اوضاع ایران در اوایل قرن بیستم
گروه تاریخ اقتصاد- ویلهلم لیتن کنسول آلمان در تبریز درسالهای۱۹۱۸-۱۹۱۴ در بخشی از خاطراتش وضعیت ایران را در آن سالها چنین به تصویر میکشد:
مساله اصلی، مساله خواست و میل مردم نبود، بلکه مشکل اساسی موقعیت نظامی و مهمتر از آن موقعیت اقتصادی ایران بود. قشون روس در شمال ایران، در قزوین که تا تهران فقط یک روز فاصله داشت، مستقر بود و انگلیسیها نیز در جنوب ایران بودند. انگلیسیها و روسها میتوانستند با اولین اقدام خصمانه ایران دو سر گره را که در دست داشتند، بیشتر بکشند.
مشکلات اقتصادی عمیقتر بودند. ادامه حیات اقتصادی و سیاسی ایران آنچنان به روسها و انگلیسیها بستگی داشت که رهایی از بند این دولتها، بدون به خطر انداختن حیات سیاسی ایران، عملا غیرقابل تصور بود.
خطوط تلگراف شمال ایران، بانک استقراضی در تهران، جادههای شمال ایران، بندر انزلی، خط آهن تبریز- جلفا، تنها خط آهن رابط ایران با اروپا، در اختیار روسها بود.
علاوه بر خطوط تلگراف جنوب ایران و کابل دریایی، خط طویل تلگراف شرکت هند و اروپا، که ایران را به اروپا و انگلیس وصل میکرد، بانک شاهنشاهی ایران با حق چاپ اسکناس ایرانی، کمپانی لینچ (شرکت حملونقل ایران) و در نتیجه مهمترین جادهای که به جنوب ایران منتهی میشد، شرکت نفت ایران و انگلیس با چاههای غنی نفت جنوب ایران که به حکومت ایران سالانه مبلغ هنگفتی پرداخت میکرد و مهمترین ارتباطات دریایی از خلیجفارس به اروپا بود، همه در دست انگلیسیها بود.
بریگاد قزاق ایران، گارد مخصوص شاه قاجار، به فرمان روسها بود و مهمترین پستهای فرماندهی را افسران روس در اختیار داشتند.
همه اداره امور مربوط به گمرک و مالیات و مالیه ایران در دست کارمندان بلژیکی بود.
رییس کل پست ایران یک نفر بلژیکی بود.
چند خط ناچیز و کماهمیت تلگراف، که متعلق به شبکههای بزرگ تلگراف روس و انگلیس نبود، با اینکه در دست یک اداره ایرانی بود، ریاست آن را یک انگلیسی به عهده داشت.
مشاوران وزارت عدلیه فرانسوی بودند.
و آلمانیها؟ پزشکان آلمانی ما بیمارستان دولتی را اداره میکردند و معلمان آلمانی مدرسه عالی ایران و آلمان را. والسلام!
چرا! چون حکومت آلمان، برای اینکه بهانهای به دست روس و انگلیس ندهد، همه آلمانیها را که امتیازهایی در ایران کسب کرده بودند، وا میداشت که از انجام هر کاری در ایران بپرهیزند. این امتیازها عبارت بودند از مثلا امتیازهای بانکی مورخ ۱۸۹۸ و ۱۹۰۸، امتیاز احداث جاده تهران به خانقین مورخ ۱۸۹۵، امتیاز احداث خط تراموای تهران- شمیران مورخ ۱۸۹۵، امتیاز ساختن راهآهن تهران- خانقین مورخ اول مه ۱۸۹۵ و غیره و غیره. در زمان بیسمارک و همچنین پس از او حکومت آلمان همیشه فکر میکرد: اگر ایران خواهان به کار افتادن سرمایه و صنعت آلمان در ایران باشد، دولت آلمان باید با چنین پیشنهادی مخالفت کند؛ چون در غیر این صورت ناگزیر از حمایت از سرمایه و صنعت خود در ایران میشود و امکان برخورد میان آلمان و دولتهای روس و انگلیس تشدید میشود. امری که مورد پشتیبانی افکار عمومی آلمان نیست. هرکس در ایران میخواست ضرر کند، گناهش به گردن خودش بود. حکومت آلمان حوصله نداشت که به خاطر چنین کارهایی در ایران با انگلستان و روسیه سرشاخ شود.
