اقتصاددانان روشنفکر هستند یا تکنوکرات
دکتر عبدالحسین ساسان
نمونه سوم: جان هابسن
متاسفانه در دانشکدههای اقتصاد کشور ما توجه شایستهای به روشنفکران اقتصاد معطوف نکردهاند، از این رو ممکن است نام بزرگ «جان هابسن» برای دانشجویان عزیز آشنا نباشد.
دکتر عبدالحسین ساسان
نمونه سوم: جان هابسن
متاسفانه در دانشکدههای اقتصاد کشور ما توجه شایستهای به روشنفکران اقتصاد معطوف نکردهاند، از این رو ممکن است نام بزرگ «جان هابسن» برای دانشجویان عزیز آشنا نباشد.
شرح عکس ها از راست به چپ : جان هابسن - ویلفردو پرتو - یوهان تونن - آلفرد مارشال
وی، به یاری شخصی به نام «مامری» کتابی نوشت به نام «فیزیولوژی صنعت» که در این کتاب تردید اساسی در فرضیات کلاسیک مطرح کرد. کلاسیکها میگویند پیگیری منفعت شخصی، محور است. بسیار خوب، منفعت شخصی را بعضیها با موفقیت پیگیری میکنند، کسانی که از خانوادههای مرفهی هستند، سرمایهای دارند یا از هوش و ذکاوت فوقالعادهای برخوردارند، میتوانند در جامعه درآمد بیشتری به دست آورند. ولی گروه دیگری هستند که موفق نیستند و در این مسابقه عقب میافتند. بنابراین، پیگیری منفعت شخصی جامعه را به دو طبقه فقیر و ثروتمند تقسیم میکند. خوب چه اشکالی دارد؟ این یک مساله اخلاقی، جامعهشناختی و یا سیاسی است و ربطی به اقتصاددانان ندارد. هابسن یک گام به تکمیل نظریههای چرخه بازرگانی نزدیکتر میشد. وی میگفت ما بحث را از زاویه اخلاق نگاه نمیکنیم، از زاویه تولید بر این پدیده مینگریم. مستمندان که قوه خرید چندانی ندارند و نمیتوانند همه کالاهایی که در حجم انبوه تولید میشود را خریداری کنند.
ثروتمندان هم هر قدر بخواهند مصرف کنند، سرانجام، مصرف آنها حدی دارد، چقدر میتوانند خانه بزرگ داشته باشند؟ چقدر میتوانند مواد خوراکی مصرف کنند؟ مصرف ثروتمندان برای اینکه کل تولید جامعه به فروش برسد کفایت نمیکند. لذا، مقداری از تولیدات در انبارهای کارخانه میماند و چرخهای تولید را متوقف میکند. هابسن نام این پدیده را شوکهای ناگهانی گذاشت. هنوز هم اصطلاح «چرخههای بازرگانی» رایج نشده بود. پس، به نظر وی علت «شوکهای ناگهانی» که به اقتصاد وارد میشود همان پیگیری نفع شخصی است. اکنون، این پرسش مطرح میشود که با توقف تولید بهدلیل به فروش نرفتن تولیدات سرمایهگذار چه میکند؟ میگفت تنها راهی که باقی میماند این است که در خارج از کشور بازاریابی کنند و به صدور سرمایه بپردازند. هابسن نام این پدیده را «امپریالیسم» گذاشت و کتابی با همین عنوان به رشته نگارش درآورد. بیدرنگ پس از چاپ و انتشار کتاب «امپریالیسم» موضعگیری اقتصاددانان آکادمیک شروع شد. میگفتند اینها چه کسانی هستند که در اقتصاد پیدا شدهاند و مباحث غیراقتصادی مطرح میکنند. این مباحث اخلاقی یا سیاسی چه ربطی به اقتصاد دارد. به خصوص چون شخصی به نام اجورث
