اسمعیل ممتازالدوله چگونه به پاریس گریخت
زندگی و زمانه سومین رئیس مجلس شورای ملی
مرتضی ممتاز*: میرزا اسمعیلخان ممتازالدوله، فرزند مرحوم علیاکبرخان مکرمالسلطنه در سال ۱۲۵۵ شمسی متولد شده و تحصیلات خود را در اسلامبول بهپایان رسانده و خدمات دولتی خود را در وزارت امور خارجه شروع و در سفارت ایران در اسلامبول مشغول خدمت شد و سپس به لقب سعیدالوزرا مفتخر و در دوران سفارت مرحوم علاءالملک بهسمت کنسول سفارت ایران در اسلامبول و سپس بهجای پدر خود بهسمت سرکنسول ایران در آن شهر منصوب شده در بازگشت به ایران به سمت ریاست کابینه وزارت امور خارجه و بعدا به سمت مترجم مخصوص و رئیس دفتر رمز و محرمانه مظفرالدین شاه منصوب و به لقب ممتازالدوله مفتخر شده است.
مرتضی ممتاز*: میرزا اسمعیلخان ممتازالدوله، فرزند مرحوم علیاکبرخان مکرمالسلطنه در سال 1255 شمسی متولد شده و تحصیلات خود را در اسلامبول بهپایان رسانده و خدمات دولتی خود را در وزارت امور خارجه شروع و در سفارت ایران در اسلامبول مشغول خدمت شد و سپس به لقب سعیدالوزرا مفتخر و در دوران سفارت مرحوم علاءالملک بهسمت کنسول سفارت ایران در اسلامبول و سپس بهجای پدر خود بهسمت سرکنسول ایران در آن شهر منصوب شده در بازگشت به ایران به سمت ریاست کابینه وزارت امور خارجه و بعدا به سمت مترجم مخصوص و رئیس دفتر رمز و محرمانه مظفرالدین شاه منصوب و به لقب ممتازالدوله مفتخر شده است.
چندی بعد به سمت معاونت وزارت امور خارجه و در زمان وزارت عدلیه علاءالملک بهسمت معاونت وزارت عدلیه منصوب شده و برحسب دستور دولت وقت قوانین دادگستری را از ترکی عثمانی ترجمه و با تصویب شاه برای اجرا آماده کرده است. در دوران وزارت مالیه ناصرالملک بهسمت معاونت وزارت مالیه و سپس در دوران ریاست وزرایی ناصرالملک بهسمت معاونت ریاست وزرا منصوب شده در دوره اول بهنمایندگی مجلس برگزیده شده و پس از احتشامالسلطنه ریاست مجلس شورای ملی را بهدست آورده است. در موقع به توپ بستن مجلس او رئیس مجلس و در کشمکشهای مجلس با محمدعلیشاه پای او در میان بود و پس از انحلال مجلس بهمدت سه روز با مرحوم حکیمالملک نماینده وقت مجلس در منزل نوکر خود واقع درسید نصرالدین مخفی بود تا اینکه در اثر اقدامات برادر خود ممتازالسلطنه (سفیر ایران در فرانسه) از آنجا به سفارت فرانسه رفت و سپس از طرف محمدعلیشاه به اروپا تبعید شد. در پاریس با آزادیخواهان که در پاریس بودند، همکاری کرد و به مصاحبه و نوشتن مقالات در جراید فرانسه پرداخت و پس از تشکیل مجلس دوم از طرف اهالی تهران و اراک و تبریز به نمایندگی انتخاب شد و نمایندگی اراک را پذیرفت و مجددا
به ریاست مجلس انتخاب شد و در نوشتن قانون اساسی و متمم آن شرکت داشت. در کابینه اول محمدولیخان سپهسالار که در تاریخ ۱۲۸۹ تشکیل شد، به سمت وزیر مالیه منصوب و بعدا در کابینه دوم سپهسالار وزیر پست و تلگراف شد و بهترتیب در کابینههای صمصامالسلطنه به سمت وزیر عدلیه و در کابینه علاءالسلطنه دو بار وزیر عدلیه و یک بار وزیر تجارت و پست و تلگراف و یک بار وزیر مالیه شد و باز در کابینه مجدد صمصامالسلطنه وزیر عدلیه شد تا اینکه در اثر مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ که بهوسیله کابینه وثوقالدوله منعقد شده بود بهاتفاق سایر رجال ملی و وطنخواه ایران بهکاشان تبعید شد و پس از اینکه قرارداد در اثر اقدامات ملیون ایران موقعیت اجرایی پیدا نکرد به تهران آمد و در کابینه قوامالسلطنه به سمت وزیر معارف منصوب شد. وی در اواخر عمر اوقات فراغت خود را به مطالعه کتب عرفانی میپرداخت و ضمنا به خدمات در امور خیریه از قبیل شیر و خورشید سرخ و همچنین ریاست شورایعالی معارف مشغول بود تا اینکه در روز ۲۱ آذر ۱۳۱۲ در تهران به مرض سکته قلبی درگذشت و در مقبره خانوادگی در امامزاده عبدالله مدفون شد.