دهها سال است که به خاطر این صلحدوستی آلمان، همه چیزهایی را که در ایران به دست آوردهایم یا میتوانستیم به دست بیاوریم قربانی کردهایم. آدمی در مواجهه با این واقعیت سرش را در میان دستهایش میگیرد و فکر میکند که خواب میبیند و باورش نمیشود که مردان سیاسی جدی دروغگویان کمحافظهای هستند و میکوشند با دروغ کار کنند؛ مانند این ادعا که آلمان جنگ را مغرضانه به راه انداخته است و سالها تدارک دیده است.
تا جایی که موضوع و مسائل ایران به من مربوط میشود، ناگزیرم این ادعا را، ادعایی مضحک بخوانم. ما تا چه حد مقدمات کار را در ایران فراهم کرده بودیم؟
اگر به موقع خط آهنی از بغداد به تهران- از طریق خانقین- ساخته بودیم، سفیر آلمان میتوانست به جای 26 روز، 26 ساعته از بغداد به تهران بیاید. اگر به موقع یک بانک آلمانی در تهران تاسیس کرده بودیم، حالا ناچار نبودیم، به خاطر عدم پرداخت وام از طرف بانک روس و انگلیس، صندوقهای سنگین سکههای طلا و نقره را از برلین به تهران برسانیم. هنوز ایرانیها حاضر نبودند که به جای نقره و طلا، اسکناس قبول کنند. اسکناسهای بانک شاهنشاهی انگلیسی ایران هم موقعی مورد قبول قرار میگرفت که اعتبار پول برای شهر معینی روی اسکناس اعلام میشد. وقتی آدم میخواست پول خارجی به ایرانیها بدهد، گفتوگوی زیر به وجود میآمد: «تو میتوانی با خیال راحت این پول را برداری، چون بانک دولتی ما در برلین این پول را تضمین میکند.»
«واقعا حقیقت دارد؟»
«یک آلمانی هرگز دروغ نمیگوید.»
«پس برو به بانک دولتی آلمان و پول را در آنجا عوض کن و بیاور. بعد من با این پول چیزی را که میخواهی میفروشم.»
سر خواننده را با شرح مشکلات پولی- مخصوصا اینکه در زمان جنگ بیشتر از مواقع عادی به پول احتیاج داشتیم- به درد نمیآورم.
اگر به فکر به دست آوردن یک امتیاز تلگراف بودیم، حالا به خطوط ناقص تلگراف ایران وابسته نبودیم. تلگرافی که حتی کاغذ مخصوص دریافت تلگراف را ندارد و تلگراف فقط از راه گوش گرفته میشود و احتیاج نداشتیم که تلگرافهایمان را به سختی از خطی فرعی به یک خط فرعی دیگر بدهیم تا آن را از بغداد مخابره کنیم. آن هم در زمانی که هر نوع سهلانگاری در ارسال تلگراف میتوانست نتیجه اقدامات بااهمیت را به خطر اندازد. سابق بر این نامهها هشت روزه از برلین میرسید و حالا یک تلگراف از استانبول به تهران ده روز طول میکشد! و این در حالی است که وزرای مختار روس و انگلیس یک ساعته از پایتختشان جواب میگیرند.
اما اگر حکومت ایران جرات دشمنی علنی با روسیه و انگلستان را داشت، مشکلات ما در ایران به شکلی باورنکردنی چند برابر میشد. ضمنا بیرون رفتن انگلیسیها و روسها از ادارات و سازمانهای ایرانی بیدرنگ سبب خوابیدن کار این ادارات و سازمانها میشد که در هر حال درآمدی مستمر برای حکومت ایران داشتند.
