نوبل اقتصاد و مخالفان آن

ویژه نوبل

محمدرضا فرهادی‌پور

امسال جایزه نوبل اقتصاد به یک اقتصاددان آمریکایی یعنی ادموند اس فلپس اهدا شد. کمیته نوبل فلپس را به دلیل تشریح رابطه میان تورم و بیکاری مورد لطف خود قرار داد و در واقع وی در این زمینه از علم اقتصاد مشارکت داشته است. برای این منظور در ابتدا پدیده رکود تورمی را توضیح می‌دهیم، تا پس از آن بتوانیم نظرات مخالفان را بیان کنیم. اما اعطای جایزه نوبل به فلپس با واکنش‌های متفاوتی از سوی اقتصاددانان روبه‌رو شده است. برای این منظور ضمن بیان پدیده رکود تورمی به برخی از این واکنش‌ها‌ اشاره می‌کنم.

پدیده رکود تورمی با کاهش در رشد اقتصادی و افزایش رشد قیمت‌ها‌ مشخص می‌شود. یک مورد مشهور برای پدیده رکود تورمی فاصله سال‌ها‌ی ۷۵-۱۹۷۴ بود. در مارس ۱۹۷۵ تولید صنعتی نزدیک به ۱۳‌درصد کاهش یافت در حالی که در همان سال نرخ رشد شاخص قیمت مصرف‌کننده یا تورم حدودا ۱۲‌درصد رشد کرد. به عبارتی یک کاهش شدید در رشد اقتصادی با یک افزایش شدید در رشد قیمت‌ها‌ (تورم) همراه بود، که البته این پدیده در سال ۱۹۷۹ نیز مشاهده شد. در دسامبر همان سال نرخ رشد سالانه تولیدات صنعتی تقریبا نزدیک به صفر بود در حالی که نرخ تورم به بیش از ۱۳‌درصد رسیده بود.

اما در جریان رکود تورمی دهه ۱۹۷۰ یک نکته عجیب برای اقتصاددانان جریان اصلی این علم وجود داشت و آن این بود که یک کاهش در نرخ رشد واقعی اقتصاد و به عبارتی افزایش در نرخ بیکاری که باید با کاهش در نرخ تورم همراه می‌شد، اینچنین نشد. مطابق با بینش مورد قبول، بانک مرکزی نرخ رشد واقعی اقتصاد را با ابزار سیاست پولی تحت تاثیر قرار می‌دهد. هرچند این سیاست‌ها‌ نرخ تورم را نیز متاثر می‌سازند و تورمی را به بار می‌آورند. اگر هدف دستیابی به رشد سریعتر اقتصادی و کاهش نرخ بیکاری باشد، شهروندان باید در ازای آن نرخ تورم بالاتری را بپذیرند. به عبارت دیگر یک رابطه مبادله میان تورم و بیکاری وجود دارد: منحنی فیلیپس. نرخ بیکاری کمتر، تورم بالاتر را به‌همراه دارد و برعکس نرخ بیکاری بالاتر نرخ تورم کمتر را.

اما حوادث دهه ۱۹۷۰ این قانون منحنی فیلیپس را نقض کرد و شوکی را به اقتصاددانان وارد نمود و تئوری رسمی آنان را در این زمینه با چالش روبه‌رو کرد. در سال‌ها‌ی پایانی دهه ۱۹۶۰ فریدمن و فلپس این بینش عمومی (منحنی فیلیپس) را به چالش طلبیدند. آنها بیان کردند که به‌رغم بحث منحنی فیلیپس در بلند مدت هیچگونه رابطه مبادله‌ای میان تورم و بیکاری وجود ندارد. در حقیقت بر طبق نظر فریدمن و فلپس سیاست‌ها‌ی پولی بانک مرکزی نرخ رشد پایین تر را با نرخ تورم بالاتر همراه می‌سازد.

فریدمن و فلپس و رکود تورمی

با ارائه یک چارچوب بسیار ساده می‌توان چارچوب فکری فریدمن و فلپس را در مورد رابطه میان تورم و بیکاری و همین طور رکود تورمی نشان داد. فرض کنید که نرخ تورم جاری و انتظاری هر دو برابر باشند و بانک مرکزی تصمیم بگیرد که نرخ رشد اقتصادی را از طریق تغییر در نرخ رشد عرضه پول تغییر دهد.

