دکتر محمدعلى موحد

بخش نخست

تحلیل دکتر محمد علی موحد درباره دنیس رایت انگلیسی را می‌خوانید: نویسنده این متن از آغاز تاسیس شرکت ملی نفت ایران جزو کادر حقوقی شرکت نفت بود و تا بالاترین مدارج (مشاور عالی رییس هیات‌مدیره، مشاور ارشد و عضو اصلی هیات‌مدیره) انجام وظیفه کرد. او در مناسبات نفتى ایران و مناقشات حقوقى ایران و بریتانیا در کنار مصدق و یارانش بود و همه تلاش خود را براى به ثمر نشستن خواسته‌هاى ملى دولت وقت به کار گرفت. او در ابتدای تاسیس اوپک نیز به مدت شش ماه معاون اجرایی آن سازمان در ژنو بود. محمدعلى موحد سرگذشت و سرنوشت ماجراى ملى شدن صنعت نفت را در کتاب سه جلدى «خواب آشفته‌نفت» به تحریر درآورده است. آنچه در این ستون به قلم دکتر موحد مى‌خوانید پیش‌تر در شماره ۶۰ مجله بخارا (فروردین ۱۳۸۶) منتشر شده است.

سه ماه و نیم پس از کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یعنى در ۱۴ آذرماه ۱۳۳۲ (مطابق با ۱۵ دسامبر ۱۹۵۳) اعلامیه تجدید روابط سیاسى میان انگلستان و ایران در یک زمان در لندن و تهران انتشار یافت. متن اعلامیه را ایدن نوشته و توسط هندرسن سفیر آمریکا در تهران براى زاهدى فرستاده بود. نسخه دیگر اعلامیه را هم وزیر مختار سوئیس به عبدالله انتظام که وزارت خارجه دولت زاهدى را برعهده داشت داده بود. به روایت هندرسن انتظام پس از خواندن آن، اظهار اوقات تلخى کرده بود، اما هرچه بود همان متن در جلسه ۹ آذر هیات دولت ایران، بى‌هیچ کم و زیاد به تصویب رسید.

راه‌حلى که آمریکایى‌ها براى حل مساله نفت ایران در نظر داشتند تشکیل کنسرسیومى از هفت شرکت بزرگ بین‌المللى بود و حال آنکه شرکت نفت انگلیس و ایران پس از پیروزى کودتا مصرانه اعاده وضع سابق را مى‌خواست و دلیلى نمى‌دید که دیگران را بر سفره نفت ایران راه دهد.

اما آمریکا راه درازى پیموده بود. روزى که بریتانیا قصد اعزام نیرو و اشغال آبادان را داشت آمریکا به مخالفت برخاست و دولت کارگرى اتلى در برابر آمریکا سپر انداخت و از توسل به قوه قهریه منصرف شد و به ناچار راه مذاکره را پیش گرفت، اما فضاى مذاکره از هر دو جانب مملو از اکراه و نفرت بود. کارى که مصدق کرد سیلى زدن به روى بریتانیا بود که در فرداى جنگ جهانى هنوز باد امپراتورى در دماغش فرو ننشسته بود. بریتانیاى کبیر هیمنه و اعتبار جهانى خود را جریحه دار مى‌دید و قبول مذاکره با مصدق را نوعى وهن و بى‌آبرویى تلقى مى‌کرد. نظرى به تعبیرات تمسخرآمیز و تصویر مستهجنى که در اسناد داخلى دولتمردان بریتانیا نسبت به مصدق انعکاس دارد عمق این نفرت و کینه را به خوبى نمایان مى‌سازد. در این طرف منازعه هم القاب و تعبیراتى چون «شرکت سابق غاصب غارتگر» به مثابه ترجیع‌بندى در سخنرانى‌ها و نوشته‌هاى رسمى تکرار مى‌شد و ادبیات شایع یک نفس از مبارزه بى‌امان با استعمار غدار جهانخوار دم مى‌زد و بازار تکفیر سیاسى به شدت داغ بود و زمینه مساعدى براى تفاهم و کنار آمدن وجود نداشت.

