بررسی فرآیند تغییر رویکرد جنگ اقتصادی آمریکا
بنابراین باید راهبرد جنگی همهجانبه و در اشکال گوناگون را ترسیم و ابعاد و اعماق آن را مورد مداقه قراردهیم و از خود بپرسیم وضعیت کنونی این جنگ اقتصادی همهجانبه به کجا میکشد و چه خواهد شد؟
برای پاسخ به این پرسش اصلی که پیشروی کشورمان است باید به پیشینه این تقابلجویی و مخاصمه در حوزه جنگ اقتصادی نگاهی اجمالی داشته باشیم و بر این نکته تاکید کنیم که آمریکا از دیرباز با درجات متفاوت ایران را تحریمهای ناجوانمردانه کرده بود و در ادامه با آغاز فعالیت دولت ترامپ و اعلام خروج آمریکا از برجام با شدت و حدت بسیار دنبال شد؛ این درحالی بود که طبق توافق کم مانند و بیسابقه برجام قرار بود تحریمهای تقابلجویانه از سوی آمریکا کاهش یابد که با خروج آمریکا از این توافقنامه، برعکس دامنگیرتر شد.
این شاخص به خوبی تاکید دارد که جنگ آمریکا در ابعاد اقتصادی و جدی با کشورمان در جریان است؛ آمریکا در عین گسترش دامنه تحریمها در اشکال و ابعاد مختلف و تنگ کردن حلقه محاصره این جنگ، موضوع مذاکره و گفتوگوی مستقیم را مطرح میکرد. آمریکا پیروزی و موقعیت خود را در این راهبرد میدید که جنگ اقتصادی را در ابعاد مختلف با انواع تحریمها و شدت بخشیدن به آنها دنبال کند تا با ایجاد فشارهای اقتصادی، گرانی، کمبود، تعطیلی کارخانهها، رکود، گسترش بیکاری و نابسامانیهای اجتماعی در موضع برتر، کشورمان را وادار به گفتوگو و شرایط و خواستههای خود را تحمیل کند.
در این راهبرد آمریکا این هدف را دنبال میکرد که وضعیتی مخاصمهآمیز در عرصه اقتصادی و تورم با اتکا به بعضی تصمیمات نابجای دولت به گونهای شرایط را بچیند که برنده این جنگ غیرنظامی شود و نهایتا با کمترین هزینه و با خرج کردن از ذخیره سلطه بلامنازعش بر اقتصاد جهانی و بدون شلیک حتی یک گلوله موفقیت خود را تضمین و ضمن جلب افکار عمومی جامعه جهانی به قدرت و اقتدار خود، این تقابلجویی را به نفع خود بهعنوان تجربهای متفاوت رقم بزند.
در چنین شرایطی که ابتکار عمل در دست آمریکا بود و کشور ما در حالت تدافعی قرار داشت الزامی بود که فضا شکسته شود زیرا در راهبرد جنگ اقتصادی آمریکا، حداکثر اقدام از جانب کشور ما دستیابی به راههای گریز از حلقه محاصره تحریمها بهصورت آشکار و پنهان در حوزه دیپلماسی و اتکا به ظرفیتهای اندک و کمدامنه تواناییهای اقتصادی - سیاسی در میان کشورهایی همچون چین و روسیه یا تکیه بر تعهدات و الزامات پایبندی نیم بند کشورهای اروپایی به مفاد بقایای برجام بود. بنابراین لازم بود که چارچوب این معادله و راهبرد که به نفع آمریکا بود، شکسته شود؛ شاید به مرحلهای رسیده بودیم که ظرفیتهای دیپلماسی در چارچوبهایی که گفته شد کارآیی نداشت.