زمانی که عرضه پول در اقتصاد افزایش می‌یابد هر فرد پول بیشتری برای خرج کردن در اختیار خواهد داشت و به عبارتی هر فرد ثروتمند‌تر می‌شود. این امر تقاضا برای کالاها و خدمات را افزایش می‌دهد، که این افزایش تقاضا نیز به نوبه خود باعث افزایش تولید کالاها و خدمات می‌شود. این افزایش تقاضا برای کالاها و خدمات باعث افزایش تقاضای تولیدکنندگان برای نیروی کار و سایر عوامل تولید می‌شود که در نتیجه آن نرخ بیکاری کاهش خواهد یافت البته این نرخ تا سطح تعادلی کاهش می‌یابد که فریدمن و فلپس هر دو این نرخ را «نرخ طبیعی» می‌نامند.

مطابق با ایده فریدمن و فلپس تقاضای کل مردم برای کالاها و خدمات و در نتیجه آن افزایش تولید کالاها و خدمات یک ماهیت موقتی دارد. با شروع این روند افزایش تقاضاها در ابتدا نرخ بیکاری به کمتر از میزان تعادلی خود کاهش خواهد یافت. اما این امر باعث فشار رو به بالا بر تورم خواهد شد. افراد پس از این درک می‌کنند که یک زیان عمومی در سیاست پولی وجود دارد. در پاسخ به این درک آنها شروع به شکل دهی انتظارات تورمی بالاتر خود خواهند کرد. آنها متوجه می‌شوند که این افزایش در قدرت خرید واقعی آنان به تدریج کاهش خواهد یافت و در نتیجه به طور کلی تقاضا برای کالاها و خدمات کاهش می‌یابد. کاهش در تقاضا نیز به نوبه خود تولید را کاهش می‌دهد در همین حالی نرخ بیکاری افزایش می‌یابد و سقوط اقتصادی خود را نمایان می‌سازد. آنچه در پایان اجرای این سیاست پولی بانک مرکزی باقی می‌ماند کاهش نرخ رشد اقتصادی و افزایش تورم است. این پدیده رکود تورمی نام دارد.

این تئوری ادعا دارد، مادامی که نرخ رشد عرضه پول مطابق با انتظار مردم نیست بانک مرکزی می‌تواند با افزایش در عرضه پول نرخ رشد اقتصادی را افزایش دهد. اما به محض تغییر در انتظارات مصرف‌کنندگان این قانون ملغی خواهد شد. گویی مردم بعد از دریافت این موضوع انتظارات خود را تعدیل می‌کنند، یا چنانکه فریدمن می‌گوید مردم انتظارات خود را با واقعیت تطبیق می‌دهند و در نتیجه تنها تورمی بیشتر برای آنها باقی نخواهد ماند. مطابق با نظریه این دو اقتصاددان سیاست پولی بانک مرکزی باعث تقویت رشد اقتصادی نمی‌شود.

به منظور غلبه بر این مانع و تقویت نرخ رشد اقتصادی بانک مرکزی تنها در صورتی می‌تواند موفق باشد که سیاست‌ها‌ی پولی پیش‌بینی نشده از سوی مردم را اعمال کند. بنا براین مطابق نظر فریدمن و فلپس افزایش نرخ رشد عرضه پول نه تنها باعث افزایش نرخ رشد اقتصادی نمی‌شود بلکه تنها نرخ تورم را افزایش خواهد داد. به عبارتی بانک مرکزی با استفاده از ابزار سیاست پولی تنها می‌تواند به صورت موقت بر رشد اقتصادی تاثیر بگذارد و در بلند مدت این سیاست‌ها‌ تنها یک اثر دارند و آن تنها و تنها تورم است. در نتیجه در بلند مدت یک رابطه مبادله میان تورم و بیکاری وجود ندارد.

