دموکراسی در دست روشنفکر یا تکنوکرات؟

پویا جبل‌عاملی

گروه تحلیل - زنی برای نیرو بخشیدن به دموکراسی کشورش، هموطنانش را فرا می‌خواند. ایرانیان از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی و تا حال همواره به دنبال دموکراسی بوده‌اند. بیش از همه این روشنفکران و دانشجویان هستند که مدعی دموکراسی هستند.

آنان دموکراسی را طلب می‌کنند. اما آیا آنان به راستی تعریفی از دموکراسی دارند؟ آنان چه دموکراسی ای را می‌خواهند؟ روشنفکران برای دموکراسی در طول تاریخ ایران چه کرده‌اند؟ این مقاله نشان می‌دهد، آنان که مدعی دموکراسی هستند بسیار کمتر از نیروهای متخصص و تکنوکرات برای رسیدن به دموکراسی نقش ایفا کرده و می‌کنند. آنان که هیچ ادعایی ندارند، بیش از روشنفکران برای نیرو بخشیدن به دموکراسی در کشورشان بدون آنکه شناخته شوند، تلاش می‌کنند. روشنفکران ایرانی همواره خود را طلایه دار آزادی خواهی و دموکراسی خواهی دانسته‌اند، از دوران مشروطه تا دوران دکتر مصدق و تا انقلاب ۵۷ و پس از آن تا دوران جمهوری اسلامی. اینان مخاطبان قشر دانشجو بوده‌اند و از بد روزگار طبقه آگاهی که حرفی برای گفتن داشته است و کاری می‌توانسته انجام دهد از اینان حمایت کرده و می‌کند. دانشجویان می‌انگارند این روشنفکران آتشین سخن و معترض و بهانه جو تنها عناصر دموکرات هستند و تنها پیام آوران دموکراسی از سوی پروردگار.

آنان دکترشریعتی را نیک می‌شناسند، مهندس بازرگان را قدر می‌دانند و روشنفکران امروزین را حمایت می‌کنند و این‌ها همه برای آنکه آنان معترضند. آنان «نه» می‌گویند و برای این «نفی» خود را می‌ستایند. آنان زندان می‌روند و دانشجویان برایشان مرثیه سرایی می‌کنند. آنان اعتراض دارند و این تنها وجهه مطلوب برای دانشجویان است. آنان می‌انگارند اعتراض مستقیم به وضعیت موجود به معنی گام نهادن در طریق دموکراسی است. آنان می‌انگارند تنها کسانی می‌توانند دموکراسی را به ارمغان آورند که مدت‌ها در زندان مانده‌اند و بر راه خود پافشاری کرده‌اند و هنگام آزادی بر آتش خود افزوده‌اند.

کدام دموکراسی

به جرات می‌توان اذعان داشت، هیچ یک از روشنفکران دیروزین و امروزین به جز عده قلیلی که آرام آرام‌اندیشه‌های خود را به پارادایم لیبرالیسم نزدیک می‌کنند، هیچ وجهه مطلوب و غیر متناقضی را از دموکراسی ارائه نداده‌اند.

شریعتی و دیگر روشنفکران انقلاب اصولا «دموکراسی» را در ادبیات خود آنچنان اهمیت نداده‌اند و بیش از همه آزادی را معادلی برای آن دانسته‌اند. از سوی دیگر شریعتی به صورت واضح و آشکار در کتاب «امت و امامت» خود دموکراسی را مشکلی بر مشکلی دیگر دانسته است و در عین حال در جای جای اظهارنظرهای خود مالکیت جمعی و جمع گرایی را به صورت تناقض آمیزی در کنار مالکیت محدود فردی و فردگرایی می‌آورد. وی علنا از «قسط» به عنوان حقی که «باید باشد» دفاع می‌کند و آن را خارج از چارچوب بازار و جامعه می‌بیند.

