دیر‌رسیدگان به توسعه چه باید کنند

تصویر نمای بیرونی یکی از کارخانه‌های قدیمی در فرانسه

داستان پرهیجان ذوب‌آهن لوکروزوت و رشد و توسعه آن به وسیله آدولف اشنایدر نوزده ساله و اوژن برادر او که در صنعت پشم کار می‌کرد و برای اداره یک کارخانه ذوب‌آهن برگزیده شد، در ادامه بحث جذابی است که نویسنده برای اثبات ادعای خود که ازدواج و پیوند با ثروتمندان یک راه رشد است، را در این شماره می‌خوانید. در ادامه این بخش از نوشته به نظریه‌پردازی به نام الکساندر گرشنکرون می‌رسیم که معتقد بود عقب‌ماندگی در مقاطعی خاص می‌تواند یک مزیت باشد، چون کشورهای عقب‌مانده از تجربه دیگران استفاده کرده و جهش را جایگزین رشد آهسته می‌کنند... اما برگردیم به لو کروزوت. در ۱۸۲۱، آدولف اشنایدر که فقط نوزده سال داشت در بانک سیلی‌یر مشغول به کار شد. سیلی‌یر کار خود را به عنوان تاجر و سازنده پارچه‌های ابریشمی شروع کرده بود، ولی مانند بسیاری دیگر از همین جماعت گریزی هم به معاملات جانبی همین بخش می‌زد. بعد، به صرافی و بانک‌داری روی آورده بود و از سرزمین آبا و اجدادی خود- لُِِرن- به پاریس نقل مکان کرده بود. خانواده سیلی‌یر از معدود خانواده‌های کاتولیکی بود که در یک بخش صنعتی- مالی تحت تسلط پروتستان‌ها قد برافراشته بود. یکی از زمینه‌های فعالیت فلزات و فولادسازی بود. خاندان سیلی‌یرها از هواداران سرسخت همشهری خود، ایگناس- فرانسوآ دووندل، افسر توپخانه، بودند که کار نظامی را رها کرده بود و مطابق سنت خانوادگی وندل‌ها به صنایع فلزی روی آورده بود. هنگامی که وندل‌ها در اثر انقلاب کبیر فرانسه کارخانه‌های ذوب‌آهن و ریخته‌گری خود را از دست دادند، سیلی‌یرها به آنها کمک کردند تا در سال ۱۸۰۴، کارخانه‌های خود را از نو بخرند، و در ۱۸۱۱ کارخانه فولادسازی موآیوور را هم که در نزدیکی آنها قرار داشت به مالکیت خود درآوردند.

در ۱۸۳۰، بانک سیلی‌یر برنده قراردادی شد که برای تهیه تجهیزات نیروهای اعزامی فرانسه به الجزایر از سوی دولت پیشنهاد شده بود (شروع تهاجم امپریالیسم فرانسه به شمال آفریقا).

آدولف اشنایدر به عنوان نماینده بانک وارد صحنه شد و به دریافت حق‌العمل پر و پیمانی معادل دو درصد از کل ارزش قرارداد نایل آمد. با این ثروت ناگهانی، قدرت مالی او باز هم بیشتر شد و به همین دلیل، تصمیم گرفت که به عنوان فروشنده پارچه وارد بازار پاریس شود، ولی این بار به طور مستقل و به حساب شخصی خودش. گفته می‌شود که به همین مناسبت بود که او توانست یک رشته ارتباط‌های بازرگانی با صاحبان صنایع ذوب‌آهن لو کروزوت- یک زوج انگلیسی مقیم پاریس- برقرار سازد و سرانجام، به صورت منبع اعتباری آنها در آید. این موقعیت، او را در موضعی قرار داد که توانست، اندک زمانی بعد، یعنی هنگامی که موسسه به آستانه ورشکستگی رسید، اختیار آن را به دست خود بگیرد.