حتی تدابیر و تلاشهایی همچون اینستکس هم اقدام ناچیزی از سوی اروپا بود تا دریچهای از حلقه محاصره این جنگ اقتصادی تمام عیار و بزرگ آمریکا ایجاد کند که به تامین دارو، مواد اولیه و موادغذایی اندک محدود شد و کارآمدی چندانی نداشت. در این فضا بود که موضوع انفجار نفتکشها پیش آمد و آمریکا ایران را به دست داشتن در آن متهم کرد؛ این اتفاق بُعد جدیدی در عرصه تقابلجویی ایجاد کرد زیرا آمریکا و همپیمانانش را در شرایط بلاتکلیفی، بیعملی و دوگانهای قرار داد؛ آمریکا میخواست در چارچوب راهبرد جنگ تمام عیار اقتصادی باقی بماند و برتری خود را در این جنگ کم هزینه یافته بود و بر آن بود که در همان فضای راهبردی که آسیبپذیری کمتری برایشان داشت نبرد را ادامه دهد.
اما با این اتفاق و در پی اتهامات بیدلیل آمریکا، ترامپ در یک وضعیت بینابینی قرار گرفت و فضای دیپلماسی و تقابلجویی یکجانبه به واقع در سطحی غیرقابل انتظار شکسته شد؛ دیپلماسی ایران نیز از وضعیت دفاعی و چارهجویی خارج شد و موضوع بازگشت مرحله به مرحله به پیش از انعقاد توافق یا پیمان موسوم به برجام را در دستور کار قرار داد که این راهبرد در چارچوب حاکمیت ایران مقبولیت عام یافت و این بحث به میان آمد که «حال که تمام میزهای دیپلماسی یا گفتوگوها در عرصه جهانی بیحاصل است و توام با این شرایط حلقه محاصره جنگ اقتصادی تنگتر میشود و راه برون رفت و دور زدن تحریمها نیز روزبهروز کمتر میشود پس باید دریچههای جدیدی غیر از آنچه که جنگ اقتصادی صرف است گشوده شود.»
پس اروپا به صرافت نگه داشتن ایران در برجام افتاد بیآنکه بهطور جدی الزامی برای تغییر رویکرد آمریکا ایجاد کند. تغییر فضای حاصل شده بعد از انفجار نفتکشها، کشورهای همپیمان آمریکا را در دو دسته متفاوت و هرکدام را به نسبتهای مختلف در وضعیتی قرار داد که احساس خطر کردند و دریافتند که اینگونه نخواهد بود که ایران منتظر نتایج موردنظر آمریکا در جنگ اقتصادی و در چارچوب رفت و آمدها و مذاکرات دیپلماتیک و نتیجه گرفتن از پتانسیلهای بالقوه شرایط دیپلماسی موجود در کشورهایی که کمتر در حوزه نفوذ اقتصادی و سیاسی آمریکا هستند، بنشیند.
همچنین سرنگونی پهپاد آمریکا، این نشانه را بیشتر آشکار ساخت که ایران نمیخواهد یا نمیتواند در مقابل این جنگ اقتصادی یکجانبه آمریکا، دست بسته باقی بماند و چه بسا خود را برای نبردی بزرگ مهیا کرده است.
این تغییر پایهای در تقابلجویی با آمریکا فراتر از شعارهای هیجانی، تا حدود زیادی بن بست ایستادگی و مقاومت در جنگ اقتصادی آمریکا را شکست؛ در چنین شرایطی بود که ترامپ در طرح موضعی دوگانه کوشید که سرنگونی پهپاد را مسالهای نه چندان جدی بلکه درحد یک حادثه و چه بسا یک تصمیم شخصی یا اشتباه محاسباتی قلمداد کند و به روی خود نیاورد که ضربهای کاری خورده است. زیرا در غیر این صورت باید به واکنشی نظامی و تقابلجو که مشخص نبود دامنه آن به کجا میانجامد، دست بزند. شاید بتوان گفت شباهت تاریخی این اتفاق همانند سرنگونی و دستگیری خلبان «هواپیمای رادارگریز فوقمدرن U۲ آمریکایی» بود که در زمان خروشچف اتفاق افتاد و آمریکا بهخاطر عواقب یک جنگ اتمی پردامنه دم برنیاورد زیرا در آن زمان هم آمریکا تقابلجویی را پرخطر میدانست.
