روایت سعید نفیسی از اصفهان

گروه تاریخ اقتصاد- استاد سعید نفیسی، نویسنده و محقق مشهور در سال ۱۳۰۸ روایت خود را از ستمی که بر اصفهان و تاریخ شکوهمند این شهر رفته، نوشته است. آنچه می‌خوانید گزارش سفر او به اصفهان است که در روزنامه «اخگر» منتشر شده است. همکار محترم!

از روزی که شماره اول و دوم اخگر به دست من رسید و به آن وسیله دانستم که شما بر خدمات دیرین خود به معارف و مطبوعات ایران صحفی دیگر خواهید افزود، سابقه دوستی و همکاری بر خود فرض دانستم که گاهی خوانندگان اخگر را از عقاید خود مسبوق سازم... مقاله شماره ۱۳۸ با عنوان «بازارچه بلند» و تاییدی که از یکی از مقالات سابق من کرده بودید و بیشتر علاقه تامی‌‌ که به این موضوع یعنی ابنیه تاریخی اصفهان دارم، مرا برانگیخت که این سطور را قلم انداز برای شما بفرستم...

درست دو سال پیش در اواخر خرداد ۱۳۰۶ یک هفته این آرزوی دیرین من اجابت یافت و به شهر اصفهان کامیاب شدم.

در تمام اصفهان اثری از کتابخانه‌ای نیافتم و حتی کتاب‌فروشان اصفهان را نیز تهیدست دیدم و به همین جهت وقتی که از اصفهان برگشتم با کمال حسرت دیدم که به قول سعدی باید به خود بگویم: «‌ای تهیدست رفته در بازار/ ترسمت باز ناوری دستار» چنان که روزگار این شعر را تعبیر کرد.

اما چیزی که در اصفهان حسرتی دیگر بر من افزود همان بی‌اعتنایی نسبت به ابنیه تاریخی است. روز اول که وارد اصفهان شدم و بر گنبد مدرسه چهارباغ چوب بستی دیدم، معلوم شد چهارده سال پیش که «‌گلوینف» قنسول روس در اصفهان بوده است درصدد تعمیر گنبد مدرسه بر آمده و این چوب بست را به پا کرده و قدری آن را عمران کرده است، ولی از آن وقت با آن همه موقوفات که خود مدرسه دارد، هنوز یک کاشی بر آن چند کاشی که قنسول روس نصب کرده، خود نیفزوده‌اند. راستی بسیار متاسف شدم که چرا این قنسول روس بیش از این در اصفهان نمانده است که کار خیر خود را به پایان رساند و پیش نفس شرمنده شدم که دلسوزی ما و احترام ما نسبت به آثار رفیع نیاکان ما از یک نفر قنسول دولت تزاری روسیه هم کمتر است.

فردای آن روز به تماشای کلیسای جلفا رفتم این بنایی که در ۱۰۶۷ هجری یعنی در ۲۸۰ سال پیش ساخته شده تازه مانده است که اگر کسی تاریخ بنای آن را نداند تصور می‌‌کند که تازه از دست بنا و نقاش بیرون آمده. اما اگر سایر بناهای اصفهان را که همه از همان زمان‌هاست، با کلیسای جلفا قیاس کنید، گمان می‌‌رود که از زیر زلزله یا نهب و غارت مغول بیرون آمده.مسجد‌شاه که در تمام عالم نظیر آن نیست چند جا شکاف برداشته. بعضی از آن کاشی‌های بی‌نظیر افتاده است.

گنبد شیخ لطف‌الله شخصی را که عاشق عظمت ایران باشد به گریه می‌‌آورد. پل شهرستان مثل این است که از زیر گلوله‌های توپ اندک رمقی باقی نگهداشته. همین بازارچه بلند و چهارسوی نقاشی که هر یک در نوع خود یکی از شاهکار‌های بسیار گرانبهاست، در حالتی است که شخص را متاثر می‌‌کند. از نقاشی‌های عمارت چهلستون از هزار یک باقی نیست. از تالار طویله جز اسمی و محلی باقی نمانده. مسجدجامع، که از قدیم‌ترین بناهای دوره اسلامی ‌ایران است، مانند کاروان‌سرای خرابه‌ای که در سر راه متروکی افتاده باشد از در و دیوار اشک می‌‌ریزد و شکاف‌های آن هر یک به دیگر زمانی از بی‌قیدی اهالی اصفهان ناله می‌‌کند.

عجیب‌تر آنکه در تمام نقاط ایران اگر بنایی بوده که خراب شده، لااقل قبرستان‌ها و بقاع را مردم نگاه داشته‌اند. یک نصف روز را در اصفهان در تخت‌فولاد گذراندم. زیرا که از قدیم می‌‌دانستم بسیاری از رجال بزرگ تاریخ و ادبیات و صنایع ایران در آنجا مدفونند. ولی هر چه گشتم جز آجر پاره‌هایی روی هم ریخته و گچ‌بری‌هایی متلاشی در میدان بیابان وسیعی اثری از آن همه بقاع و مزار‌های قدیم در آن پهن‌دشت پر از آجر و سنگ چیزی نیافتم و راستی آن روز مثل این بود که به گوش خود از این سنگ و آجر‌های پراکنده درهر قدم هزاران نفرین و لعنت می‌‌شنیدم.حتی آن بقعه‌ هارون‌ولایت که مردم شهر صادقانه یا به جهات ظاهری تا به آن پایه به آن معتقدند و بهترین شاهکار‌های کاشی‌سازی ایران در آن است از حیث خرابی شخص را به رقت می‌‌آورد. در همان حوالی مسجدی از دوره سلجوقیان است که حالا اسم آن را در نظر ندارم و به آن حالتی که من دیدم نمی‌‌دانم حالا دیگر اثری از آن باقی هست یا نه‌؟از این بناها فقط پل خواجو و پل چهارباغ اندکی بهتر مانده است و آن هم به واسطه این است که پل خواجو از سنگ ساخته شده و چون گردشگاه عوام اصفهان می‌‌باشد، عوام باز بیشتر از خواص در آبادانی قلمرو خود می‌‌کوشند و اینکه پل چهارباغ نیز خراب نشده آیا بیشتر به واسطه آن نیست که بر سر راه جلفا به اصفهان است‌؟

انسان وقتی که تاریخ ایران را خوانده است و به اصفهان نرفته گمان می‌‌کند می‌‌تواند قبر خواجه نظام‌الملک، صاحب‌ابن‌عباد و کمال‌الدین اسماعیل و امثال ایشان را در اصفهان بیابد. ولی هر چه کاویدم جز آثار مشکوک چیزی نیافتم که آن هم از قرار معلوم از یادگارهای سه چهار سال آخر است...

حالا آنچه را که می‌‌گویند ظل‌السلطان خراب کرده و از بین برده است، چون عوض ندارد جز افسوس خوردن چاره‌ای نیست، ولی باید دید مردم اصفهان برای نگاهداری آنچه مانده چه فکر خواهند کرد؟

(‌تهران ـ سعید نفیسی‌)

روزنامه اخگر، سال اول، دوره سوم،ش۱۴۹، ۱۰ تیر ۱۳۰۸.