در همین روزها، برادر جوان‌تر او، اوژن، سخت مشغول کارهای خاص خود بود. او کار خود را به عنوان دفتردار در یک کارخانه پشم‌بافی در شهر رنس شروع کرد و از آنجا با برادر خود در بانک سیلی‌یر ارتباط یافت. در ۱۸۲۷، با آنکه بیش از بیست‌ودو سال نداشت، از سوی بارون دونوفلیز، بازمانده یک دودمان پروتستان و قدیمی در صنعت پشم، خاندان پوپار، برای اداره یک کوره ذوب‌آهن در نزدیکی‌های شهر سدان به کار گرفته شد. (چنان که ملاحظه می‌شود، ظاهرا همه جور آدمی در آن زمان- و به‌ویژه جوانان- به صنایع ذوب‌آهن و فلزکاری روی می‌آوردند.)

اوژن، این کارخانه ذوب آهن را به مدت تقریبا یک دهه اداره کرد. در این مدت، آدولف همچنان به کار لو کروزوت ادامه می‌داد و بعد به ورطه ورشکستگی در غلتید. در سال ۱۸۳۵، کل این تاسیسات را در یک حراج عمومی به مبلغ ۸۵/۱ میلیون فرانک به یک آهنکار اهل شالون به نام کوست فروختند. ولی آدولف که تصمیم داشت این تاسیسات را صاحب شود، با استفاده از روابط خود (لویی بوآگ و فرانسوآ سیلی‌یر)، توانست آن را با پرداخت یک میلیون فرانک بیشتر به چنگ بیاورد؛ معامله‌ای که برای آقای کوست هم چندان بد نبود. برای آدولف اشنایدر هم همین‌طور.

کارخانه ذوب‌آهن لو کروزوت را برعهده بگیرد. بدین ترتیب، اوژن مدیریت بهره‌برداری و تولید را بر عهده گرفت. اندک زمانی بعد، اوژن با کنتانس لومو آن دومار، نوه دختری بارون دو نو فلیز و دختر یک سربازرس مالیاتی ازدواج کرد. (این ماموران عالی‌رتبه که مسوول دریافت مالیات‌ها بودند اغلب مالیات‌های دریافتی را پیش از تحویل به خزانه‌داری، به مدت‌های طولانی سرمایه‌گذاری می‌کردند و از این بابت سودهای کلانی به دست می‌آوردند. بدین ترتیب، آنها عملا به صورت بانکداران خصوصی بسیار مهمی درآمده بودند.) از سوی دیگر، اوژن برای تکمیل معلومات فنی خود، در «موسسه عالی هنرها و فنون» پاریس به تحصیل مشغول شد و بر حسب سنت رایج در آن زمان، سفری هم به انگلستان انجام داد تا با طرز کار رقبای خود نیز آشنایی پیدا کند. بدین‌سان، کاردانی و پول کاتولیک‌ها، با کاردانی و پول پروتستان‌ها در هم آمیخته شد و این زوج خوشبخت با قدرت سیاسی نیز ارتباط برقرار کرد تا موسسه عظیم لوکروزوت را به صورت تهیه‌کننده اصلی تاسیسات راه‌آهن‌ها و ذوب‌آهن‌ها، سازنده موتورهای بخار، لوکوموتیو، کشتی‌های بخاری، دیگ‌های بخار، پرس‌های سنگین و احتمالا بزرگ‌ترین سازنده تسلیحات در فرانسه درآورد.

نان روی آب!

در ۱۸۴۸ که بحرانی همه‌گیر همه چیز را می‌بلعید، فورشامبو عمیقا دچار گرفتاری‌های مالی شدید شد. وندل‌ها و اشنایدرها (لوکروزوت) با تقبل وام‌های عظیم بانک آن را نجات دادند: ما آهنکاران باید به همدیگر بچسبیم و آنگاه، یک قرن بعد، موریس دو وندل دارای چهار دختر بود (بدون پسر) که می‌بایست آنها را شوهر دهد. یکی از آنها با یکی از اعضای خاندان سیلی‌یرها ازدواج کرد.

