یک مجله علمی - پژوهشی فرستادند که آن مجله آن را پذیرفت لیکن خود خزانهداری برای دوسال از چاپ آن خودداری کرد. بالاخره این مخالفت در سال 1979 مرتفع شد، اما هنوز این مقاله
آن جا چاپ نشده است. بنت پس از کار در دولت به شرکت اکسون (Exxon) رفت و این روش هلندی را برای تامین مالی بدهی این شرکت در آنجا معرفی کرد. از آن جایی که این روش اکنون همه جا مرسوم شده است، دیگر نمیتوان اسمش را یک امکان تئوریک گذاشت.
در سال 1991، سالمون برادرز (Salmon Brothers) محکوم شد که در یک حراج خزانهداری دستکاری کرده است و بعدا این اتهام را پذیرفت. این واقعه باعث شد تا بار دیگر پیشنهاد قدیمی من مورد توجه قرار گیرد و من بار دیگر نظرم را در مقالهای در وال استریت ژورنال به چاپ رساندم. تحت این فشار زیاد، خزانهداری روشش را برای حراج اوراق قرضه اصلاح کرده و به سمت حراج هلندی رفته است، البته در حال حاضر من نمیدانم که چقدر به این روش نزدیک شده است. حراج هلندی مدت زمان کمی مورد اجرا قرار گرفت، اما بسیار سازنده بود. افراد در اجرای سیاستها بسیار مهم هستند. اگر جورج شولتز همچنان وزیر خزانهداری باقی میماند من میتوانستم همه را خیلی زودتر متقاعد کنم که روش حراجهای خود را تغییر دهند. ایدههای خوب ممکن است مورد چشمپوشی قرار گیرند، اما به ندرت به تاریخ میپیوندند. این داستان همچنین نشان داد که دولتها چگونه میتوانند نقشی مهم را برای مرسوم شدن روشی کاملا تکنیکی که هیچ ایدئولوژی هم پشتش نیست، ایفا کنند.
ملاقاتهای دفتر اوال
در طول سالهای 1970 و 1971، من چهار بار در دفتر اوال (Oval) [دفتر کار رییسجمهوری ایالات متحده در ضلع غربی کاخ سفید] با نیکسون ملاقات کردم و وی را آماده انجام سیاستهای مبتنی بر واقعیات اقتصادی یافتم. اینها همه نشان میداد که دریافت اولیه من از هوش و ذکاوت وی بیراه نبود. به خصوص آنکه بر خلاف اظهارات دشمنان نیکسون مبنی بر این که وی شخصیت بینزاکتی دارد و بد دهن است، هیچ وقت چنین رفتاری از وی ندیدم.
من دو ملاقات را کاملا به خاطر دارم زیرا همان روحیهای که از وی در مبارزات انتخاباتی ۱۹۶۸ دیدم را بار دیگر مشاهده کردم، وی کاملا در این دو ملاقات نشان میداد که علائق گروهی و سیاسی اش برایش مهمتر از مصلحت عموم است. در یک مورد در مبارزات انتخاباتی، وقتی وی با کمیته مشاورانش صحبت میکرد، نیکسون نشان داد که آن چنان راغب به حمایت از صنایع منسوجات نیست و دلیلش هم کاملا سیاسی بود: وی معتقد بود که حمایتش از این صنایع در بهترین حالت فقط موجب برد یا باخت در یک یا دو ایالت جنوبی میشود. وی در این مورد از ما مشاورهای نخواست. در حقیقت او خود میدانست این کار از نظر اقتصادی درست نبود.
در ملاقات ماه ژوئن 1971 در اوال وی از من خواست که آرتور را متقاعد به افزایش سریع نقدینگی کنم. من مخالفت کردم و گفتم که این کار موجب افزایش تورم آتی میشود. نیکسون این حرف را قبول داشت، اما میگفت که این کار ابتدا موجب افزایش رشد اقتصادی تا پیش از انتخابات 1972 میشود. من پاسخ دادم که شاید برنده شدن در انتخابات به هزینه یک تورم چشمگیر نیارزد. نیکسون چیزی شبیه به این گفت: هر وقت تورم شد نگرانش میشویم.
