نابرابری و نارضایتی ناشی از آن
چرا بسیاری فکر میکنند جا ماندهاند؟
مترجم: یاسر میرزایی
منبع: فارن افر
گرچه نابرابری درآمدی در ربع قرن گذشته در بسیاری از بخشهای جهان افزایش یافته است، اما عجیب آنکه این مساله در میان بحثها و مقالات اقتصاد جریان اصلی غایب است.
برانکو میلانویک*
مترجم: یاسر میرزایی
منبع: فارن افر
گرچه نابرابری درآمدی در ربع قرن گذشته در بسیاری از بخشهای جهان افزایش یافته است، اما عجیب آنکه این مساله در میان بحثها و مقالات اقتصاد جریان اصلی غایب است. اگر کسی بخواهد مدلهای اقتصاد کلانی بیابد که نابرابری درآمد یا ثروت را وارد محاسبات خود کرده باشد، دچار گرفتاری شدید خواهد شد. حتی در بحران مالی تندگذر سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ و عواقب فوری بعدش که نابرابری درآمدی به سطوحی رسید که از زمان رکود بزرگ به این سو مشاهده نشده بود، توجه زیادی به مساله نابرابری جلب نشد. پس از آن البته اختلاف رو به رشد درآمدی میان ثروتمندان و فقرا جایگاهی والا در سیاستگذاری عمومی یافت. از تونس تا مصر و ایالات متحده آمریکا تا بریتانیای کبیر، نابرابری به عنوان عامل اصلی انقلاب، ازهمپاشیدگی اقتصادی و آشوب در نظر گرفته میشود.
این درک حسی که درآمدهای ثروتمندان و فقرا از هم واگراییدهاند، تا حدی نشان از واقعیت دارد: در فاصله دهه ۱۹۸۰ تا میانه دهه ۲۰۰۰، نابرابری درآمدی در کشورهای گوناگون رشد قابلتوجهی داشت: چین، هند، روسیه، سوئد و ایالات متحده آمریکا. ضریب جینی، شاخصی از نابرابری اقتصادی که از صفر شروع میشود (همه درآمد برابر دارند) و تا ۱۰۰ پیش میرود (یک شخص همه درآمد کشور را دارد)، در ایالات متحده از حدود ۳۵ به ۴۰، در هند از ۳۲ به ۳۵، در بریتانیا از ۳۰ به ۳۷، در روسیه و چین از زیر ۳۰ به ۴۵ و در سوئد مشهور به برابری از ۲۲ به ۲۹ افزایش یافته است. طبق گزارش OECD (سازمان همکاری اقتصادی و توسعه)، در یک چارچوب زمانی یکسان، ضریب جینی در ۱۶ تا از ۲۰ کشور ثروتمند دنیا افزایش یافته است. وضعیت در مورد اقتصاد بازارهای نوظهور چندان متفاوت نیست: علاوه بر هند و چین، نابرابری در اندونزی، جنوب آفریقا و همه کشورهای پساکمونیستی نیز افزایش یافته است.
فقرا این شکاف را کاملا حس میکنند. در بسیاری از نقاط جهان، سهم هر کس از اقتصاد کاهش یافته است و سهم نسبی فقرا نیز به تبع کوچکتر شده است. بنابراین درآمد واقعی فقرا دو بار کاهش یافته است. برخلاف افزایش درآمد متوسط جهانی بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۵، البته جز چین، شمار مردمی که با درآمدی زیر خط فقر مطلق(۱ دلار در روز) روزگار میگذرانند، روی رقم ۲/۱ میلیارد نفر ثابت مانده است.
در بسیاری از کشورها به هر حال چنین به نظر میرسد که حس نابرابری حتی از این مقادیر افزایش واقعی و بزرگ نیز پیشی گرفته است. در سه پیمایش اخیر ارزشهای جهانی(ابتدای دهه ۱۹۸۰، ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰)، وقتی قرار بر انتخاب میان آزادی بیشتر یا برابری بیشتر بود، پاسخگویان اطراف جهان هر چه به پیمایش اخیرتر نزدیک میشویم دومی را بیشتر انتخاب میکنند. حتی وقتی ترکیب کشورها را در سه دهه گذشته کنترل میکنیم، نتیجه تغییری نمیکند. درک عمومی نابرابری اگر برای دو دهه در پشت مرز ایستاده بود، اکنون به نظر میرسد که از آن رد شده است.