صبحانه با طعم باروت!
دوشنبه اول تیرماه ۱۲۸۷ پس از مذاکراتی که بین نمایندگان محمدعلیشاه و مجلسیان بهعمل آمد قرار بود که اول صبح سهشنبه دومتیر زعمای مجلس و نمایندگان محمدعلیشاه در منزل ممتازالدوله حضور پیدا کنند تا اختلافات بین مجلس و شاه حل و فصل شود و در منزل ممتازالدوله صبحانه برای این آقایان فراهم شده بود که قبل از طلوع آفتاب باشی مجلس از دری که منزل ممتازالدوله به کوچه صاحب اختیار در خیابان شاهآباد داشته میآید و اطلاع میدهد که قزاقان با توپ گرداگرد مجلس را گرفتهاند.
ممتازالدوله به طرف مجلس عزیمت و از در مجلس که در کوچه پشت مسجد سپهسالار بود به مجلس وارد میشود و در آن روز عدهای از وکلا از قبیل آقایان بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی و حاجی امام جمعه خوئی و حاج میرزا ابراهیم آقا و مستشارالدوله و حکیمالدوله و حکیمالملک و میرزا محمدصادق طباطبائی در مجلس حاضر میشوند و با اینکه سعی میشود که موضوع را با اشاره حل کنند و شاه دستور دهد که از محاصره مجلس و بالنتیجه خونریزی و تخطی به قانون و مشروطیت جلوگیری شود ولی مجلسیان موفقیتی حاصل نمیکنند تا اینکه تیراندازی شروع و قسمتی از عمارت مجلس در اثر اصابت گلوله خراب میشود و بالاخره دیوار پشت مجلس شکافته میشود و بهبهانی و طباطبائی و امام جمعه خوئی و چند تن دیگر از مجلس بیرون میروند و ممتازالدوله و مستشارالدوله و چند نفر دیگر در مجلس باقی میمانند تا باز راه چارهای پیدا کنند ولی از طرف طباطبائی و بهبهانی کسی به نزد آقایان میآید که ما در جای امنی هستیم شما هم به اینجا بیایید تا با هم مشورت کنیم و راه چارهای بیندیشیم و ممتازالدوله و مستشارالدوله و حکیمالملک و غیره به دنبال پیامآورنده میروند آنان را به پارک امینالدوله هدایت
میکنند و امینالدوله سخت ناراحت بوده و اظهار میکند با حضور آزادیخواهان در پارک، خانه من خراب خواهد شد و بالاخره پس از مذاکراتی قرار میشود که آقایان علما از راه بیراهه به حضرت عبدالعظیم رفته و بست بنشینند و طرفداران آقایان نیز به آنجا بروند و آقایان با این آهنگ حرکت میکنند ولی موفق نمیشوند، زیرا بر سر تمام راهها سوار گذاشته شده بود و به پارک مراجعت میکنند و در این موقع قزاقان به پارک امینالدوله میریزند و علما را چندان میزنند که اندازه نداشته و میرزا ابراهیم آقا را با گلوله میکشند و نعش او در کنار استخر افتاده بود و