پول و رشد اقتصادی

بر طبق نظریه فریدمن و فلپس سیاست پولی بی‌قاعده تنها می‌تواند در کوتاه مدت نرخ رشد اقتصادی را افزایش دهد و در بلندمدت نمی‌تواند اثری بر رشد اقتصاد داشته باشد. فریدمن و فلپس نیز این ایده جریان اصلی علم اقتصاد را پذیرفتند که افزایش عرضه پول در یک سطح معین تورم، می‌تواند قدرت خرید مردم را افزایش دهد که آنهم تقاضا برای کالاها و خدمات را افزایش می‌دهد. به صورت دقیق‌تر آن دو معتقد بودند که این افزایش در عرضه پول باید غیر قابل پیش‌بینی باشد تا بتواند باعث بهبود رشد اقتصادی شود. از نظر این دو اقتصاددان پول یک عامل اصلی رشد اقتصادی خواهد بود.

اما برخی اقتصاددانان چندان با این ایده موافق نیستند و اعتقاد دارند که ایده فریدمن و فلپس چندان قابل دفاع نیست. زمانی که پول به اقتصاد تزریق می‌شود. باید کسی وجود داشته باشد که پول جدید را به عنوان اولین نفر دریافت کند و فرد دیگری که این پول را پس از فرد اول دریافت کند. این گروه معتقدند کسانی از این افزایش در عرضه پول منفعت کسب می‌کنند، که در ابتدا آن را دریافت کنند. برای کسانی که این پول را دریافت می‌کنند کالاهای بیشتری برای خرید وجود دارد و برای کسانی که در مراحل بعد این پول را دریافت می‌کنند کالای کمتری برای مصرف وجود خواهد داشت. به عبارتی تقاضای موثر گروه دوم چندان موثر نخواهد بود. تقاضای گروه اول باعث افزایش قیمت کالاها و خدمات می‌شود و بنابراین تقاضای گروه دوم دریافت‌کننده پول چندان نمی‌تواند باعث افزایش تولید در اقتصاد شود.

افزایش عرضه پول و تضعیف رشد اقتصادی

از سوی دیگر گروهی معتقدند که تنها نقش پول در یک اقتصاد بازار وسیله‌ای برای انجام مبادله است. مطابق با نظر روتبارد کالاهای مصرف‌کننده توسط مصرف‌کنندگان مورد استفاده قرار می‌گیرند، کالاهای سرمایه‌ای و منابع طبیعی در فرآیند تولید کالاها و خدمات مصرف‌کننده استفاده می‌شوند، اما پول مورد استفاده قرار نمی‌گیرد، تنها کارکرد پول وسیله مبادله بودن است- تا کالاها و خدمات را از فردی به دیگری منتقل نماید. پول اجازه مبادله کالاها و خدمات را به افراد متخصص می‌دهد. به عبارتی مبادله با پول انجام می‌شود. این گروه از اقتصاددانان معتقدند که برخلاف نظریه فریدمن و فلپس افزایش عرضه پول حتی در کوتاه مدت نیز نمی‌تواند باعث افزایش رشد اقتصادی شود و این افزایش در عرضه پول می‌تواند تنها باعث تضعیف نرخ رشد اقتصادی شود. البته این نظریه مخالف با فریدمن و فلپس به این موضوع که عرضه پول پیش‌بینی شده است یا نه هیچ توجهی ندارد. این گروه معتقدند که حتی در کوتاه‌مدت افزایش در عرضه پول باعث کاهش نرخ واقعی اقتصاد می‌شود.

علت وقوع پدیده رکود تورمی چیست؟ دیدگاه مکتب اتریش

مطابق با نظریه فریدمن و فلپس پدیده رکود تورمی محصول طبیعی سیاست پولی بی قاعده و همین طور اینکه مردم در کوتاه مدت گول سیاست‌ها‌ی پولی بانک مرکزی را می‌خورند، است.

فرانک شوستاک در مقاله‌ای که توسط موسسه فون میزس منتشر شده می‌نویسد: رکود تورمی تنها نتیجه طبیعی تزریق پول به اقتصاد است. حال اگر ما بپذیریم که افزایش در نرخ رشد اقتصادی دارای یک رابطه منفی با نرخ بیکاری است بنابراین باید یک رابطه مثبت میان بیکاری و تورم، وجود داشته باشد- یعنی افزایش در نرخ تورم با افزایش در نرخ بیکاری همراه باشد- اما داده‌های اقتصادی فاصله سال‌ها‌ی ۲۰۰۰ تا به حال این نتیجه‌گیری را تائید نمی‌کنند. به عبارت دیگر افزایش در نرخ تورم با کاهش در نرخ بیکاری همراه بوده است.

