شناسنامه وزیران زمیندار

حسین علاء

آبراهامیان معتقد است ضعف عمومی شاه در شروع سلطنت او را وادار یا متقاعد کرد خانواده‌های اعیان و اشراف دوره قاجار را برای همکاری در دولت انتخاب کند. این پژوهشگر تاریخ ایران برای اثبات ادعای خود، منشا طبقاتی گروهی از افراد مثل حسین علاء، قوام‌السلطنه، محمد مصدق و... را به‌عنوان اشراف زمیندار معرفی می‌کند که هرکدام به نوبت نخست‌وزیر ایران شدند. این پژوهشگر معتقد است اشراف و اعیان ایرانی در شروع کار نهاد پارلمان در ایران ۴ دوره اول را تسخیر کردند تا اینکه در ۱۳۳۲ شاه با کودتای انگلیسی- آمریکایی با قدرت تمام بر سرکار برگشت... اما اعیان و اشراف همچنان قدرت را در اختیار داشتند...

حسین علاء (معین‌الوزرا)، دیگر زمیندار عمده، فرزند علاءالملک و همچنین دارای لقب سلطنه بود. اداره هندوستان (وزارت امور خارجه انگلیس)، در سال ۱۹۲۲/۱۳۰۱ خانواده علاء را یکی از متنفذترین خانواده‌های منطقه جنوب شرقی ایران توصیف کرده بود. وی که دانش‌آموخته مدرسه وست‌مینستر لندن بود، طی سال‌های ۱۹۰۶/۱۲۸۵ تا ۱۹۱۵/۱۲۹۴ در دوره‌های مختلف به جانشینی پدرش در وزارت امور خارجه منصوب شد. وی همچنین سمت‌هایی مانند مترجم رضا شاه و سفیر ایران در لندن و واشنگتن را هم بر عهده داشت. او با دختر ناصرالملک، نایب‌السلطنه احمدشاه، ازدواج کرد. طایفه قاجاری ناصرالملک عنوان خانوادگی قره‌گوزلو را انتخاب کرده بود. دو نخست‌وزیر دیگر نیز جزو اعیان و اشراف سرشناس کشور بودند. محمد مصدق (مصدق‌السلطنه)، قهرمان ملی در نظر بسیاری از ایرانیان، از یک خانواده پرآوازه مستوفی و زمیندار بود. احمد قوام‌ (قوام‌السلطنه)، یکی از خویشاوندان دور مصدق، نمونه تمام عیار آن دسته از اعیان و اشراف بود که با تمام وجود می‌خواستند به هزینه خاندان پهلوی، قدرت طبقه اشراف را پس بگیرند. قوام از سال ۱۹۰۶/۱۲۸۵، هنگامی که با دست خط استادانه‌اش، فرمان شاهی اعطای قانون مشروطه را نوشت، وارد سیاست شد. او از یک خانواده پرسابقه مستوفی بود که با پنج نسل فاصله به خانواده سرشناس محسن آشتیانی می‌رسید. خانواده آشتیانی به واسطه ازدواج با خاندان‌های قاجار، فرمانفرما، علاء و قره‌گوزلو در پیوند بود. وثوق‌الدوله، وزیر امور خارجه و امضاکننده موافقت‌نامه ۱۹۱۹ ایران- انگلستان، برادر بزرگ‌تر قوام بود. قوام پیش از تحکیم قدرت رضاشاه، نخست‌وزیری چهار کابینه مختلف و ریاست وزارتخانه‌های متعدد- جنگ، عدلیه مالیه و داخله- را برعهده داشت. وی پس از یک دوره تبعید در فرانسه، برای گذراندن سال‌های بازنشستگی اجازه بازگشت به املاک کشت چای خود در گیلان را دریافت کرد. یکی از ناظران در یادداشت‌های خود نوشته است، قوام که «آشکارا برای خاندان پهلوی شاخ و شانه می‌کشید» در سال ۱۹۴۱/۱۳۲۰ مجددا وارد سیاست شد. به گمان دیگری، او در نظر داشت یک حکومت جمهوری برقرار کند و خود ریاست آن را بر عهده داشته باشد. شاه نزد بولارد از این امر شکایت داشت که قوام «دسیسه‌گری خطرناک» و «آماده اجرای برخی نقشه‌های بی‌رحمانه‌» است و دوروبرش را «دارودسته‌ای بی‌رحم» گرفته‌اند.

