سفرنامه- ایران به روایت فردریک چارلز ریچاردز
بازارهای درآمدزای یک سرزمین باستانی
گروه تاریخ اقتصاد - فردریک چارلز ریچاردز، عضو انجمن سلطنتی نقاشان و حکاکان انگلستان، در سال ۱۸۷۸ میلادی در نیوپورت [Newport] واقع در مونماوثشایر [Monmouth Shire] متولد شد و در ۲۷ مارس ۱۹۲۳ در سن ۵۴ سالگی درگذشت. فردریک ریچاردز دارای عنوان نقاش و حکاک سلطنتی بود و در کالج سلطنتی هنرهای زیبا عضویت داشت. وی در سال ۱۹۲۱ به عضویت انجمن نقاشان و حکاکان برگزیده شد و در سالهای ۱۹۲۷-۱۹۲۲ در کالج سلطنتی هنرهای زیبا تدریس میکرد. وی آثار خود را در کالج سلطنتی و انجمن سلطنتی نقاشان و حکاکان و انجمن هنرهای گرافیک و همچنین در کشورهای خارج به معرض نمایش گذاشت. او مناظری از شهرهای اکسفورد، رم، فلورانس و ویندسورواتون و نیز شهرهای ایران را نقاشی کرده که هر یک ارزش تاریخی دارند. دستاورد سفر فرد ریچاردز به ایران، در سال ۱۹۳۰، کتاب «A Persian Journey» است. ریچاردز در این سفرنامه خواندنی دروازهها، بازارها و بناها و مناظر چند شهر ایران را نیز طراحی و ترسیم کرده است. در این جا بخش «بازارهای ایران» را از این سفرنامه با ترجمه مهین دخت صبا میخوانید.
بازارهای ایران
بازارهای ایران هنوز مقدار زیادی از جذابیت و فریبندگی خود را حفظ کرده و هنوز زیباترین گوشه زندگی مردم این کشور را تشکیل میدهند. کسانی که به شهرهای مشرق زمین مسافرت میکنند اگر از مشاهده بازارها خودداری کنند نسبت به جالبتوجهترین جنبه زندگانی مردمی، که به کشور آنها مسافرت میکنند، بیاعتنایی نشان دادهاند. این بازارها ممکن است شلوغ باشد ولی هیچوقت کسلکننده نیست و صرفنظر از انداختن اخلاط سینه و خارج ساختن صداهایی پس از نوشیدن چای زیاد میتوان آن را یکی از مطبوعترین و وسیعترین باشگاههای جهان خواند. هیچ چیز ملالآور در این بازارها یافت نمیشود و اخبار در اندک مدتی در آن پخش میگردد. مذاکرات بازار مانند گفتوگوهایی که راجع به اسعار و بورس میشود تازه و دست اول است.
در بازارهای ایران دکانداران مزاحم رهگذران نمیشوند. ایرانیان مودب فقط به انداختن یک نگاه پنهانی به خارجیان اکتفا میکنند. اگر شخص خارجی به پیشخوان آنها نگاه کند و به محتویات آن توجه نشان دهد، امر دیگری است. در آن موقع دکاندار یا صاحب بساط، فورا به خود میآید و مانند یکی از نمایندگان مجلس هنگام تقاضای رای از یک رایدهنده جدید تبسم میکند و سلام میدهد، ولی هرگز مانند فروشندگان قاهره و استانبول، که سیاحان آنها را بد عادت کردهاند، آستین کت شما را نمیچسبد. به همان اندازه که ادب و تواضع ایرانیان معروف است گستاخی و خودنمایی فروشندگان قاهره و استانبول شهرت دارد. دکاندار ایرانی، مانند کلیه فروشندگان مشرق زمین، مشتری را با یک نگاه برانداز میکند و میفهمد که چگونه باید توپ پارچه ابریشمی یزد، که چشم را خیره میکند، یا قطعه کمیابی از زردوزی عهد شاه عباس یا کاشی یکی از مساجد قدیمی را به وی نشان دهد. ولی فروشندگان ایرانی کالای خود را در خارج از بازار برای جلب مشتریهای اروپایی یا آمریکایی به معرض نمایش نمیگذارند؛ زیرا در حال حاضر چنین مشتریانی یافت نمیشوند. برای کسی که در ایران مسافرت میکند صحاری، موانعی بزرگتر از اقیانوس اطلس یا دریای مدیترانه و دریای مانش است. فقط عده معدودی از ایرانیان تحصیل کرده و آشنا با تمدن و آداب و رسوم مغرب زمین هستند که تاسیس مغازههای جدید را در خیابانهای وسیع تشویق میکنند. در بازار، خرید و فروش بین خود مردم صورت میگیرد. اروپاییانی که در شهرها ساکناند به استثنای مبلغان مذهبی به ندرت داخل بازارها میشوند، مگر اینکه محل کار یا اداره