ویرانی همهجا را فرا گرفت
مغولها آمدند، سوزاندند و بردند. دگرگونیهای کلی صورت گرفت. هیچچیز سرجای خود نماند املاک و ادارات زیر و رو شد. نامهها از بین رفت، مغولها با ذهن قبیلهای آمدند که فرسنگها از تمدن و شهرنشینی دور بود. اقتصاد قبیلهای حاکم بود و نتیجه آن شد که افراد و مراتع را بگیرند. ابتدا از چین آغاز کردند و بعد آسیای مرکزی و تا میان رودان را نیز گرفتند. چنگیزخان با نیروی نبوغآمیز خود قبایل کوچک را گرفت و پس از اهمیت یافتن چنگیزخان، دیگر قبایل نیز به او پیوستند. تفکرات آنان خرافی بود و باعث شد چنگیز فاتح مجسمه و بت شود.
مغولها آمدند، سوزاندند و بردند. دگرگونیهای کلی صورت گرفت. هیچچیز سرجای خود نماند املاک و ادارات زیر و رو شد. نامهها از بین رفت، مغولها با ذهن قبیلهای آمدند که فرسنگها از تمدن و شهرنشینی دور بود. اقتصاد قبیلهای حاکم بود و نتیجه آن شد که افراد و مراتع را بگیرند.
ابتدا از چین آغاز کردند و بعد آسیای مرکزی و تا میان رودان را نیز گرفتند. چنگیزخان با نیروی نبوغآمیز خود قبایل کوچک را گرفت و پس از اهمیت یافتن چنگیزخان، دیگر قبایل نیز به او پیوستند. تفکرات آنان خرافی بود و باعث شد چنگیز فاتح مجسمه و بت شود. جاده ابریشم را گرفتند و طعم تجارت را چشیدند. پول، جواهر، مراتع و زمین را گرفتند و مالکان را تبدیل به رعایا کردند. ویرانی فراوانی به بار آوردند.
هر منطقه دورهای از تولد، شباب، پختگی، پیری و مرگ را طی میکند. دورهای که مغولان راه افتادند اتفاقی نبود. منطقه چین، ایران، دستگاه خلافت عباسی و خوارزمشاهیان و... دوره فرتوتی و ضعف را میگذراند. سخن نو حلاوتی دیگر دارد، جامعه منتظر نابغهای مثل چنگیز است. ایرانی پتک خورده بود، کمرش خم شده بود. مهلت لازم داشت، تا چشم خود را باز کند. مدتی طول میکشید تا به هوش آید، در نهایت متوجه شد که ویرانی همه جا را فرا گرفته است. هر کدام از ایرانیها قلعه به قلعه میجنگیدند. ما از مغولان چیزی نمیدانستیم؛ ولی آنان از اوضاع ما مطلع بودند، باید دانست وگرنه چنین بلایی نازل میشود. وحدت نیز دربین ایرانیها نبود. ایرانیان خوارزمشاهیان را قبول نداشتند. خوارزمشاهیان منطقه خوارزم را توسعه دادند و در مرکز ایران نیز توجهی به آنان نداشتند که باعث استقلالطلبی آنان شد.
هولاکو تشت پر از سکه را میان سپاهیان قرار میداد و غنایم را بین آنان تقسیم میکرد، این خود انگیزهای قوی بود برای سپاهیانی که برای او میجنگیدند. خوارزمشاه معتقد بود باید از داخل شهر دفاع کنیم؛ ولی برخی معتقد بودند باید مبارزه را به بیرون شهرها برد که پذیرفته نشد و محمد خوارزمشاه فرار کرد. ایرانیها مردانه جنگیدند، مغولها فکر نمیکردند ایران را بتوانند بگیرند، تنها دنبال خوارزمشاه بودند.
هلاکو به خلیفه میگوید: «بهتر نبود به جای اینکه حصاری این چنین محکم دور خود ایجاد کنید، برای خود نیزه درست کرده و در سر حد با ما مقابله میکردید.»
ایرانیان که به هوش آمدند، متوجه شدند چه ابزاری لازم دارند. اگر ایرانیان درخت فرهنگ را آب میدادند، این چنین نمیشد. ریشههای فرهنگ ما خیلی مهم است. خط، موسیقی و... را میآموختند جنگ شمشیر به جنگ قلم تیدیل شد. دیوانسالارانی چون جوینی، خواجهنصیرتوسی، رشیدالدین فضلالله و... نرمنرم رخنه کردند. چنگیزیان نمیتوانستند کشور را اداره کنند و در ایران، ایرانیها اداره کشور را بر عهده گرفتند. نظیر خواجهنصیرتوسی و مانند او بودند که رخنه کردند و تمدن ذرهذره شکوفا شد. درختی که شاخ و برگش شکسته بود، ولی ریشههای آن سالم مانده بود، ایرانیان به آن آب دادند و باعث پویاییاش شدند.
دکتر شیرین بیانی، استاد تاریخ
دانشگاه تهران
به نقل از یک گفتوگو
ارسال نظر