بولارد قوام را فردی فوق‌العاده زیرک، کاردان، نترس، بلندپرواز و از جمله سیاستمداران اقتدارطلب دوران گذشته توصیف کرده است. قوام دهه ۱۹۴۰/۱۳۲۰، از جهانی مثل سپهدار در دهه ۱۹۱۰/۱۲۹۰ و مشیروالدوله در دهه ۱۹۰۰/۱۲۸۰، به صورت دست راست مظفر فیروز فرمانفرما، پسرفرمانفرمای معروف که به دست رضاشاه به قتل رسید، دوباره به دنیای سیاست‌ بازگشت. مظفر فیروز دانش آموخته‌ کمبریج و هاروارد، پس از شهریور ۱۳۲۰ فورا به کشور بازگشت تا بنا به گفته بولارد «انتقام پدرش را بگیرد»، «او حاضر بود برای نابودی شاه همه را قربانی کند.»

اعیان و اشراف همچنین طی این سیزده سال، چهار دوره مجلس را در سیطره خود داشتند: مجلس سیزدهم (۲۲-۱۳۲۰)، چهاردهم (۲۵-۱۳۲۳)، پانزدهم (۲۸-۱۳۲۶)، و شانزدهم

(۳۱۱-۱۳۲۹) به عنوان مثال، از مجموع ۱۳۴ نماینده مجلس چهاردهم- نخستین مجلس پس از برکناری رضاشاه- ۲۷ درصد نمایندگان از زمین‌داران بزرگ، ۱۶ درصد دولتیان صاحب ملک،‌۱۱ درصد از تجار و بازرگانان ثروتمند و ۶ درصد نمایندگان نیز از روحانیون زمین‌دار بودند. بیش از ۶۲ درصد از آنان در خانواده‌های زمیندار متولد شده بودند. شمار نمایندگان پیشه‌ور و کارمندان بدون زمین کمتر از انگشتان یک دست بود.افزون بر این، اعیان از طریق جناح‌های پارلمانی موسوم به فراکسیون - اصطلاحی که از رایشتاک آلمان گرفته بودند- مجلس را زیر سیطره خود داشتند. مثلا مجلس چهاردهم به چهار فراکسیون عمده تقسیم شده بود. رهبران فراکسیون آزادی عبارت بودند از: محمدولی میرزا فرمانفرما، بزرگ خانواده، ابوالقاسم امینی، نوه امین‌الدوله معروف که در دوره مظفرالدین شاه و ناصرالدین شاه به مقام نخست‌وزیری رسیده و از نوادگان خانواده آشتیانی بود و سردار فخر حکمت از خانواده مشیرالدوله که نسل‌های متمادی با خانواده قوام‌الملک و قشقایی‌ها بر سرحکمرانی بر منطقه فارس مبارزه کرده بودند. از تهاجم سال ۱۹۴۱/۱۳۲۰ به ایران دوره فترتی آغاز شد که سیزده سال به درازا کشید. این واقعه به سال‌های حکومت مطلق رضاشاه و تسلط بلامنازع بر ارتش، بوروکراسی و سیستم پشتیبانی درباری پایان داد؛ و در عوض موجب آغاز دوره‌ای شد که در آن شاه جدید همچنان بر ارتش مسلط بود، اما کنترل بر بوروکراسی و پشتیبانی دربار را از دست داده بود. این سال‌های فترت تا مردادماه ۱۳۳۲ ادامه داشت؛ یعنی هنگامی که شاه پس از کودتایی با نقشه آمریکاییان و انگلیسی‌ها، اقتدار شاهی را مجددا برقرار و در نتیجه حکومت پدرش را احیا کرد. قدرت طی این سیزده سال در کانون معینی متمرکز نبود، بلکه بین دربار، کابینه، مجلس و توده‌های شهری که ابتدا در قالب جنبشی سوسیالیستی و سپس ناسیونالیستی سازمان‌دهی شده بودند، دست به دست می‌شد. در این مبارزه [قدرت]، مرکز ثقل سیاسی از شاه به اعیان و اشراف بازگشت که طی سال‌های ۱۹۰۶/۱۲۸۵ تا ۱۹۲۱/۱۳۰۰ بر کشور حاکم بودند، اما در سال‌های حکومت رضاشاه به حاشیه رانده شده بودند. در این دوران آنان دوباره با تمام قوا در صحنه ملی ظهور کردند. یکی از دیپلمات‌های انگلیسی تشبیه‌های جالبی در این زمینه انجام داده است: «اوضاع و احوال به انگلستان پیش از سال ۱۸۳۲ شباهت دارد که در آن زمینداران پارلمان و کابینه را در اختیار گرفته بودند و در کنار آن دو طبقه عمده در کشور وجود داشت- یکی طبقه برخوردار از ثروت هنگفت و دیگری به شکل رقت‌انگیزی فقیر و بی‌قدرت.» بولارد که تصورات نادرستی درباره چشم‌انداز درازمدت دموکراسی در سر داشت، این‌گونه گوشزد کرده است: «به نظر می‌رسد به محض خروج نیروهای خارجی از کشور، به احتمال زیاد شکل دیگری از دیکتاتوری به وجود خواهد آمد که اتکای آن بی‌تردید بر ارتش خواهد بود، اما در شرایط کنونی بهترین اقدام برای ما، پشتیبانی از مجلس است.»