ممتازالدوله و حکیمالملک در موقعیکه به جلوی استخر میرسند نعش آن مرحوم را میبینند و بسیار منقلب میشوند و بالاخره ممتازالدوله به دستیاری نوکری که همراه داشت به اتفاق حکیمالملک در پشت درختان مخفی میشوند در این موقع ماری از جلوی آنها میگذرد و حکیمالملک خطاب به ممتازالدوله میکند و میگوید اگر از دست قزاقان محمدعلی شاه هم خلاص شویم از زهر این مار ایمن نخواهیم ماند ولی مار بدون اینکه آسیبی برساند راه خود را در پیش میگیرد و میرود تا عصر همان روز ممتازالدوله و حکیمالملک در پناه موها
مخفی بودند تا اینکه غروب میرسد و نوکر ممتازالدوله بهسراغ باغبانباشی امینالدوله که برادرزادهاش باغبان ممتازالدوله بوده و به آن سبب با نوکر ممتازالدوله آشنایی و دوستی داشته میرود و ماوقع را میگویند و او سه دست لباس کهنه و مندرس عملگی فراهم میکند و ممتازالدوله و حکیمالملک و نوکر ممتازالدوله لباسها را میپوشند و لباسهای خود را به نوکر امینالدوله میدهند و از آنجا به راهنمایی نوکر ممتازالدوله، به محله سیدنصرالدین که منزل پدرزن نوکر ممتازالدوله در آنجا واقع بود، میرود و در منزل او بهعنوان کشاورزان ممتازالدوله به صاحبخانه معرفی میشوند و نوکر ممتازالدوله به پدرزن خود میگوید که چون در منزل اربابم مهمان زیاد بود و جا نبود، این کشاورزان به شهر آمده بودند من آنها را برای چند روز به اینجا مهمان آوردهام تا اینکه سه روز از این واقعه میگذرد و بعد از سه روز ممتازالدوله شرحی به برادر خود ممتازالسلطنه مینویسد و نوکر ممتازالدوله بهدست پدرزن خود میدهد که به منزل ممتازالدوله ببرد و میگوید چون از ارباب خود بیخبرم این شرح را نوشتم تا به منزل ممتازالدوله ببری و خبر برای من بیاوری، آن شخص نامه
را به منزل ممتازالدوله میبرد و به ممتازالسلطان میدهد و به فکر اینکه ممتازالسلطان، ممتازالدوله است، برمیگردد و به داماد خود میگوید: آقا را خودم دیدم و بحمدالله سلامت بود و ممتازالسلطان بهوسیله تلگراف رمز جریان را به ممتازالسلطنه برادر بزرگ خود که در پاریس سفیر ایران بود اطلاع میدهد و ممتازالسلطنه با دولت فرانسه مذاکره میکند و از طرف وزارت امور خارجه فرانسه به سفیر فرانسه در ایران دستور داده میشود که از ممتازالدوله و حکیمالملک در سفارت فرانسه پذیرایی کنند.
ممتازالدوله و حکیمالملک با لباس عملگی با درشکه کرایه به سفارت فرانسه میروند و از طرف سفیر فرانسه پذیرایی میشوند.
