مردی که جهان را به خود سرگرم کرد
کارل مارکس (۱۸۸۳-۱۸۱۸) در شهر تریر در ایالت راینلند در کشور سابق پروس (که اکنون جزو آلمان است) متولد شد. والدین او یهودی بودند که به دلایل اجتماعی تغییر مذهب داده و مسیحی شده بودند. مارکس در دانشگاههای بن، برلین و ینا تحصیل کرد و در سال ۱۹۲۳ در رشته فلسفه دکترا گرفت. مارکس در ایام جوانی به گروه «هگل گرایان جوان» گرایش پیدا کرد. دستهای از روشنفکران که فلسفه محافظهکارانه هگل را به حربه برندهای برای انتقادهای اجتماعی مبدل کرده بودند.
با اقتصاددانان
کارل مارکس (۱۸۸۳-۱۸۱۸) در شهر تریر در ایالت راینلند در کشور سابق پروس (که اکنون جزو آلمان است) متولد شد. والدین او یهودی بودند که به دلایل اجتماعی تغییر مذهب داده و مسیحی شده بودند. مارکس در دانشگاههای بن، برلین و ینا تحصیل کرد و در سال ۱۹۲۳ در رشته فلسفه دکترا گرفت. مارکس در ایام جوانی به گروه «هگل گرایان جوان» گرایش پیدا کرد. دستهای از روشنفکران که فلسفه محافظهکارانه هگل را به حربه برندهای برای انتقادهای اجتماعی مبدل کرده بودند. مقالاتی که مارکس جوان نوشت بخت او را برای تصدی مشاغل دانشگاهی به کلی از میان برد، لذا به روزنامهنگاری روی آورد. مارکس در سال ۱۸۴۳ بهدلیل توقیف روزنامهای که او سردبیرش بود به پاریس و سپس به بروکسل گریخت و بالاخره در سال ۱۸۴۸ به لندن رفت، جایی که تا پایان عمر در آن جا ماند. او پیش از این، با فریدریش انگلس، فرزند یک تاجر آلمانی پنبه که در منچستر نیز دفتر داشت، طرح دوستی ریخته بود. این دو به محض ملاقات با هم همکاری با یکدیگر را آغاز کردند. انگلس کتابهای آداماسمیت و ریکاردو را به دقت خوانده بود و مارکس را تشویق کرد نظریههای اقتصاددانان کلاسیک انگلیسی را مطالعه کند. این امر باعث شد که نخستین اثر اقتصادی مارکس تحت عنوان فقر فلسفه در سال ۱۸۴۷ منتشر شود که نقدی بر عقاید سوسیالیستی پرودون بود. مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۸ جزوه مانیفست کمونیسم را به مناسبت تاسیس کمیته اتحاد کمونیستی در لندن منتشر کردند که شاید پرنفوذترین جزوه سیاسی تاریخ به حساب آید که جملات شروع و خاتمه آن بارها به گوش ما رسیده است: «تاریخ جوامع از آغاز تاکنون تاریخ مبارزه طبقاتی است... زحمتکشان چیزی جز زنجیرهایشان را از دست نخواهند داد. لیکن دنیا را به چنگ خواهند آورد. زحمتکشان جهان متحد شوید!» مارکس و انگلس از این به بعد مطالب مشترک زیادی ننوشتند ولی به همکاری با هم تا زمان فوت مارکس در سال ۱۸۸۳ ادامه دادند. مارکس از زمان ورود به لندن شغلی نداشت و همه عمر با کمک دیگران زندگی میکرد و بالاخره نیز با مقرری سالانهای که انگلس برای او تعیین کرد، زندگی را میگذراند. مارکس آنقدر زنده نماند تا کتاب سرمایه را به پایان ببرد. تنها جلد اول کتاب در زمان حیات او، یعنی در سال ۱۸۶۷، منتشر شد. برای انتشار مجلدات دوم و سوم کتاب، انگلس ده سال کار کرد تا بالاخره جلد دوم کتاب در سال ۱۸۸۵ و جلد سوم آن در سال ۱۸۹۴ از زیر چاپ بیرون آمد. پس از مرگ انگلس جلد چهارم کتاب که حدود ۱۰۰۰صفحه است و شامل تاریخ اندیشه اقتصادی از زمان پتی تا استوارت میل است، توسط کارل کائوتسکی که یک مارکسیست آلمانی بود، منتشر شد. به طور خلاصه باید گفت که دوستی انگلس با مارکس یکی از نمونههای کمنظیر تواضع و ایثار در تمامی تاریخ علوماجتماعی است.