در سپتامبر ۱۹۷۱، وقتی نیکسون کنترلهای قیمتی و دستمزدی را اعمال کرد، باز من و جورج شولتز مواردی را با وی مطرح کردیم. وقتی من داشتم از جلسه بیرون میرفتم، نیکسون چیزی در مورد کنترل قیمتها و دستمزدها زد و گفت که این شرارتی ضروری بود که هر وقت ما توانستیم از دستش راحت میشویم و چیزی شبیه به این گفت: جورج را برای این شرارت مقصر ندان. من هم چیزی شبیه به این گفتم: «من جورج را مقصر نمیدانم، من شما را آقای رییسجمهور مقصر میدانم.»
من در سال 1968 از نیکسون کاملا حمایت میکردم و در سال 1972 نیز با ولعی کمتر از وی حمایت میکردم و باز هم به وی رای دادم. وقتی به گذشته نگاه میکنم، باید اقرار کنم که از خودم میپرسم که این حمایت درست بوده یا نه. رییسجمهورهای کمی بودند که از نظر ایدئولوژیکی به من نزدیک بودند و تعداد روسای جمهوری که آی. کیو بیشتری از من داشتند نیز باز هم کمتر بود، با این وجود عملکرد نیکسون منطبق برتواناییها و استعداد وی نبود. بدترین مورد، همین بحث کنترل قیمت و دستمزد بود. در حالی که گمان بسیاری بر این بود که دولت نیکسون، دولتی کوچک تر خواهد بود که کمتر جیب بخش خصوصی را محدود میکند، مخارج دولت فدرال در پایان دوره نیکسون تقریبا همان میزانی از درآمد ملی را شامل میشد که در ابتدای دوره وی مشاهده شد. با بررسی دوباره شواهد من شوکه شدم وقتی فهمیدم که فعالیتهای قانونگذاری فدرال در زمان نیکسون چند برابر شد. در حالی که تصور میشد وی حامی بازارهای آزاد است، چندین و چند موسسه مداخلهگر و نظارتی در زمان وی تاسیس شد. سازمانهایی چون موسسه محافظت از محیط زیست، اداره سلامت و ایمنی اشتغال، کمیسیون محافظت از تولیدات مصرفی، کمیسیون خدمات
قانونی و اداره انرژی. این در حالی است که نیکسون، کمیسیون فرصتهای اشتغال اقتصادی را که در زمان جانسون تاسیس شد و قدرت کمی داشت را تقویت کرد. تعداد صفحات آئیننامههای فدرال از 20000 صفحه در سال 1968 به 46000 صفحه در سال 1974 سالی که نیکسون استعفا داد، رسید.
اما در بخش مثبت کار نیکسون، وی ابتکاراتی داشت که بهترینش، لغو قانون خدمت وظیفه عمومی بود. آن چه وی انجام داد ترکیبی از اعمال مثبت و منفی است، همچنانی که شخصیتش نیز کموبیش این گونه بود. به نظر من وی خیلی آدم گوشه گیری بود و میتوانم بگویم آدم کم رویی بود، با این وجود بیشتر زندگیاش را جلو چشم عموم گذراند. وی بسیار جاه طلب بود و حاضر بود برای کمی منفعت سیاسی، اصول حرفهای خود را زیر پا گذارد، البته در سیاست خارجی این گونه نبود. این مثال آخر را هم بزنم تا باز تصویر دو وجهی شخصیت وی مشخص شود. در حالی که من به شدت در جلوی مردم به برنامه کنترل قیمت و دستمزد نیکسون حمله میکردم، هنگامی که در کلینیک مایو در دسامبر ۱۹۷۲ عمل جراحی قلب داشتم، نیکسون خودش را به زحمت انداخت و شخصا به جراح من زنگ زد و گفت که چقدر نگران حال من است و سفارشاتی به وی کرد. از نظر شخصی من برای فرصتهایی که رییسجمهوری نیکسون در اختیارم گذاشت و احترامی که برایم قائل بود مدیون وی هستم. من هیچگاه نتوانستم خود را جزو گروههای بیشمار متنفر از وی بدانم. اما متاسفم که وی نتوانست از استعدادهای سرشارش استفاده کند و بسیار برایم ناگوار است که غرور و
جاهطلبی وی برایش چنین دردسری را در زندگی اش به ارمغان آورد.
ارسال نظر