تا اینکه با محمدعلیشاه مذاکره میشود که ممتازالدوله رئیس مجلس ایران بوده و از نظر افکار عمومی و بینالمللی صحیح نیست که در باغ شاه محبوس بشوند و حشمتالدوله والاتبار رئیس دفتر محمدعلیشاه که با ممتازالدوله دوستی زیادی داشته، در این امر خیلی به محمدعلیشاه اصرار میورزد و بالاخره محمدعلیشاه موافقت میکند که ممتازالدوله پس از ملاقاتی با وی به اروپا عزیمت کند و حکیمالملک در منزل خودش تحتنظر باشد. در این ملاقات محمدعلیشاه به ممتازالدوله میگوید که دیدید با یک توپ چطور مملکت را آرام کردم، ولی ممتازالدوله به محمدعلیشاه میگوید: قربان، باید دلها آرام باشد، ولی دلها آرام نیست. محمدعلیشاه از این جمله ناراحت میشود و دستور میدهد که هرچه زودتر بهطرف اروپا حرکت کند و ممتازالدوله به طرف اروپا حرکت میکند، در قفقاز در ترن حدس میزند که این شخص از طرف دستگاه حاکمه ایران و مستبدین مامور ترور او است. در یکی از ایستگاهها ممتازالدوله برای خوردن لیموناد از ترن خارج میشود و وقتی میخواهد به ترن برگردد، اشتباها ترن دیگری را سوار میشود و هرچه جستوجو میکند، اطاق خود پیدا نمیکند و متوجه میشود که اشتباها این
ترن را سوار شده است و پیاده میشود، وقتی پیاده میشود ملاحظه میکند که ترنی که او میبایستی سوار شود حرکت کرده است و اول شب در آن ایستگاه مات و متحیر میماند تا اینکه سرایداران ایستگاه نیمکتهایی که خارج از عمارت بود به داخل عمارت حمل میکنند و هرچه ممتازالدوله میخواهد حکایت را به او بفهماند آن شخص روسی زبان بوده و توجه نمیکند و ممتازالدوله از دور متوجه نور چراغی میشود و به طرف آن چراغ با نگرانی از سرنوشت خود و اینکه پول و لباس او در ترن مانده بود، حرکت میکند تا اینکه پس از چندین ساعت راهپیمایی به آن محل میرود و متوجه میشود که تلگرافخانه است و درب آنجا را میزند!
یک مرد روسی در را باز میکند، لیکن جز زبان روسی زبان دیگری نمیدانسته، ولی ممتازالدوله را به داخل عمارت راهنمایی میکند و بالاخره با ایما و اشاره و دیکسیونر فرانسه به روسی که در آنجا موجود بود، ممتازالدوله را از جریان امر آن مرد تلگرافچی مطلع میکند تا اینکه صبح میرسد و یک نفر شخص ایرانی که در قفقاز تجارت میکرده به تلگرافخانه میآید و ممتازالدوله خود را به او معرفی میکند و او فوقالعاده محبت میکند و مبلغی قرض به ممتازالدوله میدهد و بعد به ممتازالدوله اطلاع میدهد که تلگرافچی به او اطلاع داده و گفته است که به این آقا بگو ترنی که اشتباها شما سوار نشدید به ترن دیگر تصادف کرده و عدهای از مسافران آن زخمی و کشته شدهاند، ولی قبلا چون متوجه شدهاند که شما در ترن نیستید چمدان شما را در ایستگاه بعدی گذاشتهاند، با این ترتیب ممتازالدوله به مسافرت خود ادامه میدهد و به پاریس میرسد و در پاریس به وسیله مصاحبهای که با مطبوعات فرانسه میکند جریان ایران و جریان به توپ بستن مجلس را از طرف محمدعلی شاه به مردم دنیای آن روز اعلام میکند و با آزادیخواهان مشغول اقدامات میگردند، تا اینکه آزادیخواهان تهران را فتح
میکنند و ممتازالدوله به اتفاق ناصرالملک به ایران مراجعه میکند و مجلس دوم تشکیل میشود. در مجلس دوم به سمت نمایندگی از طرف اهالی تهران و اراک و تبریز انتخاب میشود و بعد از ذکاءالملک فروغی مجددا به سمت ریاست مجلس شورای ملی انتخاب میگردد.
منبع: مجله وحید، شماره۱۸،فروردینماه۱۳۵۲
*پسر ممتازالدوله
ارسال نظر