حکایت ملیجک و شاه
گروه تاریخ اقتصاد- شاه از بس که میترسید من سرما بخورم، اجازه نمیداد که از اتاق خارج شوم. یادم میآید یک شب که مریض بودم، شاه بزغالهای برای من خریده بود، من آن را بغل خودم خوابانیده بودم، آخر شب که شاه به عیادت من آمد، نبض مرا گرفت و ناگهان بزغاله شروع به ناله کرد که از خواب بیدار شدم و دیدم شاه حیران و افسرده بالای سرم نشسته و نبض مرا در دست گرفته است. یک مرتبه نیز در دوشانتپه، خیلی سخت ناخوش شدم و شاه برای رفع خطر و بیماری از من، چهل و سه روز آنجا متوقف شد. ناخوشی من در آن وقت مخملک بود، توقف شاه در دوشانتپه اسباب حیرت همه شده بود چون همه میدانستند که این توقف علتی جز علاقه و محبت به من ندارد.
گروه تاریخ اقتصاد- شاه از بس که میترسید من سرما بخورم، اجازه نمیداد که از اتاق خارج شوم.
یادم میآید یک شب که مریض بودم، شاه بزغالهای برای من خریده بود، من آن را بغل خودم خوابانیده بودم، آخر شب که شاه به عیادت من آمد، نبض مرا گرفت و ناگهان بزغاله شروع به ناله کرد که از خواب بیدار شدم و دیدم شاه حیران و افسرده بالای سرم نشسته و نبض مرا در دست گرفته است. یک مرتبه نیز در دوشانتپه، خیلی سخت ناخوش شدم و شاه برای رفع خطر و بیماری از من، چهل و سه روز آنجا متوقف شد. ناخوشی من در آن وقت مخملک بود، توقف شاه در دوشانتپه اسباب حیرت همه شده بود چون همه میدانستند که این توقف علتی جز علاقه و محبت به من ندارد. باری نقل این گوشهها برای آن بود که درجه تقرب خودم را و به اصطلاح زنها، میزان سفیدبختیام را بگویم. ده، بیست نفر نوکر داشتم و هر کس را نیز اراده میکردم، با کمال علاقه و دلبستگی حاضر بود نوکر و غلام من باشد. از مجدالدوله مکرر شنیدم که میگفت شاه در دوشانتپه خیلی از بابت کسالت من متوحش بود، قسم میخورد که چندین بار شبها بعد از شام، شاه را در مهتابی و در بالای کوه تنها دیده که نشسته و در ماهتاب دوشانتپه خلوت کرده است، شاه حاضر نمیشد کسی را بپذیرد و در این خلوت مدتها شاه تنها بود. یک بار
مجدالدوله فضولتا و بدون اطلاع رفته بود که ببیند شاه در خلوت و روی مهتابی عمارت چه کار میکند. شاه که مجدالدوله را ندیده بود و متوجه ورودش نبوده است، در حالی که کلاهش را از سر برداشته، مشغول گریه بوده است و دست به آسمان بلند کرده و برای اعاده سلامت من دعا میکرده است. مجدالدوله که حال منقلب و دیگرگون شاه را میبیند جلو میرود و از اینکه شاه دست استغاثه بلند کرده و برای سلامت من دعا میکند او را مورد شماتت قرار داده و از این حرکت منع میکند، چون مجدالدوله از آن اشخاصی بود که گاه با شاه با لحن خطاب و عتاب صحبت میکرد. به هر حال شاه در جواب مجدالدوله میگوید که نمیداند خداوند چه محبتی در دل او انداخته که نسبت به تغییر حال من بیاختیار است و طاقت ندارد مرا در حال بیماری ببیند.
منبع:
روزنامه خاطرات عزیزالسلطان «ملیجک ثانی»، جلد اول، محسن میرزایی، انتشارات زریاب، چاپ اول ۱۳۷۶
ارسال نظر