هیچ‌کدام از این رویدادها تصادفی نبود- حتی عاشقانه هم نبود.

فضیلت عقب‌ماندگی

اندکی بیش از نیم قرن پیش بود- در ۱۹۵۱- که الکساندر گرشنکرون اثر پیشگام خود «عقب‌ماندگی اقتصادی در چشم‌انداز تاریخی» را منتشر ساخت. وی در جستار تاریخی خود این پرسش را پیش کشیده بود که یک کشور عقب‌مانده برای صنعتی شدن و رقابت با پیشینیان خود چه باید بکند؟ به عبارت دیگر، آیا دیرتر حرکت کردن در این زمینه تفاوت‌هایی را به وجود می‌آورد؟

بله، یک کشور عقب مانده چه باید بکند؟ پاسخ گرشنکرون به این پرسش تا حدی استعاره گونه است: جهیدن از روی شکافی که بین دانش و تجربیات عملی کشور عقب مانده و دنیای پیشرفته پدید آمده است. اما گرشنکرون کوششی به خرج نمی‌داد تا این پرسش را هم مطرح سازد که اساسا چرا همه باید از روی این شکاف بجهند؟

مزایای این کار ظاهرا آشکار است. به اعتقاد او، شکاف مورد بحث خود به خود انگیزه‌ساز است، نوعی دعوت به کوشش و تلاش است- درست نظیر فاصله‌ای که بین دو قطب الکتریکی پربار وجود دارد. فاصله‌ای که وقتی به حد معینی برسد، انرژی الکتریکی به صورت جرقه از آن عبور می‌کند. (این استعاره‌ای است که من برگزیده‌ام، ولی چندان بیراه نیست. گرشنکرون به وضوح از «فشار» موجود بین «بالقوه» و «بالفعل» سخن می‌گوید.)

پس، در مدل گرشنکرون، عقب افتادگی اقتصادی چندان بی‌خاصیت هم نیست. البته، نه قبل از جهش، بلکه بعد از آن. (وی هیچ کوششی برای برآورد هزینه فقر نسبی پیش از صنعتی شدن به عمل نمی‌آورد. در واقع، احتیاجی هم به این کار ندارد. هزینه مورد بحث بسیار بالا است.) هر چه شکاف مورد نظر وسیع‌تر باشد، منافع آنهایی که روی آن می‌پرند بیشتر خواهد بود. چرا؟ برای آن که چیزهای یادگرفتنی زیادتری وجود خواهد داشت- از جمله، اشتباه‌هایی که نباید تکرار کرد. در نتیجه، کشورهای عقب مانده، اگر جهیدن را بپذیرد، سریع‌تر از پیشینیان خود رشد خواهند کرد. رشد این‌گونه کشورها، به گفته گرشنکرون، ناگهانی و برق‌آسا است- دوره (یا دوره‌ها)یی با نرخ‌های رشد استثنایی.

باز هم گفته گرشنکرون، رشد دیرهنگام، قاعدتا بر پایه «جدیدترین و کارآمدترین تکنیک‌های موجود» به عمل خواهد آمد؛ چون این تکنیک‌ها بهره بیشتری به بار می‌آورند و با تکنیک‌های کمتر پیشرفته امکان رقابت با کشورهای توسعه‌یافته وجود نخواهد داشت. این تکنیک‌ها معمولا سرمایه‌طلبند و بنابراین کاربرد آنها برای کشورهایی که دارای نیروی انسانی ارزان‌قیمت هستند، نامعقول به نظر می‌رسد. گرشنکرون به این تناقض ظاهری گردن می‌نهد، ولی آن را با کیفیت نیروی کار توجیه می‌کند. وی می‌گوید «نیروی انسانی خوب و تعلیم دیده و با انضباط در کشورهای عقب مانده کمیاب است- کمیاب‌تر از آنچه در کشورهای ثروتمندتر و پیشرفته‌تر وجود دارد. بنابراین، به صلاح و صرفه نزدیک‌تر خواهد بود اگر سرمایه را جانشین نیروی انسانی کنیم.