حتی در کشورهایی که گزارشها هیچ تغییر مهمی را در میزان شکاف درآمدی بین فقرا و ثروتمندان نشان نمیدهد، باز هم شهروندان احساس میکنند که این شکاف افزایش یافته است. این احساس میتواند درست باشد؛ این احتمال هست که مشکلات محاسبه منجر به اطلاعات معیوب شده باشد. از آنجا که معمولا از دادههای برآمده از سرشماری خانوارها، اطلاعات مربوط به نابرابری استخراج میشود، عجیب نیست که مثلا اطلاعات مربوط به درآمدی که ثروتمندان ارائه کردهاند، چندان قابل اعتماد نباشد. به نظر میرسد که نسبت به قبل شمار بیشتری از آنها حاضر به مشارکت صادقانه برای ارائه درآمدشان نباشند.
هند نمونهای مشهور برای این مساله شده است. از دوره اصلاحات اقتصادی در ابتدای دهه ۱۹۹۰، جیدیپی سرانه این کشور به طور متوسط در هر سال پنج درصد بالا رفته است. اما مصرف سرانه، آن طور که از سرشماری خانوارها به دست آمده است، تنها رشدی اندک، سالانه یک درصد داشته است. بخشی از این اختلاف به خاطر کاهش سهم مصرف شخصی از جیدیپی هند است، اما به نظر میرسد بخشی دیگر ناشی از کم در نظر گرفته شدن درآمد ثروتمندان است. به بیان دیگر، متوسط درآمد رشد کرده است، چون ثروتمندان، ثروتمندتر شدهاند اما آن را گزارش نکردهاند، در حالی که فقرا و طبقه متوسط که افزایش درآمد معتدلتری داشتهاند [تغییرات درآمدشان را] به خوبی گزارش کردهاند و در عین حال مصرفشان نیز افزایش چشمگیری نداشته است.
احتمالا ثروتمندان به درستی مورد تحقیق قرار نگرفتهاند. بنابراین آیا ابزارهای آماری ما راهنماییهای کمتر قابل اعتمادی در مورد توزیع درآمد و سیاستهای مربوط به آن ارائه نمیکنند؟ احتمالا نه. طفره مردم ثروتمند از پاسخ به سوالات مربوط به درآمد از اولین باری که حدود نیم قرن پیش سرشماری خانوارها مهم تلقی شد، یک معضل بوده است، اما هیچ شاهد معتبری برای این که نشان دهد معضل به صورت نظاممند بدتر شده است، وجود ندارد. علاوه بر این، آن ابزارهای آماری که اساسا احتمال خطای کمتری دارند_مثلا گزارشهای IRS [سرویسی در ایالات متحده که کارش مشخص کردن مالیات بر درآمد هر فرد است و چون باید چنین کند، معمولا به طور دقیقی درآمد افراد را به دست میآورد. م.] - تصویری مشابه با نتایج تحقیقات از خانوارها ارائه میکنند. در ایالات متحده، هر دوی این آمارها با افزایش نابرابری از دهه ۱۹۸۰ به این سو موافقت دارند.
احساسهای اغراقشده در مورد اختلاف ثروت نه ناشی از معیوب بودن فنون تحقیق است و نه ناشی از طفره رفتن ثروتمندان بلکه ناشی از ترکیب نامیمون عوامل محلی و جهانی است. مثلا انقلابهای اخیر تونس و مصر را در نظر بگیرید که گناه را به گردن نابرابری میاندازند. در واقع در این دو کشور، در چند ساله اخیر، نه رشد اقتصادی کاهش و نه نابرابری افزایش یافته است. در دهه پیش، درآمد سرانه مصر با نرخ آبرومند ۶/۲ درصد در سال رشد داشته است و در مورد تونس این رقم ۴/۳ درصد بود. در دوره مشابه، نرخ رشد هر دو کشور از منطقه یورو(که زیر یک درصد بود) بالاتر بود.