در طول مدتى که مصدق بر سر کار بود بریتانیا در واقع دو نوع سیاست را دنبال مى‌کرد، اول سیاست ظاهرى مبتنى بر مذاکره یعنى سیاستى رسمى و علنى که با اکراه و بى‌میلى آن را ادامه مى‌داد و دیگر سیاست باطنى که هدف آن براندازى دولت مصدق بود و با جدیت و اشتیاق تمام پیگیرى مى‌شد.

جو حاکم در هر دو طرف منازعه امکان نگرشى واقع‌بینانه را نمى‌داد. از طرفى ساختار موجود صنعت جهانى نفت و امکانات بالفعل تحرکات در شطرنج قدرت‌هاى بزرگ جهانى میدان نمى‌داد که ملى شدن نفت ایران در ابعاد موردنظر مصدق عملى گردد و ایران را از ثمرات و نتایج دلخواه آن برخوردار گرداند و از طرف دیگر نیز خواسته زعماى بریتانیا یعنى اعاده وضع سابق و برگشت سلطه انحصارى بر نفت ایران در شرایط و اوضاع و احوال آن روز دعایى نامستجاب بود.

انگیزه اصلى آن سیاست براندازى که اشاره کردیم انتقام گیرى و تشفى خاطر و در واقع دفاعى مذبوحانه از حیثیت بین‌المللى یک امپراتورى در حال غروب بود که پس از جنگ جهانى دوم و از دست دادن هندوستان قدم به قدم از قله‌هاى قدرت مجبور به عقب‌نشینى شده بود و در آن شرایط بیش از هر زمان دیگر نیازمند آن بود که حفظ ظاهر کند و خود را از تک و تا نیندازد.

بریتانیا در اجراى سیاست براندازى بر دو محور حرکت مى‌کرد. محور اول، تحرکاتى در صحنه بین‌المللى بود که به منظور تنگ‌تر کردن حلقه محاصره بر گرد ایران و سلب امکانات راه‌اندازى و فروش نفت از دولت مصدق انجام مى‌گرفت. اقداماتى از قبیل شکایت به دادگاه جهانى لاهه و شوراى امنیت و توقیف محموله‌هاى نفتى در بنادر عدن و ایتالیا و ژاپن از مظاهر عمده این تحرکات بود. محور دوم سیاست براندازى در صحنه داخل ایران بود و آن شامل کلیه فعالیت‌هایى مى‌شد که به منظور ساقط کردن حکومت مصدق چه از راه تجهیز مجلس به مخالفت با وى یا تشویق شاه به خلع او یا تحریک عوامل موثر دیگر از ارباب جراید و روساى عشایر و امراى ارتش و سردسته‌هاى اوباش یا پراکندن شایعات و غیره انجام مى‌گرفت و ادامه همین فعالیت‌ها بود که در نهایت با طرح‌نقشه کودتا و اجراى آن از سوى سازمان سیا آمریکا به هدف نشست. گفتیم که شرکت نفت انگلیس و ایران پس از پیروزى کودتا بر اعاده حقوق خود پاى مى‌فشرد. رییس سرسخت و پرمدعاى شرکت بر آن بود که حالا که مصدق ورافتاده و مانع برطرف شده است، دولت‌ها - یعنى آمریکا و انگلیس - باید خود را کنار بکشند و بگذارند تا آن شرکت مستقیما با ایران وارد مذاکره شود و مسائل فیمابین را حل و فصل کند. دولتمردان بریتانیا مى‌دانستند که این امر نشدنى است. کودتا به رهبرى آمریکا انجام پذیرفته بود. حل و فصل مساله نفت هم جز به رهبرى آمریکا میسر نمى‌شد. شرکت نفت انگلیس و ایران باید به این واقعیت گردن نهد و از اینکه دیگرانى را هم بر سر خوان نفت ایران مى‌بیند عصبانى نشود.

