انگلستان چگونه ثروتمند شد
بخش نخست
انگلستان در قرن نوزدهم کشور اول دنیا به لحاظ اقتصادی و نظامی بود. این سرزمین جزیرهای چگونه توانست به آسیا برسد و هند بزرگ را با کمپانی هندشرقی تسخیر کند، چگونه توانست به مدت بیش از یک قرن بازیگر اصلی در ایران تاریخی شود.
نمایی از ساختمان کمپانی هند شرقی- ویکیپدیا
بخش نخست
انگلستان در قرن نوزدهم کشور اول دنیا به لحاظ اقتصادی و نظامی بود. این سرزمین جزیرهای چگونه توانست به آسیا برسد و هند بزرگ را با کمپانی هندشرقی تسخیر کند، چگونه توانست به مدت بیش از یک قرن بازیگر اصلی در ایران تاریخی شود. انگلستان با کدام نیرو، راه تسخیر بازارهای کالا و پول بخش عمدهای از کشورهای حتی متمدن جهان را هموار کرد؟ اصولا یک کشور جزیرهای با مساحتی کوچک و جمعیتی نه چندان زیاد، چگونه سایر کشورها را مستعمره کرد؟ این پرسشی است که نیازمند بررسی دقیق، کارشناسانه و علمی است. سیاست خارجی و قدرت چانه زنی هر جامعهای از جمله انگلستان قرن نوزدهم از سیاست داخلی و مناسبات اجتماعی و اقتصادی درون سرزمین چشمه میگیرد.نوشته حاضر که از بخشی از کتاب ثروت و فقر ملل نوشته دیوید س. لندز با ترجمه دکتر ناصر موفقیان اخذ شده است این موضوع را تشریح میکند.
این را میدانیم که «نخستین کشور صنعتی» چگونه عمل کرد: آرام و راحت. انگلستان نیروی انسانی مشخصی برای کار در کارخانهها تربیت کرد و به انباشتن سرمایه پرداخت. در آن روزگار، ماشینآلات موجود بهطور کلی کوچک و ارزانقیمت بودند. مقیاس تولید هم کوچک بود. ساختمانهای قدیمی را میشد مبدل به کارخانه کرد. کوتاهسخن، الزامات آستانهای بسیار محدود و اندک بود.
بدینسان، موسسههای تولیدی انگلستان با جمع کردن درآمدهای قبلی، با روی هم گذاشتن منابع شخصی، با وام گرفتن از خویشاوندان یا با استفاده از تسهیلات اجارهای میتوانستند رشد کنند و گسترش یابند. واسطههای مالی، به استثنای دلالان مخصوص دریافت وام، نقش چندان مهمی برعهده نداشتند. بانکها فقط در محدوده وامهای کوتاهمدت برای تسهیل معاملات ملکی فعالیت میکردند.
برخی از این وامها به صورت اعتبارات قابل تمدید پس از بازپرداخت در میآمد. در طی دورههای رونق اینگونه تسهیلات عملا بهصورت اعتبارات میانمدت- یا حتی درازمدت- در میآمد. اما در طی دورههای رکود اینگونه تسهیلات بانکی متوقف میشد یا سررسیدهای آنها کوتاهمدتتر میشد.
با گذشت زمان، تمام این جریانها تغییر کرد: ماشینآلات بزرگتر و سنگینتر میشد و طبعا مستلزم ساختمانهایی با ابعاد وسیعتر بود. به موازات بهبود وسایل حملونقل مقیاس اقتصاد و تولیدات صنعتی نیز افزایش مییافت.
با این حال، موسسههای تولیدی انگلستان هنوز آنقدر ثروتمند بودند که بتوانند از عهده هزینههای مالی این رشد روزافزون برآیند. چنانچه منابع مالی داخلی کم میآمد، کار را با گرفتن شرکای جدید ادامه میدادند. ولی حتی انگلستان نیز میبایست راههایی برای پرداختن هزینه تاسیسات عمومی یا نیمهعمومی مانند باراندازها، کانالها و راهآهنها پیدا کند.
از آنجا که قانون بابل (۱۷۲۰)، که به دنبال سفتهبازی و ورشکستگی مشهور «دریای جنوب» وضع شده بود، ایجاد هر نوع شرکت سهامی با سهام قابل انتقال را ممنوع میساخت، طرحهای بزرگ به طور عمده در جهت همکاریهای کلان بهصورت سرمایهگذاری در صندوقهای تحت مدیریت هیات امنا به حرکت درآمدند. چیزی که در یک دنیای تجارتی با مسوولیت نامحدود «تا آخرین شیلینگ و آخرین جریب زمین» راهحل مطلوبی به شمار نمیآمد. با این حال، پیش نیامدن هرگونه تغییر و تبدیل قانونی به مدت یک قرن، گواه بر استحکام این نوع موسسات و اعتبار کلی اقتصاد انگلستان در آن دوره است (فرض من بر آن است که اگر نیازی به منابع بانکی وجود میداشت، جامعهای که تا آن حد به منافع کسبوکار پایبندی نشان میداد، حتما تغییراتی در مقررات قانونی خود به عمل میآورد.