میوههای این رشد بالاتر فقط در جیب ثروتمندان نرفته است. در تونس، نابرابری در دهه ۱۹۸۰ کاهش، در دهه ۱۹۹۰ افزایش یافت و پس از آن ثابت ماند. در مصر نابرابری هنوز در حال کاهش بود. پیش از انقلاب، سطح نابرابری در هر دو کشور بالا بود اما نه به نحو ظالمانهای: [نابرابری] در تونس تقریبا با ایالات متحده برابر و در مصر پایینتر از ایالات متحده بود. وقتی ضریب جینی برای مدتی ثابت میماند یعنی درآمد همه با درصدی یکسان افزایش یافته است- موج افزایش، همه قایقها را با هم بالا برده است. این موقعیتی نیست که به طور معمول منجر به تلاش گسترده برای رهایی و انقلاب قریبالوقوع شود.
ریشههای عصبانیتی که منجر به بهار عربی شده است را باید در جایی دیگر جست و جو کرد- در احساس بیعدالتی که توزیع کنونی درآمدها ایجاد کرده است و در درکی از نابرابری که آن را بالاتر از واقع فرض میکند.
وقتی نابرابری با فساد و نرخ بالا و مداوم بیکاری همراه میشود، در ذهن مردم تبدیل به بیعدالتی میشود. در هر دو کشور تونس و مصر، در راس هرم درآمدی، کسانی قرار گرفتهاند که ثروتشان را از مسیر فساد کسب کردهاند. بیکاران مشکلشان را نتیجه مستقیم همان مسیری میدانند که ثروتمندان از آن طریق ثروتشان را تلنبار کردهاند. در واقع ثروت برآمده از فریب، بر خلاف ثروت برآمده از کارآفرینی، نوآوری یا سختکوشی، ثروتی غیرتولیدی است- نتیجه بازی با جمع صفر است.
در عین حال، درک کلی از نابرابری متأثر از دو عامل جهانی است: سبک و سیاق سرمایهداری که امروز غالب است و جهانیسازی. موفقیت جهان امروز را بیش از حد جشن گرفتهاند. جامعه سرمایهداری جدید_که با انقلابهای تاچر و ریگان در بریتانیا و ایالات متحده در دهه ۱۹۸۰ هدایت شد_ جامعهای است که در آن همه چیز از آن برنده است. از آن بدتر این که برندگان از همه میخواهند که بدانند آنها برندهاند. مصرف بیرویه، نمایش دائم قدرتهای سیاسی شده است و زندگی متظاهرانه، اعتبار موفقیت به حساب میآید.
حدود یک قرن پیش، جان مینارد کینز در کتاب «نتایج اقتصادی صلح» جامعه سرمایهداری پیش از جنگ جهانی اول را توصیف میکند. توصیف او کاملا عکس امروز است:
«جامعه چنان شکل گرفته بود که بخش بزرگی از افزایش درآمد به سمت طبقهای پرتاب میشد که تمایل کمتری به مصرف آن داشتند. ثروتمندان جدید قرن نوزدهم، مصرفکنندگانی بزرگ نبودند و قدرتی که سرمایهگذاری به آنها میداد را بر لذتی که مصرف آنی به آنها میبخشید، ترجیح میدادند. در واقع، دقیقا نابرابری توزیع ثروت بود که چنان انباشت ثابتی از ثروت و سرمایه را ممکن ساخته بود... و همین موضوع بود که آن دوره را از همه دیگر دورهها متمایز میکرد. وجه موجه نظام سرمایهداری نیز در همین نکته نهفته است. اگر ثروتمندان، ثروت جدیدشان را خرج خوشگذرانی خود میکردند، جهان خیلی وقت پیش چنین رژیمی را غیرقابل تحمل مییافت.»