در خوش بینانه‌ترین حالت، وی را می‌توان در نحله خاصی از سوسیال دموکراسی قرار داد که در عین حال بیشتر پایبند سوسیالیسم است هر چند بسیاری را از دامان کمونیسم نجات می‌دهد اما او و پیروانش خواهی نخواهی نمی‌توانند سوسیالیسم را رد کنند و ابدا نیز چنین خیالی در سر ندارند. بسیاری از روشنفکران نیز در این مورد هم نظر با وی هستند. هرچند در ارتباط با موضوعات دیگر اختلافاتی با وی دارند.

بنابراین دموکراسی‌خواهی غالب روشنفکران ایرانی، برآمده از تفکر سوسیال دموکراسی است. اما مساله آنجا است که دموکرات در تمامی کشورهای دموکراتیک به واسطه لیبرالیسم تحقق یافته است و سوسیال دموکرات موجی بوده است که پس از حاکمیت لیبرالیسم به‌وجود آمده و به دیگر سخن این رویکرد هیچ گاه در تاریخ‌اندیشه سیاسی واضع حکومت‌های دموکراتیک نبوده است.

اگرچه در حال حاضر برخی از روشنفکران به تفکر راست و لیبرال دموکراسی نزدیک شده‌اند اما آنان نیرویی بس شکننده و ناچیز در بین روشنفکران مورد توجه قشر دانشجو هستند و دانشجویان وامدار روشنفکران به خصوص روشنفکران دینی نظام مطلوب خود را در سوسیال دموکرات می‌جویند.

در نتیجه می‌توان عنوان داشت اولین انحراف برای تحقق دموکراسی از سوی روشنفکران، انتخاب ناممکن برای ایجاد دموکراسی است و به عبارت دیگر تعریف آنان از این مقوله تعریفی غیراصیل است و در نتیجه فاقد مبانی تئوریک می‌باشد، اما از آنجا که ادبیات آنان با قراردادن وجوه چپ‌گرایانه دارای پتانسیل‌های احساسی است از سوی قشر دانشجویان مورد حمایت شدید است.

آنچه از روشنفکران و مخاطبانشان برای دموکراسی باقی می‌ماند، دیدگاهی از لحاظ تئوریک ضعیف، همراه با اعتراضات آتشین نسبت به زایل کنندگان دموکراسی که به زعم آنان همواره طبقه حاکم بوده است و در نهایت فشار بر آنان و از بین رفتن تقدس دانشگاه و به زندان و دادگاه کشیدن آنان است و در آخر دموکراسی در میان این سیل احساسات هیچ راهی برای بروز نمی‌یابد و اگر هم تغییری صورت گیرد به دلیل سطحی بودن آرام آرام به همان نقطه اول گسیل می‌یابد.

تکنوکرات‌هایی ناشناخته

در مقابل منش روشنفکری، رفتار تکنوکرات‌ها نمود می‌یابد.

تکنوکرات‌هایی که بنا بر تحصیلات و تخصص خود تنها به انجام وظیفه تخصصی خود می‌اندیشند و هیچ بنا ندارند تا کارفرمای خویش را در زمینه‌هایی که با وی اختلاف دارند به چالش کشند. در حقیقت کارفرما (طبقه حاکم) کم و بیش از رویکردهای اعتقادی تکنوکرات‌ها خبر دارد، اما عدم بروز این چالش‌های ایدئولوژیک و اعتراضات سیاسی و مستقیم از سوی تکنوکرات باعث آن است تا کارفرما بر اساس تخصص وی، خود را نیازمند تکنوکرات دانسته و ظرفیت‌های مناسبی را در حاکمیت به دست او سپارد.

از منظر روشنفکر، چنین عملکردی از سوی تکنوکرات یک خیانت محسوب می‌شود و اصولا وی تکنوکرات را نیز در گروه‌هایی طبقه‌بندی می‌کند که ضد دموکراسی هستند و باید با آنان مبارزه کرد. اگرچه تکنوکرات‌ها نیز دارای یک طیف فکری هستند و بنا بر رشته تحصیلی خود، خود را وامدار نحله‌ای می‌بینند، اما بسیاری از آنان به خصوص تکنوکرات‌های اقتصاددان که بیش از سایر گروه‌های تکنوکرات مورد نیاز طبقه حاکم هستند، لیبرالیسم را جزء لاینفک دموکراسی می‌دانند و از همین رو تحقق دموکراسی را در جامعه منوط به پیروزی لیبرالیسم و پاگرفتن مبانی آن می‌دانند. دریافت آنان از دموکراسی برابر همان فرآیندی است که در غرب منجر به دموکراسی شد. اما لیبرالیسم چگونه تحقق می‌یابد؟