مارکس مدت ۲۰سال روی کتاب سرمایه کار کرد.به طوری که از دست نوشتههای اقتصادی و فلسفی او که در سال ۱۸۴۴ منتشر شد و نیز از کتاب مبانی نقد اقتصاد سیاسی او مشهود است، مارکس به نحوی عمیق به مطالعه متوناقتصادی زمان خود پرداخته بوده است. در آثار اولیه مارکس تاثیر هگل به خوبی نمایان است ولی مارکس، به تدریج هگل را به کنار میزند و ریکاردو را موردتوجه قرار میدهد.
ریکاردو و به ویژه نظریه ارزش- کار او به طور روزافزونی برای مارکس مطرح میشود. ریکاردو نشان داده بود که چون سرمایه و نیروی کار در صنایع مختلف با نسبتهای مختلفی ترکیب میشوند، نظریه ارزش- کار تاحدودی مصداق دارد. اگر بخواهیم دقیق شویم، این وضعیت که قیمتهای نسبی کالاها توسط زمان کار صرف شده برای تولید آنها تعیین میشود، هرگز به اثبات نمیرسد. ریکاردو البته در همین حد که نظریه تاحدودی صحت داشت، راضی بود. اما مارکس تصمیم گرفته بود ثابت کند که نظریه ارزش- کار مطلقا نظریه درستی است که البته نه برای یک کالا به تنهایی، بلکه برای مجموعه کالاهای تولید شده در جامعه صادق است. یعنی به زبان امروزی، در سطح اقتصاد کلان مصداق دارد. مارکس فکر میکرد که سود که پاداش کارفرمایان است، چیزی جز «مزد پرداخت نشده» نیست که صاحبان ابزار تولید به خود اختصاص دادهاند. این حکم، محکومیت بزرگی بود که مارکس برای نظام سرمایهداری صادر کرد. حکمی که به عقیده او بر توجیهات اخلاقی یا احکام ارزشی متکی نبود، بلکه بر اصول علمی طرح شده توسط اقتصاددانان مکتب کلاسیک استوار بود.کتاب سرمایه چنان تنظیم شده بود که تفاوت فلسفی میان «ماهیت» چیزها و «ظاهر» آنها را نمایان سازد. در جلد اول کتاب، نظریه ارزش- کار نظریهای صحیح قلمداد شده است. ولی در جلد دوم و سوم کتاب، نشان داده میشود که دنیای واقعی در مورد ماهیت چیزها نوع دیگری حکم میکند، چرا که قیمت کالاها معمولا مجموع هزینه تولید آنها و سود است.
مارکس تلاش کرد تا اثبات کند که قیمتها عملا شکل تبدیل شده ارزش نیروی کار است. متاسفانه، خود او هم از دلایلی که میآورد راضی نبود و به علاوه، خیلی زنده نماند تا این مشکل را در جلدهای بعدی کتاب سرمایه حل و فصل کند، لذا تعجبی ندارد که تقریبا ربع قرن طول کشید تا مشخص شود که اصولا او چه میخواست بگوید. نیازی به ذکر نیست که حتی امروز نیز توافق کامل در اینکه مارکس در این کار موفق شده یا خیر، وجود ندارد.ابزار و وسایل پیچیده و مبهمی که مارکس به خدمت میگیرد تا منظور خود را بیان کند، از هیچکس یک سوسیالیست نمیسازد. آنچه به طور قاطع میتوان گفت، این است که در صفحات این کتاب شرح زندهای از فقر و فاقه طبقات کارگر داده شده و با اطمینان تمام، اضمحلال نظام سرمایهداری پیشبینی شده است.
