...یک روز بعد از ظهر در عین حال که مشغول ترجمه مقاله مندرج در یکی از روزنامه‌های آلمانی زبان سوئیس بودم، به درختان صنوبر پوشیده از برف نگاه می‌انداختم و آرزو می‌کردم کاش از آن همه بار مسوولیت آسوده می‌شدم و آزادی را به دست می‌آوردم... ضمن ترجمه مقاله، غرق در افکار خودم بودم که یک مرتبه دیدم سفیر در مقابلم ایستاده و با صدایی که از عجله می‌لرزد به من دستور می‌دهد: «زود باش، هر کاری داری زمین بگذار و آماده شو که یک کار بسیار بسیار فوری پیش آمده است». بلافاصله ادامه داد: «خبر داده‌اند که اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر به دلیل عود بیماری اگزمای مزمن، دچار خارش دست شده‌اند و نیاز به پماد کورتیزون دارند... باید این پماد تهیه و به سن موریتس فرستاده شود»...با راننده مخصوص سفیر حرکت کردم تا در داروخانه‌ها هرچه زودتر این پماد را پیدا کنم. مدیر داروخانه گفت: «پمادی به این نام نداریم» و توضیح داد: « این پماد در سوئیس ساخته نمی‌شود و پیدا کردن آن در سراسر سوئیس محال است، اما پمادهای حاوی کورتیزون با نام‌های دیگر وجود دارد که می‌تواند به جایش مصرف شود.» با عجله به سفارتخانه برگشتم و به سفیر اطلاع دادم. سفیر سر من فریاد زد: «من نمی‌فهمم چطور شما حرف یک داروساز ابله سوئیسی را باور کرده‌اید... فوری بروید و هرطور شده پماد کورتیزون را پیدا کنید..» تمام بعدازظهر آن روز را در شهرهای مختلف سوئیس از این داروخانه به آن داروخانه رفتم و حتی داروخانه‌های آلمان را نیز از قلم نینداختم، ولی بی‌نتیجه بود...» پس از جست‌وجوی طولانی با دست خالی به سفارتخانه برگشتم. سفیر رنگ به چهره نداشت و معلوم بود که این چند ساعت را توسط وزیر دربار تحت فشار قرار داشته است تا هرچه زودتر پماد را پیدا کند و به سن موریتس بفرستد. او به من دستور داد: «همین الان با رییس اداره گمرک سوئیس تماس بگیر، شاید او بداند این پماد را از کجا می‌شود تهیه کرد.» گفتم الان اداره تعطیل است، اما سفیر گفت، تماس بگیر. به اداره گمرک زنگ زدم. کارمند کشیکی آنجا بود که چیزی نمی‌دانست. سفیر گفت از او شماره‌خانه رییس گمرک را بگیر.این کار را کردم و کشیک اداره جواب منفی داد. التماس کردم و گفتم جان یک نفر در خطر است. کشیک اداره شماره مرا گرفت و چند دقیقه بعد رییس گمرک تلفن کرد. ماجرا را شرح دادم و گفتم سفارتخانه چشم به کمک او دوخته است. رییس گمرک که لحنش نشان می‌داد با مردم آزاری دیپلمات‌های ایرانی آشنایی کافی دارد با بی‌تفاوتی گفت: «باید تا فردا صبح صبر کنید تا من به اداره بروم وجواب شما را بدهم. گفته‌های او را برای سفیر ترجمه کردم که او ناگهان تلفن را از دستم گرفت و با زبان شکسته بسته آنقدر التماس کرد که رییس گمرک را راضی کند تا همان شب با اتومبیل سفارت به محل کارش برود و به ما جواب قطعی دهد. حدود ساعت ۹ شب بود که رییس گمرک گفت: « این پماد با این نام تجاری فقط در انگلستان و آمریکا وجود دارد.»سفیر بلافاصله با سفارت ایران در انگلیس تماس گرفت و خواست پماد موردنظر شاه را تهیه کند. از لندن خبر دادند که این پماد در داروخانه‌ها هست. کابوس «پماد کورتیزون» موقعی تمام شد که یک هواپیمای اختصاصی به انگلستان رفت و با خود ۲۰ لوله پماد کذایی را به زوریخ آورد. پمادها به یک اتومبیل انتقال یافت و با سرعت به محل اقامت شاه فرستاده شد تا برای درمان خارش دست شاه مورد استفاده قرار گیرد.

منبع: پشت پرده تخت طاووس، تالیف مینو صمیمی، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، سال ۱۳۶۸

توضیح: مینو صمیمی متولد ۱۳۲۵ دختر صادق صمیمی رییس اسبق موزه ایران باستان است که در سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۲ در سفارت ایران در سوئیس شاغل بوده است. او در سال ۱۳۵۲ به دعوت فرح به ایران آمد و سرپرست دبیرخانه و دفتر روابط عمومی سازمان ملی حمایت از کودکان و در ۱۳۵۵ منشی مخصوص دفتر ویژه فرح در امور بین‌الملل شد.