گفته بود هر آنچه نتوان به زبان ریاضی گفت اقتصاد نیست. شاخصی که به دست دانشگاهیها داده بودند برای اینکه بدانند چه چیزی اقتصاد نیست همین بود. هر آنچه را که بتوان فرمولبندی کرد اقتصاد است، هر آنچه را که نشود اقتصاد نیست. حملات تکنوکراتها متوجه هابسن شد، مبنی بر اینکه یافتههای او اقتصاد نیست و ربطی به اقتصاد ندارد، زمان میبرد تا روشنفکر شناخته شود. معاصران وی معمولا اهمیت او را درک نمیکنند. ولی زمان است که حقانیت یک روشنفکر را به گونهای دقیق نشان میدهد. در مورد هابسن هم زمان، درستی پیشبینیهای او را به اثبات رسانید. وی میگفت اگر تنها یک کشور با مازاد تولید روبهرو بود، هیچ اشکالی پیش نمیآمد. ولی اشکال این است که انگلستان، فرانسه، بلژیک، هلند و آلمان همگی مازاد سرمایه دارند. او در سال 1902 که کتاب «امپریالیسم» را منتشر کرد، پیشبینی نمود که به زودی یک جنگ بزرگ میان کشورهای سرمایهداری به راه میافتد. وی، مخالف چنین جنگی بود و میخواست از آن جلوگیری کند. روشنفکر چون خود داعیه حکومت ندارد، اساسا مخالف هیچ نظامی نیست ولی ضعفهای یک نظام را میگوید و آرزو دارد که نظامهای حکومتی به اصلاح خویش بپردازند،
تا رشته تکامل جامعه گسیخته نشود. هابسن گفت: تنها راه جلوگیری از یک فاجعه بزرگ این است که این کشورها پشت میز مذاکره بنشینند و بازارهای خارجی را پشت میز مذاکره تقسیم کنند، نه در میدان جنگ، ولی هیچکس به پیشبینیهای او توجه نکرد و پیشنهاد او اجرا نشد، تا وقوع جنگ جهانی اول در سال 1914 نشان داد که هابسن درست میگفت. بار دیگر وقوع جنگ جهانی دوم در سال 1939 نشان داد که هابسن درست میگفت ولو اینکه اقتصاددانان تکنوکرات او را نفی کنند.
در انگلستان سنت زیبایی هست که هر کس کتابی بنویسد چه مشهور باشد و چه گمنام، چه دانشمند باشد، چه یک فروشنده دورهگرد، بیدرنگ در دانشگاهها راجع به کتاب او سخنرانی میگذارند و دعوتش میکنند تا به نقطهنظرات انتقادی آگاه شود و درباره کتاب خود توضیح دهد. ولی هابسن را در لیست سیاه گذاشتند و گفتند هیچ دانشگاهی از او دعوت نکند. درست نیست که نظرات او در دانشگاه مطرح شود.
آلفرد مارشال و تکنوکراتها
اکنون میخواهم از تکنوکراتها نمونهای را مطرح کنم. همه ما میدانیم مارشال یک تکنوکرات و یک نماد برجسته از اقتصاددانان تکنوکرات است. مردی که فوقالعاده دقیق و زیباکار میکند وجاهت استادی و دانشگاهی دارد، اکثر شاگردانش از شخصیت و وقار وی، مطالب زیادی نوشتهاند، پرتو شخصیت او دانشجویان را تحت تاثیر قرار می دهد. چه خوب اقتصاد را فرمولبندی میکرد. ولی ایدهها همه از روشنفکران پیشین گرفته شده است و در زمینه نظریهپردازی کار مهمی به نام او ثبت شده است. هنگامی که وی از رساله خود دفاع میکرد، چند تن از استادان کمبریج را دست به دهان و متحیر کرد. او مرزهای تکنیک را در اقتصاد به پیش برد. ولی بنده هیچ نظریه تازهای را ندیدهام که بر نظریههای اقتصاد افزوده باشد. در حقیقت، وی مکمل و ادامه دهنده راه روشنفکرانی همچون ویلفردو پرتو بوده است. تکنوکرات دیگری به نام «استنلی جونز» حتی از اجورث هم بیشتر رفت. او کتابی نوشت به نام «محاسبات شادی و رنج». میگفت انسان موجودی است که فقط با شادی و رنج سر و کار دارد و رسالت دانش اقتصاد آن است که شادی و رنج انسانها را محاسبه کند. ولی من حتی یک پیشنهاد ساده و یا یک نظریه تازه که ذرهای
از رنج انسانها را بکاهد و بر شادی آنها بیفزاید در کارهای وی سراغ ندارم.