آمریکایى‌ها مى‌گفتند اصلا کسى در ایران حاضر نیست که با شرکت سابق به مذاکره بنشیند. درست است که کودتایى شده و مصدق را بازداشت کرده‌اند، اما افکار او هنوز در ایران حکومت مى‌کند. اگر مردم ببینند که همان شرکت سابق برگشته بلوا مى‌شود و کاسه و کوزه یکباره مى‌شکند. اینها استدلال‌هاى رسمى بود که نمایندگان آمریکا و انگلیس در برابر هم داشتند، اما در هرحال دولتمردان انگلیس نمى‌توانستند موضع بسیار سرسختانه شرکتى را که طرف اصلى منازعه بود نادیده بگیرند؛ بنابراین گفتند پیش از آنکه قول و قرارى در این باره قطعیت یابد، باید نخست روابط سیاسى میان ایران و بریتانیا تجدید شود و نمایندگان رسمى بریتانیا به تهران بروند و ارزیابى خود را از اوضاع ایران گزارش کنند تا افکار عمومى بریتانیا در جریان رسمى اوضاع قرار گیرد و چنین بود که ده روز بعد از انتشار اعلامیه تجدید روابط، دنیس رایت که ریاست اداره روابط اقتصادى وزارت خارجه را داشت به سمت کاردار سفارت بریتانیا در ایران برگزیده شد، اما ورود وى به تهران تا ۲۱ دسامبر به تاخیر افتاد و آن روز مصادف بود با اعلام راى دادگاه نظامى بدوى که مصدق را محاکمه مى‌کرد. آن روز در جلسه دادگاه که دادرسان براى صدور راى به مشورت نشستند، نامه‌اى به امضاى وزیر دربار حسین علا در دادگاه مطرح شد بدین مضمون که اعلیحضرت شاه به پاس خدماتى که دکتر مصدق در سال اول نخست وزیرى خود انجام داده بود «از آنچه نسبت به معظم له گذشته است صرف‌نظر فرموده‌اند» نامه شاه را در دادگاه خواندند و مصدق در واکنش به آن گفت: «من نه خیانتى به شاه کرده‌ام و نه خیانتى به مملکت. من نه احتیاج به صرف‌نظر نمودن شاهنشاه دارم و نه احتیاج به عفو. آنچه عدالت حکم مى‌کند باید طبق آن با در نظر گرفتن خدا و وجدان خود حکم بدهید.

دنیس رایت دو بار در تهران ماموریت داشت؛ بار اول در ۱۹۵۳ بود که به عنوان کاردار سفارت به ایران آمد و تا ۱۹۵۵ در همان سمت باقى ماند و بار دوم در ۱۹۶۳ بود که این بار به عنوان سفیر در دوره صدارت اسدالله علم به تهران آمد و تا ۱۹۷۱ به کار خود ادامه داد. میان آن دو ماموریت هشت سال فاصله بود. این ماموریت دوم نیز با ایامى پرماجرا در ایران مصادف گردید. بیست سال بعد در ۱۳ ژوئن ۱۹۹۱ دنیس رایت در یک سخنرانى که در جلسه سالانه انجمن سلطنتى امور آسیایى داشت خاطراتى را از هر دو ماموریت بر زبان آورد و ما در این مقاله از نکات مهم آن یاد می‏کنیم.

گفتیم که دنیس رایت حکم انتصاب خود به کاردارى سفارت بریتانیا در ایران را دو روز پس از اعلامیه تجدید روابط؛ یعنى در ۱۷ سپتامبر ۱۹۵۳ دریافت کرد، اما حرکت او به تهران تا ۲۱ دسامبر ۱۹۵۳ (۳۰ آذرماه ۱۳۳۲) به تاخیر افتاد. علت این تاخیر را وى در سخنرانى خود توضیح می‏دهد: کارمندان سفارت که باید همراه کاردار به تهران بروند از چندى پیش مشخص شده بودند و فهرست اسامى آنان توسط سفارت سوئیس در اختیار وزارت خارجه ایران قرار داده شده بود. ناگهان از تهران خبر رسید که موافقت با آن فهرست مانع قانونى دارد، چرا که چهار نفر از برجسته‏ترین آنان کسانى بودند که سابقه ماموریت در ایران داشتند و وزارت خارجه بر حسب مقرراتى که در زمان دکتر مصدق ابلاغ شده بود نمی‏توانست با ورود آنان موافقت کند.