وی می‌گوید که «یک همبستگی آماری یا نبود این رابطه محض میان دو متغیر نباید به عنوان تنهاترین و آخرین عامل تعیین‌کننده علیت مورد توجه قرار گیرند.» این رابطه آماری تنها می‌تواند نقطه آغازی برای انجام بررسی‌های دقیق باشد. آنچه که ما در پدیده رکود تورمی مشاهده می‌کنیم صرفا این است که یک افزایش مرئی در تورم با کاهش نرخ رشد همراه شده است. هر تئوری که بخواهد تنها با استفاده از این همبستگی منفی میان این دو متغیر چنین نتیجه‌گیری کند که یک رابطه مبادله میان آنها وجود دارد از نتایج درست سیاست پولی بی‌قاعده چشم پوشی کرده است.

هر تئوری‌ای که فقط بر مبنای روابط آماری مشاهده شده بنا شده است چیزی بیش از تمرینی برای رسم یک منحنی نیست. برای فریدمن و فلپس و بیشتر اقتصاددانان جریان اصلی علم اقتصاد معیار پذیرش یک تئوری این است که تنها و تنها داده‌های آماری بر وجود آن رابطه صحه بگذارند و این است چرایی اینکه نظریه رکود تورمی فریدمن و فلپس از حمایت گسترده‌ای برخوردار شد.

شوستاک می‌گوید: با وجود یک رابطه منفی میان تورم و بیکاری از سال ۲۰۰۰ تا کنون بنابراین فریدمن و فلپس باید اعتراف کنند که با توجه به همان معیارهای آماری فرضیه رکود تورمی آنها نادرست است.

پیتر بوتک نیز در وبلاگ خود با نام اقتصاد اتریشی مطلبی در این خصوص نوشته است که به بخشهایی از آن اشاره می‌کنم. تایلر کوئن در وبلاگ انقلاب نهایی مبحث بسیار جالبی را در خصوص مشارکتهای فلپس در بنیان‌های خرد اقتصاد کلان مطرح نموده است که می‌توانید به آن رجوع کنید. با این حال بیشتر کار فلپس همانند رابرت کلاور و آکسل لیان هافوود در مورد هماهنگی کینزگرایی (کینزگرایی عدم تعادل و حراج گر والراسی) بود که توسط انقلاب انتظارات عقلایی در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ کنار گذاشته شده بود. هرچند دریافت این جایزه توسط فلپس کاملا عجیب نیست اما برای من کمی عجیب است.

چند سال قبل من به همراه فلپس و رومن فریدمن در کمیته دکتری پایان نامه میچل گولدبرگ همکار بودیم. فلپس و فریدمن نظریه انتظارات عقلایی لوکاس را رد نموده و به جای آن «تئوری انتظارات سازگار» و فرآیند پویای بازار را در مخالفت با اقتصاد تعادلی مطرح نمودند.

(برای اقتصاد اتریشی این دو پیشرفت در عرصه علم اقتصاد نکات جالب توجهی را در بر دارد. زمانی که لوکاس به کینز حمله و تئوری تعادل چرخه تجاری را مطرح کرد او در واقع از هایک الهام گرفته بود. به طور مشابه رومن فریدمن نیز در خصوص انتظارات سازگار و فرآیند پویای بازار از کار هایک در خصوص همانگی فعالیت‌ها‌ی بازار الهام گرفته بود.)

فلپس در اوایل دهه ۱۹۹۰ که کشورهای اروپای شرقی و مرکزی اصلاحات گسترده خود را برای گذار به اقتصاد بازار شروع کردند از رومن جدا شد و کار تحقیقاتی بزرگی را در خصوص ماهیت سرمایه‌داری آغاز کرد. در سال‌ها‌ی اخیر او یک مرکز تحقیقاتی جدید را در دانشگاه کلمبیا تاسیس کرد که به طور اختصاصی به مطالعه سرمایه‌داری پرداخت و حتی یک ژورنال جدید نیز به نام جامعه و سرمایه‌داری را منتشر نمود. در آخرین شماره این مجله فلپس مقاله‌ای دارد با عنوان «درک تغییرات بزرگ در جهان: سود و زیان زمین بعد از جنگ جهانی دوم» این مقاله دیدگاه او در مورد علم اقتصاد و سیاست عمومی را نشان می‌دهد.