این حالت دوگانه توام با چند رخداد دیگر، در نهایت با هدف قرارگرفتن قلب اقتصاد همپیمانش عربستان سعودی که آن را حمله به اقتصاد انرژی جهان قلمداد کردند، در ابعاد و اشکال دیگر ادامه یافت؛ زیرا این دوگانگی در موضعگیری و عدم صراحت برای اجتناب از یک جنگ نظامی را در قالب جملاتی همانند «به عربستان حمله شده است، نه آمریکا» و اینکه «هنوز مشخص نیست که چه کسی و از کجا این حمله را صورت داده» و به میان کشیدن کارشناسان شورای امنیت سازمان ملل برای ارزیابی دقیق محل حمله یا کاهش صراحت در متهم کردن ایران به پشت این حمله مستقیم بودن، به خوبی آشکار ساخت.
این اجتناب از رویارویی در جنگ نظامی با ایران تا جایی بود که بعد از اخراج بولتون جنگطلب ضدایرانی، پمپئو در سفر ۲۸ شهریور خود که برای دلجویی و روحیه دادن به عربستان سعودی انجام داد، گفت: ترامپ مرا برای یک سفر صلحآمیز فرستاده است.
تقریبا همه تحلیلگران سیاسی معتقدند این وضعیت دوگانه کاخ سفید و شخص ترامپ و امتناع از تقابلجویی نظامی بعد از نابودی بخش عمدهای از پالایشگاه آرامکو که به کاهش بیش از ۵۰ درصدی تولید نفت عربستان و افزایش ۲۰ درصدی قیمت انرژی انجامید، بهدلیل بازنده نشدن ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری در سال آینده آمریکاست، یعنی اگر ترامپ «تجارتپیشه سودجو» وارد جنگی گسترده با ایران شود در انتخابات آینده مردم آمریکا که مالیاتهای پرداخت شده خود را در خطر هدر رفتن میبینند به او رای نخواهند داد.
پس کاخ سفید و ترامپ ترجیح داده و میدهند که تقابلجویی با ایران را فقط در عرصه تحریمهای اقتصادی و تشدید هرچه بیشتر آنها ادامه دهند و خود را درگیر جنگی پرهزینه و بیسرانجام نکنند! اما پرسش این است اصولا این ارزیابی چقدر درست و دقیق است؟ این جمعبندی که متکی بر تحلیل سیال و دگرگون شونده افکار عمومی مردم آمریکاست تا چه حد پایداری دارد؟ در کنار آن تحمل «ترامپ غیرقابل پیشبینی» و «خالق تصمیمات حساب نشده یکباره» تا چه اندازه است و تا کجا ادامه دارد؟ اگر سلاطین بلامنازع فکر و روح مردم آمریکا یعنی رسانههای عظیم و قدرتمند که با توانایی شگفتانگیزی سمت و سوی افکار عمومی جامعه دیجیتالزده آمریکا را تعیین میکنند، حفظ هژمونی آمریکا را با منافع ملی آن که فراتر از هر انتخاباتی است پیوند زدند و بستر را برای یک جنگ تمام عیار در منطقه خاورمیانه فراهم کردند، آیا ترامپ نامتعادل همچنان در همین وضعیت دوگانه توام با تردید باقی میماند و به فکر موجسواری در شرایطی که رسانهها ایجاد کردهاند و با این تصور که با یک تیر، دو نشان را خواهد زد نخواهد افتاد؟ جدای از تحلیل وضعیت تعیینکننده انتخابات، چند دیدگاه دیگر در میان صاحبنظران سیاسی و نظامی هست که احتمال تبدیل جنگ اقتصادی به عملیات محدود نظامی و موردی یا جنگ تمامعیار را نامحتمل میدانند و میگویند «کاخ سفید، کارشناسان و متخصصان جنگهای نظامی آمریکایی فکر میکنند که اگر آمریکا وارد چنین عرصهای شود شکست میخورد زیرا وضعیت جغرافیایی ایران، گستردگی آن، کوههای بلند و سنگرها، پناهگاههای نظامی و استتارهای طبیعی امکان امحای قدرت نظامی ایران را برای آمریکا مهیا نمیسازد و ایران میتواند از دید و تیر حتی «هواپیماهای رادارگریز» آمریکا همچنان پنهان و سالم بماند و در جنگی دورزن و موشکی تمامی مواضع حساس کشورهای منطقه را نابود و متلاشی و آمریکا را در وضعیتی دفاعی و مستاصل از حفاظت از همپیمانان خود بهویژه گذرگاه حساس تنگه هرمز قرار دهد و این یک سرشکستگی تاریخی برای آمریکا خواهد بود.»