از این قرار بریتانیا یک بار دیگر خود را در مواجهه با دکتر مصدق می‏یافت. شگفتا او خود در بازداشت بود؛ اما مقرراتى که وضع کرده بود هنوز بر روابط بریتانیا و دولت کودتا حکومت می‏کرد. چه باید کرد؟ آیا باید در قدم اول تسلیم شد و به شرایطى که دکتر مصدق مقرر کرده بود گردن نهاد؟ نخست‌وزیر (چرچیل) و وزیر خارجه (ایدن) هر دو براى ملاقات با آیزنهاور به برمودا رفته بودند، چاره‏اى نبود جز اینکه صبر کنند تا آنها از سفر بازگردند. دنیس رایت به محض بازگشت ایدن به دیدن او رفت و مشکل را با او درمیان نهاد و سرانجام یکى از چهار تن را که سابقه در بخش بازرگانى سفارت داشت نگاه داشتند و سه نفر دیگر را عوض کردند. بدین گونه مساله با انعطافى که از سوى بریتانیا نشان داده شد، حل گردید. دنیس رایت در این سخنرانى از مشکل دیگرى هم که بلافاصله بعد از ورود به تهران خود را با آن مواجه یافته بود سخن گفت و آن گرفتارى با شاه بود. دنیس رایت می‏گوید چون به تهران رسیدم شاه به وسیله سفارت سوئیس پیغام فرستاده بود که دو نفر نماینده از سوى او به ملاقات من خواهند آمد. فرستادگان شاه بار اول در ۲۲ دسامبر یعنى فرداى روزى که من به تهران رسیدم و بار دوم روز کریسمس به دیدن من آمدند و هر بار اصرار داشتند که من پیشنهاد نفت را به وسیله آنها - و نه از طریق وزیر خارجه - مستقیما به اطلاع شاه برسانم. شاه آن روزها اطلاع زیادى درباره نفت نداشت و خیال می‏کرد که نسخه قرارداد نفت توى جیب من است و می‏خواست پیش از دیگران آن را به دست آورد و به حساب خود بگذارد. فرستادگان شاه بسیار از زاهدى بد می‏گفتند و نیز علاقه‏مند بودند بدانند بریتانیا چه نظرى دارد اگر شاه بخواهد حسین علا را از وزارت دربار برکنار کند.

دنیس رایت می‏گوید: به آنان گفتم ماموریت من صرفا بررسى امکانات حل مساله نفت است و براى مذاکره نیامده‏ام. همین قدر می‏توانم بگویم که هر راه‏حلى در نظر گرفته شود باید اولا متضمن پرداخت خسارت عادلانه به شرکت نفت انگلیس و ایران باشد و ثانیا نباید ایران را در وضعیتى بهتر از سایر تولیدکنندگان نفت قرار دهد. من با کمال میل شاه را در جریان خواهم گذاشت، اما نمی‏خواهم که چیزى از نظر وزارت خارجه مخفى بماند. راجع به تعویض یا عدم تعویض وزیر دربار (حسین علا) هم گفتم که این امر مربوط به خود شاه است و دولت بریتانیا نظرى درباره آن ندارد.

دنیس رایت می‏گوید: آن روزها کسى در وزارت امور خارجه بریتانیا روى شاه زیاد حساب نمی‏کرد چه او در برابر مصدق ضعف زیاد از خود نشان داده بود. من گزارش ماوقع را فورا به لندن فرستادم و طى تلگرافى از شخص ایدن اجازه خواستم تا ماجرا را با وزیر خارجه ایران عبدالله انتظام در میان بگذارم. ایدن با پیشنهاد من موافقت کرد و من داستان را به انتظام گفتم و اطمینان دادم که در آینده نیز معامله‏اى با شاه از بالاى سر او انجام نخواهم داد. شاه را این بی‏اعتنایى بسیار گران آمد و سبب بروز شایعاتى گردید از این قبیل که شاه بر من غضب کرده و اجازه شرفیابى نداده است، اما چنین خبرى حقیقت نداشت. شاه در واقع خشم خود را فروخورد و روابط دوستانه - و البته شکننده - من با او تا آخرین روز ماموریتم به عنوان سفیر در تهران ادامه یافت.

دنیس رایت می‏گوید: فرستادگان شاه هر دو سابقه ارتباط با سفارت انگلیس داشتند و من در طول مدت دو ماموریتى که در تهران داشتم کوشش بسیار کردم تا پاى این قبیل اشخاص را قطع کنم. این انگلوفیل‏هاى حرفه‏اى که نان ارتباط با پشت دیوارهاى مرموز سفارت انگلیس را می‏خوردند نفوذ و قدرتى را به ما نسبت می‏دادند که ما در واقع فاقد آن بودیم.

منبع: ایران دیپلماسی