لیان هافوود در یک اظهار نظر در مورد این مقاله نوشته است که من از کمیته نوبل می‌خواهم که همانگونه که نسبت به این ژورنال متفکرانه رفتار نموده نظری نیز به من نماید. روش این کمیته جایگزین‌های اقتصاد کلان سنتی کینزی را به ترتیب مورد لطف قرار داده است. پیش از کینزین ها ( هایک)، انتظارات تطبیقی و پول گرایی ( فریدمن)، انتقاد به تامین مالی کارکردی (بوکانان) انتظارات عقلایی و اقتصاد کلاسیک جدید ( لوکاس)، تئوری انتظارات سازگار و نرخ طبیعی بلند مدت ( فلپس) و ایجاد ارتباط میان کینز گرایی و ویکسلین (لین هافوود).

دیوید هندرسون در وال استریت ژورنال اظهار نظر جالبی در مورد جایزه نوبل فلپس کرده است. گزیده‌ای از این مطلب:

به سختی می‌توان ادموند فلپس را در یک گروه سیاسی خاص قرار داد. از یک سو وی نبود پویایی اقتصادی در اروپا را تقبیح می‌کند و از دولت‌ها‌ی اروپایی می‌خواهد که مجددا به تجدید ساختار و تنظیم مجدد اقتصادهای خود بپردازند. از سوی دیگر اعتقاد دارد که مشاغل پایین دست به‌اند‌ازه کافی حقوق دریافت نمی‌کنند و از دولت می‌خواهد که به چنین مشاغلی سوبسید بدهد. او فهمیده است که قیمت‌ها‌ حداقل دستمزد افراد را از بازار کار خارج می‌کند، در نتیجه «بدبختی، محرومیت، اعتیاد به مواد مخدر و جرم و جنایت» حاصل آن خواهد بود. بنابراین او در کتابش به نام «پاداش کار: چگونه می‌توان مشارکت و حمایت شخصی را در نظام شرکتی آزاد ترمیم کرد.» او از یک برنامه گسترده پرداخت سوبسید که هزینه آن در سال ۱۹۹۷، ۱۲۵‌میلیارد دلار بود طرفداری کرد.

البته اگرچه پدیده رکود تورمی برای اقتصاددانان و مردم غرب به ندرت اتفاق می‌افتد و اگر هم یک بار اتفاق افتاده به خوبی در اذهان آنها می‌ماند تا همواره برای جلوگیری از وقوع آن تلاش کنند اما این پدیده در اقتصاد ایران چندان رواج دارد که به نظر می‌رسد دیگر اقتصاددانان آن را به ورطه فراموشی سپرده‌اند‌ یا شاید آن را به عنوان جزء لا‌ینفک نظام اقتصادی ایران پذیرفته‌اند‌.

به نظر می‌رسد که پدیده رکود تورمی مورد نظر فریدمن و فلپس را هر اقتصاد خوانده ایرانی نه تنها به خوبی می‌شناسد بلکه با پوست و خون خود آن را درک می‌کند. کمیته نوبل برای بیان این موضوع ساده از نظر اقتصاددانان ایرانی به فلپس جایزه نوبل می‌دهد. اما اقتصاددانان ایرانی به سختی می‌توانند اصول اولیه علم اقتصاد را در سیاستگذاری دخیل نمایند البته نکته دیگر هم این است که اقتصاددانان نیز نباید از کار و وظیفه اصلی خود دلسرد شوند. از زمانی که فلپس پدیده رکود تورمی را مطرح نمود بیش از سی سال می‌گذرد و او اکنون پاداش آن را دریافت می‌کند و شاید این گواهی باشد بر اینکه نتایج به‌کار‌گیری علم اقتصاد یک‌شبه ظهور نمی‌کند.