سرانجام، اجازه میخواهم که از یک تکنوکرات دیگر به نام تونن یاد کنم. وی فرمولی ابداع کرد و گفت دستمزدها در حالت عمومی باید طبق این فرمول باشد. فرمول دستمزدی وی عبارت است از w= ap وی، میگفت نرخ دستمزد باید با یک مضرب ثابت تابع قیمت کالاهای تولیدی توسط نیروی کار باشد. او، به قدری از کشف خود اطمینان داشت که وصیت کرد این فرمول را روی سنگ قبرش حک کنند، که گویا هنوز هم هست: «اینجا آرامگاه یوهان تونن کاشف فرمول w= ap است». میگفت هیچ دستمزدی نیست که در فرمول من جای نگیرد.
ببینید تکنوکراتها تا چه پایه اقتصاد را مکانیکی میدیدند و انسان و جامعه را با یک ماشین اشتباه گرفته بودند. اکنون هنگام نتیجهگیری از مباحث است.
نتیجهگیری
فرآیند تولید علم به طور اعم و فرآیند تولید دانش اقتصاد به طور اخص به روشنفکران بزرگی نیاز دارد که در برابر سد هنجارها و ارزشهای پذیرفته شده جامعه متوقف نشوند. بلکه آن را بشکنند و از مرزهای ممنوعه عبور کنند. حرفهای نو بزنند، اندیشههای نو مطرح کنند و آماده باشند هزینه سنگین این کار بزرگ را بپردازند تا جامعه علمی از رکود خارج شود و مدار گفتمانهای علمی از مقولههای تکراری و گفتمانهای کهنه بیرون آید. سپس به نسلی از تکنوکراتها نیازمند است تا اندیشههای نو ولی خام روشنفکران را به آزمون گذارند و ویرایش کنند. محصول کار این دو گروه مستقل و مجزا از تولید یکدیگر دانش، فرهنگ و جهانبینی است.
رمز این واقعیت که تولید دانش، فرهنگ و تکنولوژی در برخی از کشورها بسیار ناچیز و حتی در حد صفر است، آن است که هزینه روشنفکری برابر با جان روشنفکران است.
روشنفکرانی که حاضر شوند این هزینه سنگین را پرداخت کنند در حقیقت، نه تنها فرزندان خود را یتیم و بیسرپرست کرده، بلکه فرهنگ و جامعه علمی کشور خود را نیز یتیم کردهاند. چون تولید علم و فرهنگ تنها یک بستر دارد و آن هم بستر آزادی روشنفکری و هنجارشکنی است.
در مقابل رمز این واقعیت که تولید دانش، فرهنگ و تکنولوژی در برخی از کشورها بالا است آن است که هزینه روشنفکری در این جوامع بسیار پایین است. چنان که در بررسی نمونهها مشاهده کردیم، هزینه روشنفکریهای عظیم هنری جورج فقط این بود که کشیشانی که از نامزدی او برای تصدی مقام شهردار نیویورک هواداری کرده بودند، عزل شدند، همین و بس و باز هم چنان که دیدیم در مورد جریان عظیم روشنفکری که هابسن به راه انداخت و کل نظام اقتصادی سرمایهداری جهان را به چالش خواند، هزینهای که پرداخت کرد، این بود که دانشگاههای انگلستان که به طور سنتی نویسنده هر کتابی را برای سخنرانیهای دورهای دعوت میکنند، از دعوت او برای ایراد سخنرانی در دانشگاهها منع شدند.
ارسال نظر