در قرن نوزدهم، هنگامی که کارها پرهزینهتر شد و خطرهای احتمالی هم افزایش یافت، مهمترین ابزار بسیج سرمایه عبارت بود از شرکتهای سهامی مجاز با مسوولیت محدود- مجاز، بر آنکه «مسوولیت محدود» احتیاج به کسب مجوز از دربار یا پارلمان داشت. اینگونه موسسههای بزرگ نیمهعمومی هرگز از اعتبارات بانکی درازمدت استفاده نکردند، چون هیچ بانکی با چنین توانایی مالی وجود نداشت.
در منشور بانک انگلستان تصریح شده بود که هیچ بانک دیگری نباید بیش از شش شریک داشته باشد. فقط پس از ۱۸۲۶ بود و آن هم فقط در شعاع شصت و پنج مایلی شهر لندن، که بانکهای دارای سهام مشاع مجاز شناخته شدند و فقط پس از ۱۸۳۳ بود که بانکهای دارای سهام مشاع و بدون حق انتشار اسکناس در داخل محدوده شصتوپنج مایلی شهر لندن مجاز شناخته شد. با این حال، بانکهای جدید هم از نظر بزرگی و سیاستهای مالی چندان تفاوتی با بانکهای خصوصی نداشتند و حتی سازندگان راهآهن هم نیازی به کمک آنها احساس نمیکردند.
این بود وضع انگلستان. هنگامی که نخستین کشورهای اروپایی راه انگلستان را در پیش گرفتند (پس از ۱۸۱۵)، انگلستان دو نسل رشد و توسعه صنعتی را از سر گذرانده بود. این تاخیر تا حدی به دلیل وقایع سیاسی قاره اروپا بود که اجرای بهترین طرحهای توسعه را هم ناممکن میساخت. بیستوپنج سال انقلاب و جنگ از ۱۷۸۹ تا ۱۸۱۵ منابع قاره اروپا را از آبادانی و سازندگی به ویرانگری و کشتار میکشاند، موسسات تولیدی و بازرگانی را در معرض غارت و نابودی قرار میداد، بعضی اختراعات و کشفیات هم به وجود آورد ولی بهرهبرداری از آنها را به تاخیر میانداخت، طرحهای جدیدی پدید میآورد ولی بعد آنها را خفه میکرد- و به هر حال رقابت با انگلستان را به مدت بیش از یک نسل به تاخیر انداخت.
البته، نمیتوان گفت که ترازنامه اروپای قارهای در آن مدت به کلی منفی بوده است. افت و خیزهای دوره ۲۵ ساله ۱۸۱۵-۱۷۸۹ تحولات اجتماعی و ساختاری گوناگونی هم پدید آورد که در مجموع به نفع توسعه صنعتی بود.
به ویژه، الغای عوارض و قیدوبندهای فئودالی در فرانسه دیگر کشورهای اروپایی را هم مجبور به پیروی از فرانسه کرد و بدین ترتیب، آزادی تحرک و رفتوآمد مردم را در ورای تیولهای فئودالی و قومی و نژادی فراهم ساخت. حاصل اقتصادی این تحولات پس از برقراری صلح پدید آمد. در آن زمان، جهش به جلو تلاش بیشتری میطلبید، ولی منافع بالقوه این تلاشها هم بیشتر شده بود.
به همین دلیل است که بعضیها استدلال میکنند عقب افتادن چندان بیفایده هم نیست. چون به شما امکان میدهد که از بسیاری خطاها اجتناب ورزید و از پیشرفتهترین تجهیزات و تکنولوژیها نیز استفاده کنید.
بدینترتیب، کشورهای اروپای قارهای احساس کردند که نه وقت آن را دارند که از الگوی انگلستان پیروی کنند، نه وسایل و امکانات آن را. آنها در رقابت با یکدیگر عمل میکردند و فرصت آن را نداشتند که پنجاه سال صبر کنند تا به سطح انگلستان ۱۸۱۵ برسند. به واقع آنها در قیاس با انگلستان به سرمایههای بیشتری نیاز داشتند و این سرمایهها را هماکنون لازم داشتند. آنها خواهان کارخانهها، ماشینآلات و موتورهای آخرین سیستم بودند. از ۱۸۳۰ به بعد، آنها به راهآهن، جادهسازی و پلسازی هم روی آوردند. اما برای تمام این کارها از کجا باید پول گیر میآوردند؟
از چهار حوزه: ۱- سرمایهگذاری شخصی؛ ۲- واسطههای مالی و اعتبارات خصوصی؛ ۳- کمکهای دولتی؛ ۴- جریان سرمایه بینالمللی.
در مورد نخستین حوزه باید گفت که قاره اروپا نیز ثروتمندان خاص خود را داشت. بدبختانه، بیشتر این ثروتمندان مالکان ارضی بودند که فعالیتهای نامحترمانه صنعتی و تجارتی را دون شان خود میدانستند.
بسیاری از آنها حتی نسبت به کشاورزی هم احساس نفرت میکردند (و ترجیح میدادند که بوی خاک را از سم اسبان خود استشمام کنند). به همین دلیل، املاک خود را به اجارهداران واگذار میکردند و خود و خانوادههاشان با استفاده از درآمدها و محصولات زمینها روزگار میگذراندند و گاه نیز از سرمایه میخوردند. در این میان، اجارهداران ثروتمند میشدند.
ارسال نظر