نگاهی بر عملکرد دولت سوئد
مشکلات دولت رفاه
مترجم: شادی آذری
بخش اول
گروه تحلیل – این کاریکاتور ، نمایانگر جاهطلبی بیش از اندازه دولت رفاه است.دولتی که اندازه یک سرسوزن برای بخش خصوصی جا باز نمیکند. این طنز تلخ قرن بیستم بود.زمانی که انقلاب بلشویکی در شرق پیروز شد و غرب برای در امان ماندن، نسخهای برای خود پیچید که بیش از چهار دهه نسلهای غربی روز و شب آن را استفاده کردند و در دهه ۱۹۷۰ بود که آنان فهمیدند این نسخه درمانی برایدرد نیست که خود دردی بیشتر است.این سرانجام هنوز برای همگان درک نشده است.سوئد به عنوان نماد این موضوع، هنوز بر طبل دولت رفاه میکوبد.این مقاله نشان میدهد که این دولت چگونه نه تنها سوئد را که سوئدیها را به تباهی کشانده است.تباهی که به این آسانی راهی برای برونرفت از آن نیست.
پیر بایلوند
مترجم: شادی آذری
بخش اول
گروه تحلیل - این کاریکاتور ، نمایانگر جاهطلبی بیش از اندازه دولت رفاه است.دولتی که اندازه یک سرسوزن برای بخش خصوصی جا باز نمیکند. این طنز تلخ قرن بیستم بود.زمانی که انقلاب بلشویکی در شرق پیروز شد و غرب برای در امان ماندن، نسخهای برای خود پیچید که بیش از چهار دهه نسلهای غربی روز و شب آن را استفاده کردند و در دهه ۱۹۷۰ بود که آنان فهمیدند این نسخه درمانی برایدرد نیست که خود دردی بیشتر است.این سرانجام هنوز برای همگان درک نشده است.سوئد به عنوان نماد این موضوع، هنوز بر طبل دولت رفاه میکوبد.این مقاله نشان میدهد که این دولت چگونه نه تنها سوئد را که سوئدیها را به تباهی کشانده است.تباهی که به این آسانی راهی برای برونرفت از آن نیست. افراد سالخورده سوئد معتقدند سوئدی بودن به معنای آن است که بتوانی خود را تامین کنی، از خود مراقبت کنی و هرگز بار زحمتی را بر شانههای دیگران تحمیل نکنی. در زمان آنها استقلال و سخت کوشی مفاهیم اولیه و ضروری برای یک زندگی آبرومند و مرگ با عزت بودند. این مفاهیم مربوط به کمتر از یکصد سال پیش بود.
مادر بزرگ مرحومم همیشه میگفت چیزی به اشتباه در جهان روی داده است. او افتخار میکرد که هرگز از کسی تقاضای کمک نکرده و همیشه توانسته است روی پای خود بایستد و تنها به خود و شوهرش تکیه کند. وی احساس غرور میکرد از اینکه او و همسرش توانسته بودند زندگیشان را وقف مراقبت و نگهداری از خانوادهشان کنند. خوشحالم از اینکه وقتی مادربزرگ در سن ۸۵ سالگی از این دنیا رخت بر بست، همچنان احساس غرور و عزت میکرد و به اصولش پایبند بود. او هرگز باری بر دوش دیگران نبود. مادر بزرگم در سال ۱۹۲۰ به دنیا آمد. او از آخرین نسلی بود که به آن افتخارات فردی خود مغرور و به اخلاقیات قوی و ریشهای معتقد بود. نسلی که به استقلال فردی خود در زندگی و حاکم بودن بر سرنوشت خویش افتخار میکرد.
مردمان نسل او تجربه دو جنگ جهانی را از سر گذارندند (اگر چه که سوئد هرگز در هیچ یک از آنها شرکت نکرد). آنها از نسلی بودند که مردم آن را کشاورزان و کارگران صنعتی فقیر سوئدی تشکیل میداد. آنها گواه «اعجاز» سوئدیها بودند. اخلاقیاتی که آنها بدان اعتقاد داشتند این اطمینان را میداد که آنها میتوانند در هر شرایطی دوام آورند. اگر احساس میکردند که با دستمزد خود قادر به پرداخت هزینههای زندگیشان نیستند، تنها بیشتر و مدت طولانیتر کار میکردند. آنها در ساختن زندگی خود هم مهندس معمار بودند و هم کارگر ساختمانی، حتی اگر در اغلب موارد این به معنای کار طاقتفرسا و دوام آوردن در موقعیتهای مایوس کننده بود.