کینز فکر میکرد که بقای دیرپای سرمایهداری به خاطر حفظ این ساختار ویژه بود که در آن ثروتمندان ظروفی برای پسانداز بودند و نه موتورهایی برای مصرف بیشتر. ریاضت عنصر کلیدی «روح سرمایهداری» کینز است. او احتمالا از نسخه امروز سرمایهداری حیرتزده میشد. از یک سو کمونیسم و فاشیسم دیگر تهدیدی برای بقای آن به حساب نمیآیند(البته آن طور که در طول جنگ جهانی بودند). اما از دیگر سو، شکل «همه چیز از آن برنده» سرمایهداری جدید، آنچنان از سرمایهداری صنعتی مورد نظر کینز دور است که سخت است گمان کنیم او به پایندگی چنین نظامی امیدوار بوده است.
فضای اقتصادی امروز با رسانهای اشباع شده است که تنها بر سبک زندگی بالاییها تمرکز کرده است_ثروتمندترینها، زیباترینها، موفقترینها. البته، رسانه داستانهایش را دلبخواهانه انتخاب نمیکند؛ مسیر رسانه را ترجیحات مردم مشخص میکند، گرچه خود رسانه نیز بر ترجیحات مردم اثر میگذارد. مردم میخواهند که در مورد بالاییها بدانند. تفاوت مهارت نفر اول تنیس جهان و نفر صدم آن شاید خیلی نباشد، اما میزان توجهی که به این دو نفر میشود، واقعا اختلاف بزرگی دارد. امروز دیگر تنها تولید نهایی «فیزیکی» (کیفیت نقش یک فرد) نیست که درآمد را تعیین میکند، بلکه تصویری که فرد از موفقیتش میسازد نیز تأثیر دارد. هیچ کس دوست ندارد که پیراهنی بپوشد که شماره آن ۷۸ باشد.
به میمنت جهانیسازی این سبک و سیاق جهانی شده است. با گسترش سریع اینترنت، تلفن همراه و رسانههای اجتماعی در دهه اخیر، مردم همهجای دنیا در مورد سبک زندگی ثروتمندترینهای محلی و جهانی اطلاع کسب کردهاند و آنها را با هم مقایسه میکنند. آن چه مارشال مکلوهان «دهکده جهانی» نامید، رخ داده است. کارول گراهام، یک عضو ارشد موسسه بروکینگز و استفانو پتینیتو عضو برنامه توسعه سازمان ملل، نشان دادهاند که نه تنها فقرای جهان، شدیدا احساس عقبماندگی میکنند، بلکه «به مقصد رسیدههای ناامید» نیز چنیناند_کسانی که وضعشان واقعا خوب است، اما احساس محرومیت میکنند، چون از آنها بهترانی نیز وجود دارند. طبق نظر گراهام، هر چه به مقصد رسیدههای ناامید راجع به از آنها بهتران بیشتر بدانند، حس بدتری نسبت به خود پیدا میکنند.
چین احتمالا بهترین مثال این پدیده در حال حاضر است. در حالی که در دهههای اخیر استانداردهای زندگی در سراسر چین افزایش چشمگیری داشته است، اما اطلاعات مربوط به تحقیقات جهانی، میگوید کاهش شدیدی در رضایت از زندگی مشاهده میشود. محققان این نارضایتی را به افزایش اختلافهای درآمدی نسبت میدهند، خصوصا وقتی مصرف متظاهرانه بسیار رایج شده است.
فرآیند کنونی جهانیسازی از آنچه در قرون ۱۷۰۰ و ۱۸۰۰ رخ داد، چندان متفاوت نیست؛ در آن زمان در اروپا از روستاها و شهرستانهای جداافتادهای که از سبک زندگی همسایگانشان هیچ خبری نداشتند، دولتهای ملی ساخته شدند. اتحاد سیاسی، حمل و نقل را ارتقا داد و ارتباطات بیشتر، تفاوتهای میان مردم را روشنتر کرد. اغلب نتایج ناخوشایند همین معرفت به تفاوتها بود که دولتها را واداشت تا شکاف میان طبقات و مناطق را کم کنند_به همین دلیل اشراف فرانسوی همه حقوق فئودالی خود را در طول انقلاب از دست دادند و ایتالیای ژوزف ماتزینی سعی کرد که متزوگیورنو[منظور همان ایتالیا است! اما ایتالیایی که فقیر است.م.] را «ایتالیایی» کند.
