تجارت ایران نصف شد

دکتر سیدجواد طباطبایی

معلوم است که امروز ایران برای نسل‌های بعدی یک متغیر مهم است و خواهد بود، همان‌طور که دیروز و روزهای گذشته این سرزمین بر روز و روزگار امروز ما تاثیری غیرقابل انکار داشته است. اگر سطح زیر کشت محصولات زراعی در ایران امروز به‌طور متوسط کمتر از ۵ هکتار برای صدها هزار بهره‌بردار است که با سختی روی آن کار کرده و معاش خود را به دست می‌آورند، آیا جز این است که از سازمان تولید زراعی ایران به شکل تاریخی اثر پذیرفته است؛ اگر تجارت ایران هنوز در انحصار یک گروه ویژه و تحت استیلای مقررات و قانون‌های متعدد دولتی است، آیا از سرشت تجارت ایران در سده‌های قبل متاثر نشده است. اگر ایران همپای کشورهای غربی در تولید ثروت کامیاب نبوده است، نباید رویدادهای تاریخی را در آن جست‌وجو کرد؟ سیدجواد طباطبایی پژوهشگر اندیشه سیاسی در ایران در کتاب ارزشمند «دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران» نکات ارزشمندی از تاریخ این سرزمین را به خوانندگان کتابش یادآور می‌شود. برخی از این نکات را که به تاریخ اقتصاد گره خورده است، به اقتباس از آن برای خوانندگان ارجمند صفحه تاریخ‌اقتصاد درج می‌کنیم.

ژان شاردن

کتاب یاد شده فصل آخر خود را با عنوان «طرحی از نظریه انحطاط ایران» به بررسی «مشاهدات بیگانگانی که در دوره گذار به ایران سفر کرده و آنها را به رشته تحریر در آورده‌اند» اختصاص داده و در ضمن «بررسی اندیشه سیاسی تاریخ‌نویسان ایرانی» را که «جز به اشاره‌های اجمالی» چیزی ندارند نیز مورد توجه قرار داده است. در بخشی از نوشته دکترسیدجواد طباطبایی نوشته ژان شاردن که به هنگام فرمانروایی شاه عباس دوم و جانشین او از ایران دیدار کرده و در سفرنامه خود آغاز انحطاط را با مرگ شاه عباس همزمان می‌داند، به شرح زیر نقل کرده است: «شاه عباس فرمانروایی عادل و تنها خواست او آن بود که کشور خود را شکوفا و مردم را خوشبخت کند. او کشوری بی‌رمق و به یغما رفته به ارث برد که بخش بزرگی از آن با بینوایی دست به گریبان بود و غارت شده بود؛ اما چه کسی می‌تواند باور کند حکومت خوب او چه نتایجی دربرداشت... همین که این شاه خوب و بزرگ روی در نقاب کشید، از آن پس، ایران روی رفاه ندید. در دوره شاه بعدی، مردم به هند مهاجرت کردند و سرانجام در عهد فرمانروایی شاه سلیمان... ثروت و فراوانی کاهش بسیار پیدا کرد. من نخستین بار به سال ۱۶۶۶ در عهد شاه عباس دوم به ایران رسیدم و واپسین بار به سال ۱۶۷۷ در عهد فرزند او شاه سلیمان، آن کشور را ترک کردم. به نظر می‌رسید تنها در این فاصله زمانی ۱۲ سال، ثروت به نصف تقلیل پیدا کرده است. حتی پول نیز ارزش خود را از دست داده بود و نقره با عیار به دست نمی‌آمد. بزرگان درگیر با فقر، برای تامین رفاه خود مردم را سرکیسه می‌کردند و مردم نیز برای فرار از زورگویی بزرگان، حقه و نیرنگ بازی پیشه کرده بودند. بدین سان، همه گونه دغل وارد کار تجارت شد.مثال بر این که حتی حاصلخیزی خاک و فراوانی کشور وابسته به وجود حکومتی دادگر، میانه رو و مبتنی بر قانون است، کم نیست....»