مردم آن زمان سوئد با وجود اینکه خود دارایی کمی داشتند، دوست داشتند به محتاجان و نیازمندان کمک کنند، اما به هیچ وجه علاقهای به پذیرفتن کمک دیگران حتی در صورت پیشنهاد نداشتند آنها از توانایی در مراقبت و حفظ خود احساس غرور میکردند و استقلال دیگران و درخواست کمک نکردن از دیگران را گرامی میداشتند. آنها معتقد بودند حتی اگر خودشان قادر به انجام کارشان نیستند، حق ندارند از دیگران کمک بطلبند.
اما میتوان گفت آنها در مورد وعدههای سیاستمدارانشان مبنی بر تامین نیازهای ضعفا شکست خوردند. چه کسی میپذیرفت که آنها قادر به نگهداری و مراقبت از خودشان نیستند؟ آنها مردمانی شجاع و سختکوش بودند و گاهی هم کمی در تامین نیازهای افرادی که وضعشان از آنها بدتر بود، مشارکت میکردند.
شاید از لحاظ تئوریک این وضعیت قابل درک و حتی مطلوب باشد. آنها و پدرانشان در شبکههای خصوصی محلی که مدیریت حمایتهای مالی در زمینه بهداشت و بیکاری را بر عهده داشتند، به طور داوطلبانه شرکت میکردند. در شرایط سخت چون رکود یا تغییرات سریع اجتماعی، آنها بار مشکلات را به صورت داوطلبانه به دوش میگرفتند و معتقد بودند برای منافع خودشان در تلاشند. نوع کلی همین مدیریت کمکهای دو جانبه ایده بسیار خوبی به نظر میرسد حتی اگر منبع مالی آن به صورت اجباری و از طریق مالیات به دست آید.
اما مشکل این است که دولت رفاه به وجود آمد و به طرز باور نکردنی زندگی مردم را دگرگون کرد و اخلاقیات آنها را از پایه تحت تاثیر قرار داد.
شاید اگر مردم همچنان از تامین نیازهای خود احساس غرور میکردند و به اخلاقیات خود پایبند میماندند و تنها در صورت نیاز واقعی به دنبال کمک بودند، پروژه دولت رفاه، پروژهای موفق از کار در میآمد. به بیان دیگر ایجاد دولت رفاه شاید کارساز میشد اگر تمام عوامل و شرایط دیگر ثابت میماندند و این همان نکتهای است که دولت رفاه فرض کرده بود. اما واقعیت این است که جهان همیشه در حال تغییر است و بنابراین دولت رفاه نیاز دارد که مردم نسبت به جوامعی که دولت رفاه در آنها وجود ندارد، قویتر و از لحاظ اخلاقی برتر باشند.
اما این آگاهی به دست نیامده بود و اکنون نیز هنوز به دست نیامده است. در عوض آنها وضعیت مسائل گوناگونی چون غرور شخصی در کار و خانواده را طبیعی فرض کردند. از این دیدگاه باید به موضوع مانند یک معامله خوب نگاه شود. همه آنچه مردم باید انجام میدادند به سیاست (و کمی قدرت) و سیاستمداران واگذار شد.
با کمال تاسف باید بگویم این بحث هنوز در جامعه سوئد در جریان است. بهطور کلی سوئدیها از لایحههایی که قدرت بیشتری به سیاستمداران میدهند حمایت میکنند و حتی تمایل دارند که مالیات بیشتری هم به همین منظور پرداخت کنند.
اخلاقیات پسندیده مدتها است که از اقتصاد این کشور رخت بربسته است. باگذشت کمی بیش از دو نسل، این اخلاقیات و اعتقادات نابود شدند، خواه بهخاطر منافع دولت رفاه و خواه با مفاهیم حقوق رفاهی.
کودکان دولت رفاه
کودکان نسل پدربزرگها و مادربزرگهایمان که والدینم از آن جمله بودند، به سرعت خلقیات جدیدی را بر اساس «حقوق» رفاهی که توسط نظام تامین اجتماعی ارائه شد، آموختند و به کار بستند. با وجود اینکه نسل پیش از آنها وابستگی به دیگران (از جمله وابستگی به منافع دولت رفاه) را نمیپذیرفتند، اما در برابر فرستادن نسل جوانشان به مدارس دولتی برای با سواد شدن، اعتراضی نکردند.
مطمئن هستم که آنها هرگز به مفهوم برخورداری از «حق» تحصیل برای کودکانشان فکر نکردند.
بلکه آنها تنها فرصتی را که خود هرگز بهدست نیاورده بودند، یعنی تحصیلات «رایگان» را برای کودکانشان پذیرفتند.
بنابراین نسل والدین من به مدارس دولتی رفتند. در این مدارس به آنها در کنار ریاضیات و زبان، برتری رفاه و سیرت دولت رفاه آموزش داده شد.
آنها با عملکرد دستگاههای دولت رفاه آشنا شدند و به کلی دچار سوءتفاهمی در مورد حقوق خود شدند.