اعیان و اشراف در سطوح متعددی نفوذ داشتند؛ در مجلس، کابینه و مشخصا در سطح محلی. سطح اخیر در واقع تعیین‌کننده نماینده اعزامی به مجلس بود که به نوبه خود در انتخاب نخست‌وزیر و وزرا نقش داشت. از سوی دیگر وزرای کابینه، بر سازمان اداری کشور حاکم بودند. کشور دوباره به دوران حاکمیت خواص به سرکردگی زمینداران بازگشته بود که موکلان خود به ویژه دهقانان و ایلات و عشایر را به صورت دسته‌جمعی به سوی صندوق‌های رای می‌کشاندند و در نتیجه سلطه خود را بر کابینه و مجلس برقرار می‌کردند.

حضور این متنفذین در کابینه بیش از هر جای دیگری محسوس بود. طی این دوره سیزده ساله، در مجموع ۱۴۸ سیاستمدار، ۴۰۰ منصب کابینه‌ای و ۱۲ سمت نخست‌وزیری را در ۳۱ کابینه در اختیار داشتند. در بین این ۱۴۸ تن، ۸۱ نفر از اشراف‌زادگان صاحب لقب ۱۳ نفر از تکنوکرات‌های دانش‌آموخته غرب و مرتبط با خانواده‌های سرشناس؛ ۱۱ نفر از افسران ارشد ارتش و ۸ نفر از تجار ثروتمند بودند. همچنین از مجموع ۱۲ نخست‌وزیر، ۹ تن از آنان از خانواده‌های دارای لقب بودند و خود نیز پیش از القای استفاده از القاب در سال ۱۹۲۵/۱۳۰۴، از آن استفاده می‌کردند (به کار بردن القاب از سال ۱۹۴۱/۱۳۲۰ دوباره بی‌سروصدا مرسوم شده بود). با این حال، سه نخست‌وزیر غیراعیان نیز همگی به طبقه بالای زمیندار تعلق داشتند. ژنرال علی رزم‌آرا، تنها نخست‌وزیر نظامی در بین اینان، فرزند افسر سواره نظامی بود که پیش از صعود برق‌آسا در سلسله مراتب ارتش به واسطه مبارزات موفق با کردها، لرها و ایلات خمسه، در مدرسه سن سیر تحصیل کرده بود. وی از طریق ازدواج با خاندان فرمانفرما و قوام‌الملک با اشراف مرتبط شده بود. علی سهیلی، دومین نخست‌وزیر غیروابسته به اشراف، فرزند یک تاجر آذربایجانی بود که در دهه ۱۹۱۰/۱۲۹۰ با پشتیبانی تقی‌زاده، نماینده سرشناس تبریز، وارد دستگاه دولتی شد. سهیلی خود را با رضاشاه مرتبط کرد و از این طریق به سمت‌های وزیر راه، کشور و امور خارجه و همچنین استانداری کرمان، ریاست شیلات دریای خزر و سفارت ایران در لندن، دست یافت. همچنین عبدالحسین هژیر، سومین وزیر غیراعیان، فرزند یکی از مجاهدان تبریزی بود که در جنگ داخلی حضور داشته و به واسطه تقی‌زاده وارد سازمان‌های دولتی شده بود. وی از حمایت داور و تیمورتاش نیز بهره‌مند بود.