مکرر گفته میشود که مارکس کمتر اقتصاددان و بیشتر جامعهشناسی بود که سعی میکرد اقتصاد، جامعهشناسی، سیاست، تاریخ و حتی مردمشناسی را با هم پیوند دهد. صدها کتاب درباره مارکس نوشته شده که کمتر از عقاید اقتصادی او صحبت کردهاند. اما مارکس کمتر از ده- دوازده صفحه راجع به طبقات اجتماعی، نظریه دولت و مفهوم مادی تاریخ نوشته، در حالی که متجاوز از ۱۰۰۰۰صفحه در مورد مسائل اقتصادی نوشته و به جای گذاشته و اقتصاد تنها علمی است که او مدعی احاطه بر آن بوده است. شکی نیز نباید داشت که او اقتصاددان بزرگی بود. حتی اگر مارکسیسم را مردود بدانیم، سه جلد کتاب سرمایه مارکس و به ویژه جلد دوم و سوم آن، حاوی تحلیلهای مهمی است که اقتصاددانان امروز از آن مطالب زیادی خواهند آموخت که رشد بنگاه در مقیاس بزرگ، جدایی مالکیت از کارفرمایی، نقش کارکردی بیکاری به عنوان روش تنظیم نیروی کار در سرمایهداری، اهمیت تغییرات دستمزد پولی در دورههای تجاری، دوره ای بودن ذاتی نوسانات تجاری، اثر پیشرفتهای فنی روی نرخ سود و ماهیت صرفهجویی ناشی از پیشرفتهای فنی از آن جملهاند و این فهرست را میتوان همینطور ادامه داد. حتی نظریه رشد جدید هم البته به شکل ساده آن در آثار مارکس قابل مشاهده است. آثار مارکس هنوز که هنوز است ارزش خواندن دارند. البته آثار او دشوار نوشته شده، ولی خواننده بیاجر نمیماند، چرا که مارکس شیوه تفکر خاص خود را دنبال میکند و در این لحظات مثل ریکاردو و و والراس مغروق قدرت استدلال اقتصادی است.مطالب زیادی در این خصوص که مارکس به اصطلاح سوسیالیستهای ریکاردویی سرقت ادبی کرده است. کتابی علمی اثر آنتون - نه کارل - منگر وجود دارد که حق تولید کل کار (۱۸۹۹) نامیده میشود که حاوی مطالب زیادی در مورد تاریخ جالب و دیباچهای معروف اثر فاکسول است، که استاد پول و بانکداری در روزهای آغازین مدرسه اقتصاد لندن بود و فاکسول و منگر این نکته را مطرح میکنند که مارکس مقدار زیادی از الهام خود را از به اصطلاح سوسیالیستهای ریکاردویی کسب کرد.