سوء تفاهمی چون: همه شهروندان حقوقی دارند که تنها از طریق شهروندی بهدست میآورند. حقوقی چون تحصیلات، بهداشت، بیکاری و تامین اجتماعی.
آنها فکر میکردند فردیت به معنای برخورداری از حمایت برای برآوردن نیازهای فردی است.
به آنها گفته میشد همگان در برابر منابع لازم برای افزایش دارایی خود و خوشحالی جامعه محق هستند و همه باید از حق استفاده از مراکز دولتی نگهداری کودکانشان هنگام کار بهرهمند شوند تا به این ترتیب هر خانوادهای این امکان را داشته باشد که دو حقوق دریافت کند.(اما در عوض زمان کافی صرف فرزندانشان نکنند). فرصتهای برخورداری از «زندگی خوب»، حداقل از لحاظ مالی، برای نسلهای گذشته بسیار بزرگ مینمود.
خلق و خوی جدید زندگی در میان مردم نفوذ کرد و حداقل در اذهان آنها به وضعیتی «طبیعی» تبدیل گشت.
این نسل که طی دو یا سه دهه پس از جنگ جهانی دوم متولد شدند در مقایسه با نسل والدینشان چه از لحاظ اخلاقی و چه از لحاظ روانشناختی تا حدود زیادی متفاوتند. آنها به رشد اقتصادی زیاد دوران پس از جنگ عادت دارند، (و آن را مرهون دخالت نکردن سوئد در جنگ هستند).
به علاوه آنها به حقوق رفاهی روزافزون دولت رو به رشدشان نیز عادت کردهاند. (دولت سوئد به منظور ایجاد ثبات در رشد دولت رفاه و پاسخگویی به تقاضاهای مردم برای برخورداری از منافع آن، بارها ارزش ارز خود را طی دهههای ۷۰ و ۸۰میلادی کاهش داد.)
این وضعیت دو تاثیر را بر جامعه این نسل که در حال رشد بودند و به بازار کار وارد میشدند، بر جای گذاشت: فشار عمومی روزافزون برای برخورداری از سیاستهای ترقیخواهانه، قصوری فراگیر در سطح جامعه در زمینه پرورش کودکان مستقل و اخلاق محور که قادر باشند زندگی خود را بهدست گیرند.
در چنین وضعیتی، تغییرات اخلاقی و روانشناختی در سطح جامعه بهوضوح آشکار و قابلمشاهده شد. در شرایطی که در اوایل قرن بیستم میلادی، سوسیالدموکراتها که در آن زمان و پس از آن قدرتی برتر در سیاستهای سوئد محسوب میشدند، تقاضای کاهش مالیات را مطرح کردند تا کارگران را از بار سنگین غیرضروری آن آزاد کنند. هماکنون سوسیال دموکراتهای سوئد به حزبی که افزایشدهنده مالیات و طرفدار رفاه هستند تبدیل شدهاند که خواهان «آزادسازی» اصلاحات اجتماعی هستند.
قشر رایدهنده سوئد، یعنی کودکان نسل دولت رفاه که وابسته به سیستم منطقی این دولت هستند، از افزایش مالیات حمایت کردند و متعاقب این تصمیم، نرخ مالیات به ناگهان تا ۵۰درصد و بیش از آن افزایش یافت. سپس آنها تقاضای بهرهمندی از منافع اجتماعی را برای مالیاتدهندگان مطرح کردند تا آنها بتوانند از عهده پرداخت این مالیاتهای زیاد برآیند. تغییرات سیاسی به مانند فرزندان دولت رفاه رشد کرد و مشارکت در سیاست همهگیر شد.
شاید بتوان شورش دانشجویی سال ۱۹۶۸ را که بیشتر کمونیستی بود، اوجگیری این نسل تندرو دانست که در توزیع مجدد دولت رفاه سهم بیشتری را برای خود طلب میکردند. آنها معتقد به هیچگونه مسوولیتی در قبال زندگیشان نبودند و هرگز به کار و تلاش بیشتر فکر نمیکردند. آنها میگفتند: من نیاز دارم و براساس همین ادعا آنها به طور مستقیم به حقی برای پاسخگویی به آن نیازشان اشاره میکردند.
خواه این نیاز غذا باشد یا یک سرپناه یا حتی نیاز به خرید یک خودروی جدید.