احمد دُرّی افندی

سید جواد طباطبایی در ادامه بررسی خود از روز و روزگار صفویان و سال‌هایی که انقراض این سلسله از شاهان نزدیک بود، گزارش احمد دُرّی افندی، سفیر سلطان عثمانی را پس از مشاهده وضع ایران نقل می‌کند. این سفیر عثمانی نوشته است: «همه کشور قزلباش آباد و ویرانه آن بسیار کم است. اما چنین می‌نماید که انقراض دولت نزدیک است. چاکر، آشکار و پنهان، وضع‌شان را مو به مو رسیدگی کردم.کشورشان به غایت آباد است، اما دولت‌شان رجالی ندارد، گویی قحط‌الرجال است و از آن رو، نظام‌شان آشفته و پریشان و دولت‌شان متزلزل است. از هر سو به آنان حمله می‌شود و نمی‌توانند دفع کنند. سربازانی هم که از این طرف جمع می‌کنند، از آن طرف در حال گریختن‌اند. اگر کسانی را که در مقام رجال دولت هستند به حرف بکشیم دست از لاف‌زنی برنمی‌دارند و می‌گویند پسر میرویس از رعایای ماست. این قدر هست که با شاه ما راز و نیازی دارد، البته به زودی می‌آید و در برابر شاه سر تعظیم فرود می‌آورد... سردارانشان هم که به جنگ می‌روند ناامید و بدبین می‌روند... هرگز خنده‌ای بر لبان‌شان دیده نمی‌شود و هم آشکارا می‌گویند بخت شاه به سر آمده است...»

قطب‌الدین نیریزی

سیدجواد طباطبایی در بخش دیگری از نوشته‌اش به رساله‌ای از قطب‌الدین نیریزی اشاره می‌کند که در آن به علل‌ زوال دولت صفوی اشاره شده است.این مورخ ایرانی نوشته است:«خرابی مملکت از ناحیه غلبه دشمنان نیست، بلکه در مرحله نخست، نتیجه غفلت شاه و فساد مالی امیران است. اگر بر این گمان هستید که دشمنان به زودی به هلاکت خواهند رسید، بدانید که علت نخستین هنوز پابرجا است و همین‌طور، بعد از این، آیا به جز این، راهی برای درمان این خرابی‌ها وجود دارد و آیا راه نجات دیگری هست؟ طباطبایی نتیجه گرفته است. زهر انحطاط، فرآورده‌ای درونی است و از کالبدی که در بنیان خود دستخوش تباهی شده باشد، می‌تراود. او به خلاف اندیشه رایج، علت انحطاط را درونزا می‌داند و معتقد است پادزهر نیز اگر از درون نتراویده باشد، درد را درمان نخواهد کرد.»نویسنده کتاب «دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران» با بررسی نوشته‌های تاریخ نویسان ایرانی و سفیران ایرانی درخارج از کشور به این نتیجه رسیده است که آنها نتوانسته‌اند گزارشی از «آشکار و نهان وضع» مردم و فرمانروایان کشورهایی که در آنها ماموریت داشته‌اند، فراهم کنند؛ اما در مقابل سفرنامه نویسان درباره ایران، نکات اساسی را دیده و دلایل سقوط فرمانروایی صفویان را توضیح داده‌اند.در همین باره، طباطبایی به نوشته‌های کروسینسکی یکی از یسوعیان اشاره می‌کند که دو دهه در ایران زندگی کرده و «آشنایی نزدیکی با کارگزاران حکومتی داشت... کروسینسکی گزارش دقیقی از فروپاشی شاهنشاهی صفویان عرضه کرد. در این گزارش، افزون بر آگاهی‌هایی که درباره وضع اجتماعی، سیاسی و نظام حکومتی در ایران وجود دارد، ملاحظاتی نیز به عنوان دیباچه درباره زمینه‌های یورش افغانان آمده است. به گفته کروسینسکی، رفتار شاه سلطان حسین تعادل چندانی نداشت؛ پیوسته در میان افراط و تفریط در نوسان بود.

شاه مردی خوب و انسان بود... اما سود این خوبی به بدکاران می‌رسید که به مجازات اعمال خود نمی‌رسیدند تا مردمان درستکار که امید به عدالت از آنان سلب شده بود... او در حق کسی بدی نمی‌کرد و بدین سان، در حق همه بدی می‌کرد... .»