اگرچه حوزه‌های فکری و رفتاری لیبرالیسم در هم تنیده است و هیچ کدام بر دیگری اولویت ندارد، اما برای تصمیم گیری در مورد یک استراتژی که می‌تواند منجر به ایجاد مبانی لیبرالی در جامعه شود، می‌توان حوزه‌های رفتاری را اولویت‌بندی کرد. حوزه اقتصاد همواره از سوی لیبرال‌های جوامع در حال توسعه در اولویت قرار گرفته است. این امر نیز تنها به خاطر فضای مناسب برای سمت‌گیری‌های لیبرالی است که از سوی کارفرما آنچنان مورد موشکافی قرار نمی‌گیرد.

در حقیقت تکنوکرات می‌تواند با قدرتی که از سوی کارفرما برای وی ایجاد شده است، در جهت قوانین و تصمیم‌گیری‌هایی که آزادی اقتصادی را به همراه دارد اقدام نماید و نه تنها مورد نقد و فشار کارفرما قرار نگیرد بلکه به جهت ایجاد قوانینی برای توسعه مورد تشویق نیز قرار گیرد.

تکنوکرات هر چند از دید فعالان دانشجویی پنهان است اما بزرگ‌ترین خدمت را برای تحقق دموکراسی انجام می‌دهد.

وی از سخنرانی‌های آتشین بیزار است، نمی‌خواهد از سوی گروه‌های وابسته به کارفرما مورد شناسایی قرار گیرد و نمی‌خواهد ‌اندیشه‌های مترقی خود را چنان بیان کند که وی را در برابر کارفرما قرار دهد. وی هرچند از مدیران بالای طبقه حاکم است اما تنها تخصص وی باعث چنین مرتبه‌ای برای وی شده است و او نیز به نحوه مقتضی از این فرصت بهره می‌برد بدون آنکه برای خود طرفدار یا مخالفی را ایجاد کند.

وی برای آزادی متحمل فشار روحی و جسمی کارفرما نمی‌شود بلکه با او همکاری می‌کند اما در بلندمدت دیدگاه‌ها و نظرات او است که رویکرد‌های آتی حاکمیت را می‌سازد و در عین حال سیاست‌گذاری‌های وی در جامعه توده‌های مردم را با مبانی لیبرالی آشنا می‌سازد و این فرهنگی می‌شود برای کل جامعه.

کدام یک از این دستاوردها از سوی روشنفکر می‌تواند به‌دست آید؟ او سختی تحمل می‌کند اما چه سود؟ او مورد احترام قشر تحصیل کرده است، اما چه سود برای دموکراسی که وی به‌دنبال آن است؟

بنابراین روشنفکر و تکنوکرات در ارتباط با دموکراسی از دو جهت با یکدیگر متفاوتند. اول در مورد نوع دموکراسی و دوم روش تحقق آن در جامعه. نکته اساسی آن است که اگر تفکر لیبرالی در بین روشنفکران غالب شود خود به‌خود اختلاف دوم نیز از بین می‌رود، زیرا تفکر لیبرالی اعتراض مستقیم را برنمی‌تابد و روشنفکران را به قشری مبدل می‌سازد که از سوی طبقه حاکم قابل تحمل است. در حقیقت مشکل در یک نقطه است و آن هم تفسیر اشتباه روشنفکران ایرانی از دموکراسی است که آن را از ریشه‌های راست‌گرایانه آن جدا ساخته‌اند و به ریشه جعلی سوسیالیسم می‌چسبانند.

اگر آنان دموکراسی حقیقی را دریابند به نحله تکنوکرات‌ها نزدیک خواهند شد و بی‌تردید ارمغان این وضعیت به غیر از لیبرال دموکراسی نخواهد بود.