اما این به اصطلاح سوسیالیستهای ریکاردویی یا سوسیالیست نبودند یا ریکاردویی نبودند. در مورد الهامی که مارکس از اسمیت و تا حدی از ریکاردو کسب کرد، ابدا جای تردید نیست، در عبارتی کوتاه، (این نظر) در مورد شخصی چنین پیچیده مثل مارکس یقینا خطا خواهد بود و به دشواری میتوان گفت که مرهون کدام یک از آن دو بوده است.باید بگویم که مارکس، چه با او موافق باشید چه مخالف، احتمالا بهترین مورخ اندیشه اقتصادی زمان خودش بود، گو اینکه شخصا فکر میکنم - و این یک قضاوت ارزشی است - مارکس نسبت به کسانی که مورد انتقاد قرار میداد به طور وحشتناکی بیانصاف بود، مثلا وقتی مالتوس بیچاره را به علت زیر پا گذاشتن سوگندش در مورد ازدواج و بچهدار شدن مورد انتقاد قرار داد، ابدا صحت نداشت، ابدا مخالفتی با قوانین کلیسای انگلیس نداشت، که مالتوس به آن وابسته بود. اما ما نباید احتراممان را نسبت به مارکس به علت اظهارنظرهای احمقانهای از این قبیل کاهش دهیم. مارکس در مشاهده آنچه مهم بود، دیدی به مراتب بهتر از فرضا، مک کلاک، مورخ کلاسیک اندیشه اقتصادی داشت. مک کلاک از این لحاظ که به جستوجوی آدمهای نادر و این قبیل میپرداخت، شخص ارزشمندی بود اما مارکس بود که ارزش و کمالات پتی را دریافت، و مارکس بود که خلاقیت کنه را در جدول اقتصادی تشخیص داده و مارکس بود که به اهمیت اسمیت و ریکاردو پی برد. در حقیقت مارکس از اسمیت بیش از ریکاردو کسب معلومات کرد، گو اینکه آنچه او از اسمیت اقتباس کرد یا خیلی ساده بود، یا در جلد اول به نحوی غامض و پیچیده مبین چیزی نبود، یعنی وقوف بر اینکه عبارات ساده اسمیت، مطلقا صحیح نبود.
اما حال به ویژگی اصلی اقتصاد مارکس در جلد اول و سوم سرمایه میرسیم. یعنی ارزش و توزیع و نظریه قیمت، جلد اول سرمایه (۱۸۶۷) با نظریه ارزش کار محض شروع میشود و آنچنان که بعضیها تحلیل میکنند، خیلی بی شباهت به تمثیل سگ آبی و گوزن اسمیت نیست، که ارزش مبادلهای آنها در درازمدت تصور میشد که کم و بیش دقیقا نسبتهای مدت زمان کاری را که در تولید آنها صرف شده است، منعکس میسازد و حتی جایی که وقوف بر موارد پیچیده وجود دارد، ریکاردو و اسمیت، در این مرحله از بسط نظریه خود، تفاوت دستمزدها و تفاوت مهارت در کار را ندیده میگیرند و میگویند که آن را بازار تعیین خواهد کرد و این به وضوح استدلالی دورانی است. در جلد اول، استدلال بر حسب ارزش و ارزش مازاد و قسمت ساده آدام اسمیت بسط مییابد، که بعد از پاراگرافهای آغازین به مطرح کردن این نکته میپردازند که وقتی سرمایه انباشته شده و زمین اختصاص داده شده باشد، کل محصول کار نصیب کارگران نمیشود و شما میتوانید آن را از اسمیت استنباط کنید، گو اینکه جای تردید است که آیا مقصود او از این تحلیل همان باشد که مارکس با شروع از نقطه مشابه در نظر داشت. مشکلات و اختلافات با نظریه دستمزدها شروع میشود. با توجه به تعیین همه ارزشها به وسیله هزینه کار در تولید، ارزش کار در بازار به وسیله ارزش کاری تعیین میشود که تولید کار میکند. شما با تمام پیچیدگیهای خانواده و تمام آنچه همین طوری مطرح میشود، به آن واقفاید. حالا، اگر مایلید، میتوانید بگویید که این نظریه معیشت متعارف کلاسیک محض - یعنی نظریه دستمزدهای درازمدت - است. اما چنین نیست. نظریه دستمزدهای درازمدت اقتصاددانان کلاسیک مسلما شامل معیشت متعارف (بهعنوان مثال، در ریکاردو) میشد و بهجانب عرضه گرایش داشت. آنها امیدوار بودند که اگر جانب عرضه به حد کفایت، محدود شود، که طبقات زحمتکش عادات هزینه کردن را بیاموزند، در درازمدت معیشت متعارف بسیار بالاتر از آن چیزی خواهد بود که دستمزدهای حداقل معیشت معنی میدهد.