بله، دنیای جهانیشده فاقد اقتداری مرکزی است که بتواند کاری برای شکاف درآمدی کند. جهانیسازی هیچ «مفری» ندارد: اختلافهای درآمدی رو شده است و احساس محرومیت رشد کرده، اما هیچ محل گریز یا راهحلی برای آن وجود ندارد. با این حساب، دنیا چه طور باید با دوران «خواهش هر دم بیشتر» معامله کند؟ حل مساله با کنشهای درمانی در سطح جهانی_مثلا انتقال ثروت از ثروتمندان به فقرا_ قابل پذیرش نیست. کل کمکهای رسمی برای کشورهای فقیر، کمتر از ۳ دلار از هر ۱۰۰۰ دلاری است که ثروتمندان جهان کسب میکنند. به نظر میرسد بحران مالی جاری وضع را از این هم بدتر کند. چنین مقادیر کمی نمیتواند لقمه دندانگیری برای فقر مطلق جاری در جهان باشد و اثر آن روی احساس گسترده محرومیت بسی کمتر است.
حال و هوای سرمایهداری جدید، شبانه عوض نخواهد شد؛ هیچ کالونیست ریاضتطلبی نیست که آماده باشد خوشی ما را که زمین یورتمه رفتن میلیونرها است، شبانه عوض کند. روفتن و به دریا ریختن جهانیسازی
نه تنها غیرممکن است بلکه شدیدا احمقانه است. جهانیسازی منافع عظیم اقتصادی و فرهنگی با خود آورده است؛ در بیست سال گذشته، افزایش درآمدی حاصل شده است که با رقم مشابه میان سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۸۰ قابل قیاس است. واکنشی لودیتوار[Luddite، جنبشی اجتماعی در میان نساجان بریتانیا که در قرن نوزدهم با این عقیده که تکنولوژی موجب بیکاری شده است، به خراب کردن ابزارهای تکنولوژیک میپرداختند.م] به تکنولوژیهای جدید یا تلاش برای سانسور آنچه مردم راجع به خودشان میتوانند بنویسند یا در مورد آن سوی دنیا میتوانند بخوانند، نیز همان قدر احمقانه است.
تنها راهحل سرمایهداری مدرن، سرمایهداری مدرن است؛ جریان رشدی بالا و منصفانه که نه تنها همه قایقها را با هم بالا ببرد بلکه زمینه را از سنگهای فاسد پاک کند. عوامل بیثباتی اجتماعی: رشد پایین، نابرابری بالا، بیکاری بالا و فساد بالا است. مصر و تونس در دو عامل اخیر رقم بالایی داشتند. نابرابری اگرچه به نسبت استانداردهای جهانی بالا نبود، اما به صورت بیعدالتی حس میشد و رشد اگرچه خیلی پایین نبود، اما آنقدر بالا نیز نبود تا فساد را بپوشاند.
نابرابری در دستورکار رهبران جهان قرار گرفته است، چون افزایش بلندمدت آن، غلبه سبک و سیاق زندگی ثروتمندان و نیروی جهانیسازی، عینی است. این سه عامل مستقل نیستند. جهانیسازی در افزایش نابرابری دخیل است. جهانبینی کسانی که ثروتمند شدهاند، آن را موجه کرده است. اما رفتار همانها، نابرابریها را پرجلاتر و سوالبرانگیزتر کرده است. این مساله در نهایت همان نظام اقتصادی را ویران میکند که آنها از آن بیشترین منفعت را کسب کردهاند.
*اقتصاددان ارشد در گروه تحقیقاتی بانک جهانی و استاد مدعو در دانشکده سیاست عمومی دانشگاه مریلند
ارسال نظر