آنها در یکی از کاروانسراهایی باشد که در دو طرف بازار اصلی واقع شده است. همسران ماموران اروپایی اساسا بازار را نمیبینند. اگر زنان مقتصدی باشند از شوهرانشان تقاضا میکنند کالای مورد لزوم را برای آنها خریداری کنند، ولی اگر در تهران اقامت داشته باشند میتوانند از مغازهها خرید کنند. در اصفهان برای این مقصود به جلفا و در مشهد یا تبریز به خیابان نو میروند و در شهرهایی مانند یزد اجناس مورد نیاز خود را از ساربانان خریداری مینمایند. تقریبا مراکز یا شعب کلیه بانکها، به استثنای بانکهای تهران، در بازار قرار دارد و تقریبا هر روز همه میبینند که مدیر یکی از بانکهای مهم انگلستان یا معاون وی با یک دست لباس سفید بدون لکه از یک در هلالی تاریک خارج میشود و به طرف گذرگاه اسرارآمیزی پیش میرود. اشخاص مطلع میدانند که وی به محل کارش میرود و تجار بازار از دیدن وی احساس اطمینان و خوشوقتی کنند. در اغلب شهرهای ایران روسای بانکها اهمیت زیادی دارند و در مجالس جشن بعد از کنسول که او نیز بعد از حاکم شهر قرار دارد، مینشینند. در انگلستان اخبار مربوط به بانکها از مجلات ماهانه تجاوز نمیکند. در حالی که روایات و داستانهای بانکهای بازار ایران بعضی از اوقات در کتب کلاسیک درج میشود. سسیل ادواردز در کتاب خود موسوم به «یک کاروان ایرانی» گوشهای از زندگانی مردم ایران را در بازار و خارج از آن طی سی چهل سال اخیر مجسم کردهاست.
بازار، روی هم رفته، یک شهر مسقف بدون نقشه را تشکیل میدهد. پیچ و خمهای آن نظریه نویسندگان و معماران تازهجویی را در نظر مجسم میکند که ساختمان خیابانهای مسقفی را برای آینده پیشنهاد میکنند. به استثنای متکدیانی که دائما ناله میکنند و میتوان آنها را «زنبورهای بازار» نامید، کمتر کسی در بازار یافت میشود که حتی به نظر، غمگین بیاید. بازرگانان که تیزهوشی را به زیرکی و حیلهگری رسانیدهاند، از چانه زدن، که آن را به صورت یک هنر ظریف درآوردهاند، لذت میبرند. بهطوری که این تصور برای شخص پیش میآید که اگر بهایی را که کاسب بار اول برای کالایی مطالبه میکند به او داده شود او به تدریج پژمرده میشود و از بین میرود؛ زیرا هیچوقت خود را از اینکه بار اول بهای گزافتری برای کالای خود مطالبه نکرده نخواهد بخشید. در فاصله معاملات، هنوز مانند دوران فراغت یعنی دویستوپنجاه سال قبل که شاردن از بازارهای ایران دیدن کرده، قلیان پرآتشی بین کسبه دست به دست میگردد. شاردن در این باره میگوید: «این طرز استعمال تنباکو برای ما ناشناخته است و تازگی دارد این روش عجیبی است که خاص مردم ایران و هندوستان میباشد. چون هوای کشورهای مذکور از کشورهای اروپایی و عثمانی گرمتر و خشکتر است اگر تنباکو را آنطور که ما مصرف میکنیم مصرف نمایند برای آنها خیلی تند و پرنشئه است؛ چون آنها آن را دائما مصرف میکنند. آنها تنباکو را به وسیله شیشههای پر از آبی به یکدیگر تعارف میکنند که انتهای آن شبیه به انتهای بعضی از انواع شمعدان است و نی که به وسیله آن دود را فرو میبرند به آن مجرا متصل میباشد. هنگامی که میخواهند قلیان بکشند، تنباکو را که درون کاسهای قرار دارد خیس کرده آن را به قطعات کوچکی خرد میکنند، تا دوام آن بیشتر شود و زود نسوزد، سپس دو یا سه قطعه زغال مشتعل روی آن میگذارند و شروع به کشیدن میکنند. به این ترتیب دود ابتدا در آب جریان پیدا میکند و سپس به دهان منتقل میشود و به این جهت نهتنها خنک و تازه میشود بلکه تمام مواد چربی و جرم تنباکو از بین میرود و تصفیه میشود. اشخاصی که دارای معدههای سالم هستند هنگام کشیدن قلیان حباب بزرگی به وجود میآورند و به وسیله جذب هوا صدایی مخصوص از آن برمیخیزد.