اما همه اینها، برای گرشنکرون، نیمی از ماجرا است. نیمه دیگر ماجرا مربوط می‌شود به چگونگی امر: کشورهای عقب افتاده که معمولا از نظر سرمایه و نیروی انسانی کارآزموده بسیار فقیرند، چگونه می‌توانند به ایجاد صنایع جدید و سرمایه طلب بپردازند؟ و در ضمن، چگونه می‌توانند دانش فنی و خبرگی‌های لازم برای کاربرد و بهره‌برداری از صنایع پیشرفته را کسب کنند؟ (موضوعی که گرشنکرون چندان توجهی به آن نشان نمی‌دهد) و سرانجام، کشورهای عقب مانده چگونه باید بر سد و بندهای اجتماعی، فرهنگی و ساختاری موجود بر سر راه نظام صنعتی فائق آیند؟ نهادها و ترتیبات متناسب با صنایع پیشرفته را چگونه باید ایجاد نمایند؟ فشارهای ناشی از این تحول ژرف اجتماعی و اقتصادی را چگونه باید از سر بگذرانند؟

گرشنکرون در کاوشی که برای شناخت شرایط و محدودیت‌های عقب ماندگی به عمل می‌آورد، بیشتر از همه بر سر بسیج سرمایه تاکید می‌ورزد. وی سه سطح مختلف تشخیص می‌دهد:

۱.کشورهایی که دارای ثروت‌های خصوصی زیاد و بانک‌های بازرگانی متعدد هستند و می‌توانند نیازهای مالی موسسات صنعتی را از طریق منابع خانوادگی، وام‌های کوچک و سرمایه‌گذاری مجدد سودهای به دست آمده تامین کنند؛ ۲. کشورهای فقیرتر با ثروت‌های خصوصی کمتر و کوچک‌تر، ولی کافی برای تامین هزینه توسعه صنعتی؛ اگر بانک‌های سرمایه‌گذار بتوانند این منابع مالی پراکنده را بسیج کنند و در اختیار توسعه گران قرار دهند؛ ۳. کشورهای باز هم فقیرتر که در آنها ثروت‌های خصوصی به اندازه کافی وجود ندارد و تنها دولت می‌تواند از عهده کار برآید- خواه از طریق تامین مالی بانک‌های سرمایه‌گذاری، خواه از طریق یارانه‌های مستقیم. انگلستان به وضوح جزو نخستین گروه بود. آلمان، اتریش و ایتالیا جزو گروه دوم. ایالات متحده آمریکا، بلژیک، سوئیس، فرانسه، در میان این دو گروه قرار می‌گرفتند. روسیه هم در سطح سومین گروه بود.

بررسی‌ها و نتیجه‌گیری‌های گرشنکرون در این زمینه به دلیل تکیه زیاده از حد او بر تحقیقات و روش‌های آکادمیک پژوهشگران نسل گذشته و نادیده گرفتن رویدادهای پیچیده تاریخی، مورد انتقادهای فراوانی قرار گرفته است. با این وصف، گرشنکرون هم پژوهشگران توسعه را- تا حد زیادی به علت هسته مرکزی نظریه‌اش- تحت تاثیر قرار می‌دهد- منظور این نکته است که دیر رسیدگان برای جبران عقب ماندگی خود و همچنین برای جبران تحولاتی که در جاهای دیگر رخ داده است، به تدابیر ویژه و راه‌حل‌هایی غیر متعارف نیاز دارند و با هوشمندی و اراده راسخ می‌توانند راه‌هایی برای اتخاذ این تدابیر پیدا کنند.