تحت این شرایط در صورتی که ایران به روسیه و انگلستان اعلان جنگ میداد باید انتظار این را میداشت که این کشورها فورا تمام کشور را اشغال نظامی کنند و این اشغال بدون آوردن نیروهای جدید، تنها با مسلح کردن اتباع متفقین که در ادارات و تشکیلات ایرانی کار میکردند، امکان داشت؛ اما حتی اگر حکومت ایران میتوانست در مقابل نیروی روس و انگلیس پایداری کند و به منطقه کوچک و محدودی از کشور که در دست ایران مانده بود، قناعت کند این منطقه با بحران اقتصادی و فقر و گرسنگی روبهرو میشد. در مقابل بخشهای تحت کنترل روس و انگلیس خط آهن و کشتیرانی تا حدودی خوب و ارتباط تلگرافی با اروپا و سازمان اداری منظم و بانک و بازرگانی قابل اعتماد میداشت.
به این ترتیب در حال حاضر بیطرفی ایران به نفع همه بود. انگلستان میان بصره و بغداد و روسیه در نزدیکی ورشو آنقدر گرفتاری داشتند که از به وجودآوردن ماجرا در ایران چشم بپوشند.
بدیهی است که ما با نگرانی از خود میپرسیدیم که این وضع تا کی میتواند ادامه داشته باشد و چه موقع زمان آن خواهد رسید که ایران ناگزیر از گرفتن تصمیم برای گزیدن راهحلی خواهد شد. این نگرانی با این تصور که جنگ به زودی پایان خواهد یافت تا حدی کم میشد.
فعلا تمام حواس ما متوجه این موضوع بود که خودمان را دوباره در ایران جابهجا کنیم و برای هیات مامور افغانستان ایستگاههای ارتباطی ضروری را ایجاد کنیم. اگر ما هم مانند روسیه و انگلستان در هر شهر بزرگ ایران یک کنسولگری داشتیم احتیاجی به یافتن ایستگاههای لازم برای هیات مامور افغانستان نبود؛ اما قبلا از تاسیس این چنین کنسولگریها هم به خاطر رعایت جانب صلح با انگلستان و روسیه صرفنظر شده بود. ما فقط یک کنسولگری در تبریز داشتیم که در سال 1914 به وسیله من تاسیس شد و نمایندگی کنسولی آلمان در بوشهر که در سال 1897 تاسیس شده بود، در سال 1911 به کنسولگری تبدیل شده بود. جز این دو ما کنسولگری دیگری در ایران نداشتیم؛ اما این دو کنسولگری هم تعطیل شده بودند. من روز بیست و هشتم ژانویه 1915 ناگزیر از ترک تبریز شده بودم و کنسول لیستمان، کنسول ما در بوشهر روز ششم مارس 1915 به اسارت انگلیسیها درآمده بود.حالا برای به وجود آوردن پایگاههای جدیدی میان شمال ایران که در دست روسها بود و جنوب ایران که در دست انگلیسیها بود در آغاز کار شونمان در کرمانشاه و سوگمایر در اصفهان کنسولگریهای جدیدی تاسیس کرده بودند. بعدها کنسول واسموس توانست به شیراز رفته و در آنجا نیز یک کنسولگری آلمانی تاسیس کند. خط کنسولی آلمان توسعه یافت: وبر که سوئیسی بود به کنسولی آلمان در همدان منصوب شد در سلطانآباد یک پست کنسولیاری به وجود آمد که تا آغاز کار ماکس اوتو شونمان با سمت کنسولیار، رونر که سوئیسی بود این پست را برعهده داشت. پروفسور زاره قرار بود در کرمانشاه جانشین شونمان شود و آقای زایلر که عضو هیات مامور افغانستان بود مامور اداره کنسولگری اصفهان شد. در تهران همه دوستان قدیمیام از من استقبال خوبی کردند. اول به خاطر اجباری که برای تسلیتگویی به خاطر مرگ برادرم وجود داشت، قیافهها و رفتارها کمی گرفته بود، اما خیلی زود دوباره وضع به حالت عادی خود برگشت؛ چون من از سیزده سال پیش به این طرف، بیشتر اروپاییان ساکن تهران را میشناختم، دوست و دشمن در خیابان با من سلام و علیک میکردند. همچنین در تهران بود که من به نکات خوبی از خونسردی انگلیسیها دست یافتم.