روی هم رفته پیشهوران هستند که قسمت عمده کارها را انجام میدهند و آنها آنقدر استطاعت ندارند که بتوانند دائما قلیان بشکند. اینجاست که وجود شاگرد پنج شش ساله دکان لازم میشود. او در حالی که قلیان را در دست گرفته با دقتی که یک کدبانوی خانه پیهسوزی را در اتاقهای خانه میگرداند، قلیان را بین پیشهوران و دوستان ارباب یا دوستان پدر خود میگرداند. آنها نیز پس از اینکه با متانت یک کشیش و وقار یک شاهزاده سلام و تعارف میکنند و از روی ادب و تواضع سینه و پیشانی خود را با دست لمس مینمایند آن را میگیرند و پس از یکی دو بار کشیدن به ملازم کوچک پس میدهند. دوباره بین میهمان و میزبان سلام و تعارف رد و بدل میشود و هر یک به کار خود مشغول میشود. به طور کلی بلافاصله پس از طلوع آفتاب، هنگامی که بازار به اندازهای که میتوان در آن کارکرد روشن میشود، کار شروع شده و تا هنگامی که روشنایی روز مبدل به تاریکی میشود و کسبه و پیشهوران برای صرف شام و استراحت به خانههای خود میروند، اغلب آنها مانند زنبور عسل به کار اشتغال دارند. چنین به نظر میرسد که صدها پسربچهای که همه جا در بازار دیده میشوند عبارت زیر را شعار خود ساختهاند: برو کار میکن مگو چیست کار.
پس از صرف چندین ماه در بازار و بعد از یک سال راه رفتن و گردش کردن در آن، شخص به این نکته پی میبرد که زندگی بازاریها زیاد هم قابل ترحم نیست.
در فصل زمستان هوای بازار به نسبت گرم و در تابستان سرد میباشد؛ چنان که اگر بیش از این رعایت اصول بهداشت بشود و میزان دستمزد بالاتر رود و از روشنایی و نور خورشید بیشتر استفاده شود و ساعات فراغت کسبه نیز افزایش یابد این تصور برای انسان پیش میآید که پیشهوران بازار از کارگران کارگاههای مغرب زمین که با ماشین کار میکنند (با وجود کلیه روشهای جدید و استعداد آنها و ماشینهایی که طبق آخرین اسلوب ساخته شده) با نشاطتر و خوشحالترند. در بازار، پیشهوران و کارگران میتوانند با شوق و ذوق بیشتری کار خود را انجام دهند. چه، مراحل مختلف کار را خود انجام میدهند. در حالی که کارگرانی که با ماشین کار میکنند باید به طور یکنواخت همان کار را مکرر در مکرر انجام دهند و همیشه یک قسمت از یک شئی را بسازند و اغلب این قسمت به قدری کوچک است که کارگر نمیتواند در مغز خود، بین آن قسمت و کار تمام شده رابطهای ایجاد کند. در اینجا این موضوع که آیا بهتر است مرد از کاری که به آن اشتغال دارد راضی باشد و از لذت خلق کردن احساس خشنودی نماید یا اینکه عدم رضامندی خاطر وی را مضطرب و مشوش سازد موضوع بحث ما نیست.
بازارهای ایران بعضی از خصوصیات و کیفیات اصناف و پیشهوران اروپا را در دوران قرون وسطا، توام با نشاط و شادمانی طبقه کارگران فنی امروز که خوب رهبری میشود، داراست. وجود پسر بچههای کوچک به ایجاد یک چنین تصوری در ذهن کمک مینماید. موضوع وجود کودکان کارگر را در بازارهای ایران میتوان از نظرها و جوانب مختلف مورد مطالعه قرارداد. ولی در حال حاضر تا هنگامی که مدارس مجهزتری تاسیس نشده؛ شخص باید اذعان کند که اگر کودکان اوقات خود را با کارفرمای خود در دکانهای بازار به سر برند بهتر از این است که روز خود را در کوچه و خیابان به شب آورند. به خصوص با در نظر گرفتن این نکته که در حال حاضر کوچهها و خیابانها مملو از گداست. سماجت گدایان ایرانی خارقالعاده و ضجه و نالههای آنها بسیار نامطبوع و ناخوشایند است و اغلب آنان از بیماری و نقص عضو رنج میبرند. در ایران، گدایان در هر گوشه و کنار به انتظار گرفتن خردههای نان ایستاده و قیافه بیمار و پر از جراحت آنها را در پشت هر دری میتوان مشاهده کرد. اینها حتی از همقطار مشهور خود «ایلعازر» نگون بخت ترند، به این جهت که چون سگ در مذهب اسلام حیوان نجسی است نمیتواند جراحتهای آنها را بلیسد.
ارسال نظر