نویسنده این گزارش در ادامه بررسی دلایل ناکامی اپوزیسیون ایرانی در مقابله با رژیم گذشته به ویژه مارکسیست‌ها نکات قابل توجهی را بیان می‌کند. این نوشته معتقد است اختلافات درونی اپوزیسیون مارکسیست که ریشه در نوع تربیت ایرانیان دارد، یکی از این دلایل است... ۳- عدم وجود روش ارتباطی ساده کلامی و استفاده‌کردن از اصطلاحات نامانوسی که درک آن برای توده مردم ناممکن بود، عامل شکست مارکسیست‌های ایران شد. البته، این مشکل، شامل حال تمام اقشار تحصیل‌کرده جامعه ایرانی نیز می‌شد. درکل به نظر می‌رسد ارتباط کلامی و زبانی ساده‌ای میان طبقات تحصیل‌کرده ایرانی و عموم مردم، وجود نداشته است.

این درحالی‌است که موفقیت مارکسیست‌ها در یک محیط سیاسی خصمانه، مستلزم آن بود که آنان بتوانند تا حدود زیادی پیام خود را به توده‌ها، عموما و به طبقه کارگر، خصوصا منتقل کنند، اما آنان در این کار موفق نبودند؛ زیرا هرگز نتوانستند به یک روش ارتباطی ساده‌ برای ارتباط با توده‌هایی که اغلب از سواد بهره نداشتند، دست یابند. درحالی‌که وقتی جنبش‌های کمونیستی موفق جهان را مورد ملاحظه قرار می‌دهیم، مشاهده می‌شود که رهبران آنها توانسته بودند با مردم به نوعی تفاهم زبانی دست یابند.

جالب‌آنکه بسیاری از مارکسیست‌های ایران، مائو را به خاطر سادگی نوشته‌هایش در مقایسه با نوشته‌های مارکس، مسخره می‌کردند؛ حال‌آنکه بی‌تردید سودمندی این سادگی و اثرگذاری آن بر امکان سازماندهی دهقانان در راستای حمایت از حزب کمونیست چین، قابل ‌انکار نیست؛ اما این مساله هیچگاه، حتی از سوی مائوئیست‌های ایرانی، مورد توجه لازم، قرار نگرفت. در واقع می‌توان ادعا کرد اصلی‌ترین عامل شکست تبلیغاتی مارکسیست‌ها از اسلامگرایان، همین ساده‌سازی پیام از سوی روحانیون و افراد مذهبی بود.

علما که در نهضت اسلامی نقش مسلط را داشتند، در ساده‌سازی موضوعات دینی و قابل‌ فهم‌ ساختن آنها برای عموم مردم، قرن‌ها فعالیت و تجربه داشتند و نهضت انقلابی «اپوزیسیون اسلامی و مذهبی»، اینک که به انتقال موثر پیام خود شدیدا نیاز داشت، از این تجربه سنتی‌ بهترین استفاده و بهره‌ را به عمل آورد، اما مارکسیست‌های ایران، سعی می‌کردند با مخاطبان خود از طریق روزنامه و سخنرانی، آن‌هم با زبان علمی آکنده از واژه‌های خارجی و نامانوس سیاسی نظیر «پرولتاریا» و «هژمونی»، ارتباط برقرار کنند. حال‌آنکه این رویکرد، در جامعه‌ای با سطح سواد پایین، مخرب بود. نگاهی به هر قطعه از ادبیات مارکسیستی این دوره نشان می‌دهد درک مباحث آن، حتی برای یک خواننده تحصیل‌کرده بعضا دشوار است.

۴- عامل کلی دیگری که فراگیر به نظر می‌رسد و تقریبا در مورد همه سازمان‌های سیاسی و طبقات اجتماعی مصداق دارد، نبود عقل و مدارا در فرهنگ سیاسی ایران است. رفتار همانندی را می‌توان در میان ملی‌گرایان - لیبرال‌ها، اسلامگرایان (با گرایش‌های مختلف سیاسی)، و مارکسیست‌ها (اعم از استالینیست و یا ضد استالینیست) مشاهده کرد.

ریشه‌های این رفتار را شاید بتوان در حضور مستمر این استعداد در جامعه و فرهنگ سیاسی ایران، ردیابی کرد. مدارا، خود پدیده‌ای است که به نظر می‌رسد از خانواده آغاز می‌شود و در سراسر جامعه گسترش می‌یابد. از این میان، مشکلات مارکسیست‌های ایران شدیدتر بود؛ چراکه تئوری آنان یک الگوی دیکتاتوری انقلابی را نیز به فرهنگ ملی استبدادی موجود اضافه می‌کرد.

۵- سرانجام، باید به اختلاف‌ها و رقابت‌های شخصی اشاره کرد که تاکنون به آن کمتر توجه شده و از این‌رو مستند ساختن آن نیز تا حدودی دشوار است. بی‌تردید این نقطه‌ضعف، در سیاست‌های ایران نقش ایفا کرده است و مارکسیست‌ها نیز از آن بری نبوده‌اند.

در بررسی فرآیند سیاست‌سازی و در خاطرات فعالان مارکسیست، نقشی که رقابت و نفرت شخصی در میان افراد بازی کرده، نه‌تنها آشکار، بلکه به اندازه‌ای است که به‌عنوان مانعی عمده بر سر راه دستیابی به اهداف جلوه می‌کند. البته لازم به ذکر است، به‌رغم وجود اختلاف‌های شخصی در میان مارکسیست‌های جوان‌تر، باید گفت نسل دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، در مقایسه با نسل دهه ۱۳۳۰، کمتر در برابر این اختلافات آسیب‌پذیر بوده است.

با این ‌همه، تداوم اختلاف‌ها و رقابت‌های شخصی را به‌عنوان عاملی در سیاست‌های مارکسیستی، می‌توان در میان نسل جوان‌تر نیز هرچند با شدت کمتر مشاهده کرد. در نیمه دهه ۱۳۴۰، پس ‌از آنکه قاسمی و فروتن، از حزب توده اخراج شدند و در غرب به سازمان انقلابی پیوستند، اختلافات میان آنها و اعضای جوان‌تر سازمان انقلابی، بالا گرفت.

ج‌- عوامل خاص شکست:

در میان عوامل خاص، تجربه حزب توده در رابطه‌اش با اتحاد شوروی، بی‌همانند است و عاملی است که بیشترین زیان را به حزب وارد کرد. بین سال‌های ۱۳۲۰-۱۳۳۲، حزب در یک محیط سیاسی کم‌وبیش آزاد، فعالیت می‌کرد، و پیروی‌ آن از منافع شوروی به اندازه سال‌های بعد آشکار نبود. اما به ‌محض ‌آنکه حزب توده پایگاه اجتماعی خود را در داخل کشور از دست داد و به حمایت و حفاظت شوروی بیشتر متکی شد، این رابطه به مهم‌ترین عامل زیان و افول حزب تبدیل شد.

در جامعه‌ای که بیگانه‌هراسی آن، به پیدایش نظریه‌های بسیار ساده توطئه‌اندیشانه - یا نظریات منبعث از توهم توطئه - برای توضیح مسائل پیچیده ملی و بین‌المللی منجر شده بود، سرسپردگی حزب توده به شوروی‌ها، به‌هیچ‌وجه قابل قبول نبود. البته سایر گروه‌های مارکسیستی و دشمنان خونی حزب توده نیز به درجات متفاوتی،‌ در این سرسپردگی به اتحاد شوروی، سهیم بودند.