فرض این نظریهپردازان این است که آمریکا وارد جنگ جبههای نمیشود و از سوی دیگر نمیتواند در یک حمله برقآسای هوایی امکان مخابراتی و سلسله اعصاب ارتباطی، معابر وصولی و ستادهای فرماندهی عملیاتی ایران را قبل از هر اقدامی فلج و از حیز انتفاع ساقط کند؛ لذا در جنگی تمامعیار آمریکا تفوق خود در منطقه را از دست میدهد و در راهبرد دفاع از همپیمانان خود به سختی شکست میخورد و معادله تفوق، برعکس و به نفع ایران میشود.
با این فرضیه نظامی این پرسش مطرح میشود که آیا میتوان بر این ارزیابی تکیه و عمل کرد و صحنه دیپلماتیک یا اشکال مختلف آن را در درجه اهمیت کمتری قرار داد و چنین محاسبه کرد که آمریکا همچنان در مقابل موضوعاتی همچون نابودی ۵۰ درصد تاسیسات نفت آرامکو، از هر کجا و به هر شکل خود را در شرایط برخورد دوگانه با تردید و بیعملی قرار میدهد و به اعلام ایران به سفارت سوئیس که «ما هیچ نقشی در حمله حوثیها به آرامکو نداشتهایم» اکتفا میکند؟
یک دیدگاه دیگر، جنگ نظامی آمریکا با ایران را فرامنطقهای ارزیابی میکند و بر این باور است جبههای عملی و گسترده مرکب از کشورهایی چون روسیه و چین و حتی هند پشت سر ایران و در مقابل آمریکا آرایش نظامی میدهند و بر این باورند که جهان وارد عرصه نوینی فراتر از جنگ سرد شده است و تضاد میان قدرتهای جهانی به درجهای از حدت و شدت رسیده است که فقط با جنگ نظامی و امحای کامل آمریکا امکانپذیر است؛ این ارزیابی پایهها و مبناهای غیرواقعی دارد اما برخی هم در داخل کشور هستند که سفت و سخت بر این باورند و کاخ سفید را تصرف شده و خود را در کریدورهای این کاخ، در رفت و آمد میبینند.
در جمعبندی نهایی باید این پرسش را بهطور جدی پاسخ داد که وضعیت کنونی و جایگاه دوگانه ترامپ برای حفظ موقعیتش برای پیروزی در انتخابات آینده تا چه زمانی تاریخ مصرف دارد؟ آیا امکان دارد شخصیتی که به اتخاذ تصمیمات غیرمنتظره شهره است و بهعنوان فردی با برخوردهای نامتعارف و غیرقابل پیشبینی شناخته شده است، نه در ابعاد گسترده و همهجانبه بلکه بهصورت یک گزینه اقدام متقابل و محدود وارد عمل شود و آنگاه متناسب با واکنشهای ایران تصمیم بگیرد وارد جنگی تمام عیار شود یا خیر؟
گرچه نیروهای نظامی و دیپلماسی دولتی کشور در وجه غالب حسب تبعیت از مقام معظم رهبری بر آن بوده و هستند و باور دارند که باید وضعیت تقابلجویی را در چارچوب «نه جنگ، نه مذاکره» دنبال کنند ولی در یک درگیری دوجانبه که پای کشورهای همپیمان و وابسته به آمریکا نیز در میان است، رخدادهای غیرقابل پیشبینی دور از انتظار نیست که حتما باید آمادگیهای لازم را برای آن داشت زیرا سرعت تحولات جهانی تا آنجاست که صحنه میدان جدید رویارویی را عوض خواهد کرد.
ذکر این نکته از دید و نگاه استراتژیستهای نظامی داخلی پنهان نیست که در «جنگهای هوایی دورزن تمامعیار» موضوع صدمهای ثانیه و سرعت انتقال و حجم آتش در تعیین سرنوشت تفوقهای نظامی در همان ساعات اولیه، بسیار تعیینکننده است.
ارسال نظر