مشکلات اقتصادی عمیقتر بودند. ادامه حیات اقتصادی و سیاسی ایران آنچنان به روسها و انگلیسیها بستگی داشت که رهایی از بند این دولتها، بدون به خطر انداختن حیات سیاسی ایران، عملا غیرقابل تصور بود.
خطوط تلگراف شمال ایران، بانک استقراضی در تهران، جادههای شمال ایران، بندر انزلی، خط آهن تبریز- جلفا، تنها خط آهن رابط ایران با اروپا، در اختیار روسها بود.
علاوه بر خطوط تلگراف جنوب ایران و کابل دریایی، خط طویل تلگراف شرکت هند و اروپا، که ایران را به اروپا و انگلیس وصل میکرد، بانک شاهنشاهی ایران با حق چاپ اسکناس ایرانی، کمپانی لینچ (شرکت حملونقل ایران) و در نتیجه مهمترین جادهای که به جنوب ایران منتهی میشد، شرکت نفت ایران و انگلیس با چاههای غنی نفت جنوب ایران که به حکومت ایران سالانه مبلغ هنگفتی پرداخت میکرد و مهمترین ارتباطات دریایی از خلیجفارس به اروپا بود، همه در دست انگلیسیها بود.
بریگاد قزاق ایران، گارد مخصوص شاه قاجار، به فرمان روسها بود و مهمترین پستهای فرماندهی را افسران روس در اختیار داشتند.
همه اداره امور مربوط به گمرک و مالیات و مالیه ایران در دست کارمندان بلژیکی بود.
رییس کل پست ایران یک نفر بلژیکی بود.
چند خط ناچیز و کماهمیت تلگراف، که متعلق به شبکههای بزرگ تلگراف روس و انگلیس نبود، با اینکه در دست یک اداره ایرانی بود، ریاست آن را یک انگلیسی به عهده داشت.
مشاوران وزارت عدلیه فرانسوی بودند.
و آلمانیها؟ پزشکان آلمانی ما بیمارستان دولتی را اداره میکردند و معلمان آلمانی مدرسه عالی ایران و آلمان را. والسلام!
چرا! چون حکومت آلمان، برای اینکه بهانهای به دست روس و انگلیس ندهد، همه آلمانیها را که امتیازهایی در ایران کسب کرده بودند، وا میداشت که از انجام هر کاری در ایران بپرهیزند. این امتیازها عبارت بودند از مثلا امتیازهای بانکی مورخ ۱۸۹۸ و ۱۹۰۸، امتیاز احداث جاده تهران به خانقین مورخ ۱۸۹۵، امتیاز احداث خط تراموای تهران- شمیران مورخ ۱۸۹۵، امتیاز ساختن راهآهن تهران- خانقین مورخ اول مه ۱۸۹۵ و غیره و غیره. در زمان بیسمارک و همچنین پس از او حکومت آلمان همیشه فکر میکرد: اگر ایران خواهان به کار افتادن سرمایه و صنعت آلمان در ایران باشد، دولت آلمان باید با چنین پیشنهادی مخالفت کند؛ چون در غیر این صورت ناگزیر از حمایت از سرمایه و صنعت خود در ایران میشود و امکان برخورد میان آلمان و دولتهای روس و انگلیس تشدید میشود. امری که مورد پشتیبانی افکار عمومی آلمان نیست. هرکس در ایران میخواست ضرر کند، گناهش به گردن خودش بود. حکومت آلمان حوصله نداشت که به خاطر چنین کارهایی در ایران با انگلستان و روسیه سرشاخ شود.