در شرایطی که والدین من به طرز عجیبی بخش اعظم الگوی اخلاقی «قدیم» را به ارث برده بودند، اغلب مردم همدوره آنها و به خصوص جوانتر از آنها، با نسل والدینشان تفاوتهای فاحشی دارند. آنها فرزندان دولت رفاهند و کاملا بر فواید تامیناجتماعی «حق» خود در این زمینه واقفند. برای آنها فرقی ندارد که این فواید از کجا تامین شود، اما نسبت به سیاستمدارانی که معتقدند ممکن است این مزایا را از آنها سلب کنند، بدبیناند. «تغییر» به سرعت تبدیل به کلمهای بد شده است، چون به معنای ایجاد یک تغییر در سیستمی است که مردم به آن وابستهاند.
برای این نسل، واقعیت گذشته که تولید، مصرف را به دنبال خواهد داشت، به عقیده جدیدی بدل شده است. عقیدهای که در آن «حقوق انسانی» طبیعی و غیرقابل نقضی برای شهروندان وجود دارد که توسط آن از تامین اجتماعی که دولت ایجاد میکند، بهره میگیرند. در این سیستم، از طریق ایجاد اتحادیههای کارگری قدرتمند، سوئدیهایی که دستمزد میگرفتند هرساله بدون توجه به بهرهوری واقعی آنها، شاهد افزایش دستمزدهایشان شدند و در طول زمان افزایش سالانه دستمزدها تبدیل به امری عادی شد، اما افرادی که حقوقشان افزایش نمییافت، احساس کردند که توسط کارفرمای بدصفت خود مورد «مجازات» قرار گرفتهاند. بنابراین تقاضای روزافزونی برای کمکهای قانونی به آنها در اختلافاتشان با کارفرمایان شکل گرفت. طرز تفکر افراد به این سمت سوق داده شد که هر فردی «حق» دارد سال آینده دستمزد بهتری را دریافت کند، تنها به این دلیل که دستمزد هرسال باید از سال گذشته بهتر باشد.
این تغییر در ادراک مردم، تغییر در ارزشهای آنها را نیز در پی داشت. به علاوه تغییرات اجتماعی شرایط فلسفی را نیز تغییر داد و متعاقب این تغییرات تئوریهای جدید عجیب و مخربی شکل گرفت. فرزندان این نسل که در دهههای ۷۰، ۸۰ و ۹۰میلادی متولد شدند، در روش تربیتی «آزاد» رشد یافتند. این روش تربیتی براساس این عقیده ایجاد شده بود که دوران کودکی به معنای «رهایی از قوانین» و «رهایی از مسوولیتها» است. بنابراین برای این نسل در زندگی اجتماعی هیچگونه رابطه علت و معلولی وجود ندارد. آنچه انجام میدهید، مسوولیت شما نیست. حتی بچهدار شدن! بزرگسالان جوان جامعه کنونی سوئد اینگونهاند.
نوههای دولت رفاه
خود من یکی از این افراد نسل دوم هستم که همراه و توسط دولت رفاه رشد یافتیم. تفاوت چشمگیر نسل ما با نسل پیش از ما در این است که اغلب ما به هیچوجه توسط والدینمان پرورش نیافتم. ما از هنگام خردسالی توسط مسوولان مراکز دولتی نگهداری از کودکان، نگهداری شدیم. سپس به مدارس دولتی روانه شدیم، سپس به دبیرستانهای دولتی و آن گاه به دانشگاههای دولتی. پس از همه این مراحل به استخدام بخش دولتی درآمدیم و از تحصیلات بالاتر ضمن خدمت که از سوی اتحادیههای قدرتمند کارگری و موسسات آموزشی آنها تامین میشد، بهرهمند شدیم. دولت در زندگی ما حضوری همیشگی دارد و برای بسیاری از ما تنها راه بقا محسوب میشود. بهرهمندی از مزایای رفاهی این دولت نیز تنها راه رسیدن به استقلال محسوب میشود.
تفاوت ما با نسل بزرگان ما کاملا مشخص است. پدربزرگان و مادربزرگان من در جهانی که از لحاظ فلسفی و اخلاقی کاملا متفاوت بود، زندگی میکردند و والدین من هنوز مفاهیم «کهنه» والدینشان را در مورد عدالت و درک از صحیح و غلط به کار میبرند.
در شرایطی که والدین نسل من فقط «تاحدودی آلوده» شدند (که این به حد کافی بد است)، نسل من در این آلودگی کاملا غوطهور شده است.
نوههای دولت رفاه که با ارزشهای متعالی پدربزرگها و مادربزرگهایشان رشد نیافتند و به جای آن با تبلیغات دولتی که نقش پرستار بچه را ایفا کرد بزرگ شدند، هیچگونه درکی از آنچه که اقتصاد نامیده میشود در ذهن ندارند.
درک مشترکی که نوههای دولت رفاه از مفهوم عدالت دارند، این است که افراد مطالباتی همیشگی از جامعه دارند تا جامعه هر آنچه را که افراد لازم (یا لذتبخش) میدانند برایشان فراهم کند.
ارسال نظر