حیات و ممات ملک المتکلمین
گروه تاریخ اقتصاد- انقلاب مشروطه در تاریخ ایران اتفاقی بزرگ بود. در بزرگی این اتفاق همین بس که نسلی از روشنفکران و علما در دل این انقلاب شکل گرفتند ویک معنایی دیگر به حیات و ممات آدمی دادند.

ملک المتکلمین یکی از این چهره‌های شاخص بود که جان خود را بر سر این انقلاب از دست داد. حاج میرزا نصرالله بهشتی ملقب به ملک المتکلمین فرزند میرزا محسن بهشتی در اصفهان تولد یافت، تحصیلاتش را در مکتب ادامه می‌داد که پدرش را در ده سالگی از دست داد؛ اما با همت مادر خود نصرالله توانست تحصیلاتش را در زبان فارسی و مقدمات عربی ادامه دهد، آنگاه به مطالعه اخبار و احادیث و فقه و اصول پرداخت. فلسفه را نزد آخوند ملا صالح فریدنی آموخت و در تاریخ ادیان نیز مطالعاتی به عمل آورد.
ملک المتکلمین با بیان شیوا و سخنان سنجیده خود در اصفهان طرفداران بسیار یافت؛ اما چون با فرقه ازلیه گه‌گاه تماس می‌گرفت مورد بی‌مهری علمای روحانی واقع شد. ملک به تبریز رفت و به سخنرانی و تبلیغ پرداخت. در آن زمان مظفرالدین میرزا ولیعهد مبهوت سخنانش شد به وی شال،‌ترمه، عبا، پول و لقب ملک المتکلمین داد.
بعد از دو سال از تبریز به تهران رفت و چون علاقه داشت به اصفهان نزد خانواده خود برود با یاری ظلل‌السلطان به اصفهان رفت و در این شهر به وعظ و تبلیغ و تاسیس مدرسه در ۱۳۱۵ پرداخت و در سخنان خود به روحانیان و پاره‌ای عقاید دینی حمله می‌کرد. از طرفی با فرقه ازلیه نیز گه‌گاه ارتباط می‌یافت یا در لفافه از عقاید آنان مطالبی بیان می‌کرد؛ بنابراین از طرف آقا نجفی روحانی با نفوذ و سیاسی به‌فساد عقیده متهم گشت و در ظاهر ظل‌السلطان از وی حمایت نکرد؛ اما در باطن وی‌ را به تهران فرستاد تا ضد محمد علی میرزا و به نفع خود به تبلیغ بپردازد.ملک المتکلمین به ناچار به تهران آمد، وارد سیاست شد و به ترویج افکار آزادیخواهانه و متجددانه پرداخت و در نتیجه مورد توجه امین‌الدوله صدر اعظم قرار گرفت، ملک المتکلمین به اشاره امین ا‌لدوله به مدرسه رشدیه رفت. در آنجا به تدریس پرداخت و با میرزا حسن رشدیه و شیخ‌هادی نجم‌آبادی آشنا شد و جدا برای تاسیس مدارس جدید به تبلیغ منبری پرداخت، در این احوال امین الدوله برکنار و امین السلطان صدراعظم شد و چون موضوع قرضه از روسیه پیش آمد. ملک المتکلمین با سخنرانی‌های جالب و نافذ خود مردم را برانگیخت، در نتیجه تعطیل عمومی شد و در تظاهرات و پخش شب‌نامه‌های دولت به دستگیری عده‌ای از معلمان مدرسه رشدیه پرداخت و عده‌ای را تبعید کرد؛ اما ملک المتکلمین با یاری آیت الله سید محمد طباطبایی در تهران ماند.آیت الله سید محمد طباطبایی در مسجدی که خود در آن نماز می‌خواند، برای ملک‌المتکلمین جلسات سخنرانی ترتیب داد و از این زمان به بعد ملک المتکلمین ضمن سخنرانی‌های شورانگیز مذهبی از عدل و مساوات سخن می‌گفت و به تکیه دولت نیز راه یافت و سخنرانی کرد و مظفرالدین شاه یک انگشتر الماس به ملک المتکلمین داد.در قرضه دوم نیز ملک المتکلمین به مخالفت برخاست و ضد دولت به سخنرانی پرداخت؛ اما مورد تعقیب پلیس قرار گرفت و به‌قصد سفر به اروپا از تهران به رشت رفته به سخنرانی پرداخت و چون به روحانیان حمله نمود مورد تکفیر قرار گرفت؛ بنابراین به بندرانزلی و از آنجا به بادکوبه و چند شهر قفقاز رفت؛ ولی به اروپا نتوانست برود؛ بنابراین از راه عشق‌آباد به مشهد رفت و در این شهر توانست در مسجد گوهرشاد سخنرانی کند و از این شهر به تهران و بی‌سرو صدا به اصفهان به عزم دیدن خانواده و از آنجا به قصد رفتن به هند به شیراز رفت.ملک المتکلمین در شیراز طی سخنرانی‌های خود از عدل و مساوات سخن راند و به انتقاد روحانیان نیز می‌پرداخت و چون از طرف علما تکفیر گردید به اصفهان تبعید شد، اما به‌واسطه مخالفت آقا نجفی در چهار فرسنگی اصفهان در روستای مهدی‌آباد سکونت کرد. در کمیته انقلاب ملی ملک المتکلمین و سید جمال الدین واعظ اصفهانی به امر کمیته مامور تحریک مردم به شورش شدند و به نوشتن مقالات ضد دولتی پرداختند جلسات کمیته پنهانی از نیمه شب تا سپیده دم در خانه حکیم الملک تشکیل می‌‌شد و ملک المتکلمین نیز به درباریان و شاه سخت حمله می‌کرد؛ چون کار مخالفت با شاه بالا گرفت و ملک المتکلمین احساس خطر کرد در مجلس متحصن شد و شاه از مجلس خواستار تبعید هشت نفر از جمله ملک المتکلمین گردید، ولی مجلس به شدت از مخالفان شاه حمایت می‌کرد.در این گیر و دار مجلس به توپ بسته شد. ملک المتکلمین با سایر متحصنان به پارک امین الدوله (در آن زمان متصل به باغ مجلس بود) گریخت و امین‌الدوله تلفنی ورود آنان را به شاه خبر داد. چون سربازان شاه وارد پارک شدند، با کمک علیخان پیش‌ خدمت امین الدوله ملک المتکلمین و همراهان شبانه از باغ خارج گردیده تا جای امنی بیابند و چون چشمان ملک المتکلمین آب آورده و شب‌ها بدون کمک نمی‌توانست راه برود به چنگ سربازان گرفتار و به باغشاه برده شد. ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان را پس از اینکه دو روز کتک زدند و ناسزا گفتند و با طناب خفه کردند.