دهها سال است که به خاطر این صلحدوستی آلمان، همه چیزهایی را که در ایران به دست آوردهایم یا میتوانستیم به دست بیاوریم قربانی کردهایم. آدمی در مواجهه با این واقعیت سرش را در میان دستهایش میگیرد و فکر میکند که خواب میبیند و باورش نمیشود که مردان سیاسی جدی دروغگویان کمحافظهای هستند و میکوشند با دروغ کار کنند؛ مانند این ادعا که آلمان جنگ را مغرضانه به راه انداخته است و سالها تدارک دیده است.
تا جایی که موضوع و مسائل ایران به من مربوط میشود، ناگزیرم این ادعا را، ادعایی مضحک بخوانم. ما تا چه حد مقدمات کار را در ایران فراهم کرده بودیم؟
اگر به موقع خط آهنی از بغداد به تهران- از طریق خانقین- ساخته بودیم، سفیر آلمان میتوانست به جای 26 روز، 26 ساعته از بغداد به تهران بیاید. اگر به موقع یک بانک آلمانی در تهران تاسیس کرده بودیم، حالا ناچار نبودیم، به خاطر عدم پرداخت وام از طرف بانک روس و انگلیس، صندوقهای سنگین سکههای طلا و نقره را از برلین به تهران برسانیم. هنوز ایرانیها حاضر نبودند که به جای نقره و طلا، اسکناس قبول کنند. اسکناسهای بانک شاهنشاهی انگلیسی ایران هم موقعی مورد قبول قرار میگرفت که اعتبار پول برای شهر معینی روی اسکناس اعلام میشد. وقتی آدم میخواست پول خارجی به ایرانیها بدهد، گفتوگوی زیر به وجود میآمد: «تو میتوانی با خیال راحت این پول را برداری، چون بانک دولتی ما در برلین این پول را تضمین میکند.»
«واقعا حقیقت دارد؟»
«یک آلمانی هرگز دروغ نمیگوید.»
«پس برو به بانک دولتی آلمان و پول را در آنجا عوض کن و بیاور. بعد من با این پول چیزی را که میخواهی میفروشم.»
سر خواننده را با شرح مشکلات پولی- مخصوصا اینکه در زمان جنگ بیشتر از مواقع عادی به پول احتیاج داشتیم- به درد نمیآورم.
اگر به فکر به دست آوردن یک امتیاز تلگراف بودیم، حالا به خطوط ناقص تلگراف ایران وابسته نبودیم. تلگرافی که حتی کاغذ مخصوص دریافت تلگراف را ندارد و تلگراف فقط از راه گوش گرفته میشود و احتیاج نداشتیم که تلگرافهایمان را به سختی از خطی فرعی به یک خط فرعی دیگر بدهیم تا آن را از بغداد مخابره کنیم. آن هم در زمانی که هر نوع سهلانگاری در ارسال تلگراف میتوانست نتیجه اقدامات بااهمیت را به خطر اندازد. سابق بر این نامهها هشت روزه از برلین میرسید و حالا یک تلگراف از استانبول به تهران ده روز طول میکشد! و این در حالی است که وزرای مختار روس و انگلیس یک ساعته از پایتختشان جواب میگیرند.
اما اگر حکومت ایران جرات دشمنی علنی با روسیه و انگلستان را داشت، مشکلات ما در ایران به شکلی باورنکردنی چند برابر میشد. ضمنا بیرون رفتن انگلیسیها و روسها از ادارات و سازمانهای ایرانی بیدرنگ سبب خوابیدن کار این ادارات و سازمانها میشد که در هر حال درآمدی مستمر برای حکومت ایران داشتند.