اما کل این مطلب در تدوین نهایی نظریه عمومی دستمزدهای آدم اسمیت وجود دارد. در حالیکه وجوه مقرر برای اشتغال بهکار در حال افزایش است، اما دستمزدها میتواند بالاتر از سطح حداقل معیشت باشد، همانطور که در آمریکا، بریتانیا و جاهای دیگر است و بعد مالتوس تمایل به حداقل معیشت را شرح و بسط داد و اقتصاددانان کلاسیک نزدیک بهعقاید مالتوس بهتوضیح و تشریح سطح حداقل معیشت پرداختند که بهمراتب بالاتر از سطح حداقل معیشت مالتوس بود.
اما مارکس هیچکدام از این کارها را انجام نداد. مارکس ضد مالتوس بود. او آنچه در اثر مالتوس حقیقت محسوب میشود - یعنی اینکه اگر جانب عرضه کار تحت کنترل نباشد دنیا دچار هرجومرج خواهد شد، که در این برهه از زمان در تاریخ مسلما رد نشده است - تصدیق نکرد یا مورد تاکید قرار نداد. مارکس به نظریه حداقل معیشت آدم اسمیت برمیگردد، که با تورگو مطرح میکند و به قدرت برتر چانهزنی کارفرما اشاره دارد. آدام اسمیت از مسیر خود خارج میشود که بگوید ما مطالب زیادی درباره ائتلاف کارگران میشنویم، اما مطلب زیادی در خصوص ائتلاف کارفرمایان نمیشنویم و بنا به گفته اسمیت، در آن مرحله از فصل مزبور از کتابش، کارفرمایان همیشه در اتئلافی تلویحی برای کاستن از میزان دستمزدها تا سطح حداقل معیشت هستند، اتئلافی که فقط در جامعه پیشرفته که کارفرمایان با هم بهرقابت میپردازند و دستمزدها را بالا میبرند، فرو میشکند. مارکس درباره جامعه پیشرفته صحبت نمیکرد. در نظر او، تمایل جامعه نهایتا بهسوی فساد و وخامت بود، آنقدر که بالاخره منفجر میشد و نظریه دستمزدهای عادی مارکس «نظریه هزینه تولید کارگران» است، دستمزدی که بهوسیله قدرت برتر چانهزنی صاحبان سرمایه جبرا پایین نگه داشته میشد.اما مارکس از این نکته به ارزش مازاد میپردازد. ارزش کالا به وسیله هزینه کار در تولید تعیین میشود، اما کار، اگرچه در سطوح هزینه تولید پاداش داده میشود، مازادی بر هزینه تولیدش تولید میکند و مارکس به مازاد بسیار علاقهمند بود. علاقه او به کنه بهوضوح ناشی از این واقعیت بود که توجه کنه واقعا به یک مازاد بود، اما مازادی که بهوسیله زمین تولید میشد. مارکس به مازادی علاقهمند بود که محصول کار بود و کار که ارزش آن، مانند ارزش هر چیز دیگری، بهوسیله ساختار جامعه و هزینه کار در تولید تعیین میشد، ارزش مازاد تولید میکرد. اگر برای مثال، کار کل بتواند، فرضا، هزینه تولیدش - سطح معیشتیاش - را در هفت ساعت تولید کند و سرمایهدار بتواند کارگر را وادار کند مدتی طولانیتر از آن کار کند - مثلا دوازده ساعت، اگر مایل باشید - در اینصورت مازادی پدید میآید و این همان نکتهای بود که مارکس استدلال میکرد، واقعا رخ میدهد و او به استدلالش ادامه داد که سود فقط حاصل استثمار است، سود در مفهوم کلی، یعنی مانده بعد از پرداخت مخارج.
ارسال نظر