تحت این شرایط در صورتی که ایران به روسیه و انگلستان اعلان جنگ میداد باید انتظار این را میداشت که این کشورها فورا تمام کشور را اشغال نظامی کنند و این اشغال بدون آوردن نیروهای جدید، تنها با مسلح کردن اتباع متفقین که در ادارات و تشکیلات ایرانی کار میکردند، امکان داشت؛ اما حتی اگر حکومت ایران میتوانست در مقابل نیروی روس و انگلیس پایداری کند و به منطقه کوچک و محدودی از کشور که در دست ایران مانده بود، قناعت کند این منطقه با بحران اقتصادی و فقر و گرسنگی روبهرو میشد. در مقابل بخشهای تحت کنترل روس و انگلیس خط آهن و کشتیرانی تا حدودی خوب و ارتباط تلگرافی با اروپا و سازمان اداری منظم و بانک و بازرگانی قابل اعتماد میداشت.
به این ترتیب در حال حاضر بیطرفی ایران به نفع همه بود. انگلستان میان بصره و بغداد و روسیه در نزدیکی ورشو آنقدر گرفتاری داشتند که از به وجودآوردن ماجرا در ایران چشم بپوشند.
بدیهی است که ما با نگرانی از خود میپرسیدیم که این وضع تا کی میتواند ادامه داشته باشد و چه موقع زمان آن خواهد رسید که ایران ناگزیر از گرفتن تصمیم برای گزیدن راهحلی خواهد شد. این نگرانی با این تصور که جنگ به زودی پایان خواهد یافت تا حدی کم میشد.
فعلا تمام حواس ما متوجه این موضوع بود که خودمان را دوباره در ایران جابهجا کنیم و برای هیات مامور افغانستان ایستگاههای ارتباطی ضروری را ایجاد کنیم. اگر ما هم مانند روسیه و انگلستان در هر شهر بزرگ ایران یک کنسولگری داشتیم احتیاجی به یافتن ایستگاههای لازم برای هیات مامور افغانستان نبود؛ اما قبلا از تاسیس این چنین کنسولگریها هم به خاطر رعایت جانب صلح با انگلستان و روسیه صرفنظر شده بود. ما فقط یک کنسولگری در تبریز داشتیم که در سال 1914 به وسیله من تاسیس شد و نمایندگی کنسولی آلمان در بوشهر که در سال 1897 تاسیس شده بود، در سال 1911 به کنسولگری تبدیل شده بود. جز این دو ما کنسولگری دیگری در ایران نداشتیم؛ اما این دو کنسولگری هم تعطیل شده بودند. من روز بیست و هشتم ژانویه 1915 ناگزیر از ترک تبریز شده بودم و کنسول لیستمان، کنسول ما در بوشهر روز ششم مارس 1915 به اسارت انگلیسیها درآمده بود.حالا برای به وجود آوردن پایگاههای جدیدی میان شمال ایران که در دست روسها بود و جنوب ایران که در دست انگلیسیها بود در آغاز کار شونمان در کرمانشاه و سوگمایر در اصفهان کنسولگریهای جدیدی تاسیس کرده بودند. بعدها کنسول واسموس توانست به شیراز رفته و در آنجا نیز یک کنسولگری آلمانی تاسیس کند. خط کنسولی آلمان توسعه یافت: وبر که سوئیسی بود به کنسولی آلمان در همدان منصوب شد در سلطانآباد یک پست کنسولیاری به وجود آمد که تا آغاز کار ماکس اوتو شونمان با سمت کنسولیار، رونر که سوئیسی بود این پست را برعهده داشت. پروفسور زاره قرار بود در کرمانشاه جانشین شونمان شود و آقای زایلر که عضو هیات مامور افغانستان بود مامور اداره کنسولگری اصفهان شد. در تهران همه دوستان قدیمیام از من استقبال خوبی کردند. اول به خاطر اجباری که برای تسلیتگویی به خاطر مرگ برادرم وجود داشت، قیافهها و رفتارها کمی گرفته بود، اما خیلی زود دوباره وضع به حالت عادی خود برگشت؛ چون من از سیزده سال پیش به این طرف، بیشتر اروپاییان ساکن تهران را میشناختم، دوست و دشمن در خیابان با من سلام و علیک میکردند. همچنین در تهران بود که من به نکات خوبی از خونسردی انگلیسیها دست یافتم.
ارسال نظر